سرویس بینالملل خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - الهه شمس: جیسون آلن-پیزانت، شاعر، نویسنده و استاد دانشگاه، در سال ۱۹۸۰ در جامائیکا متولد شد. او که اکنون استاد نظریه انتقادی و نویسندگی خلاق در دانشگاه منچستر است، اولین مجموعه شعر خود با عنوان «اندیشیدن با درختها» (Thinking With Trees) را در سال ۲۰۲۱ منتشر کرد. دومین دفتر شعر او، «خودنگارهای بهمثابه اُتلو» (Self-Portrait as Othello)، در سال ۲۰۲۳ جوایز معتبر تی.اس. الیوت و فوروارد را برایش به ارمغان آورد.
بهتازگی، اولین اثر غیرداستانی او با نام «امکان مهرورزی» (The Possibility of Tenderness) توسط انتشارات پنگوئن منتشر شده است؛ کتابی که عمیقاً به مضامین طبقه اجتماعی، طبیعتگردی، اقتصاد و خودشناسی میپردازد. آلن-پیزانت در این کتاب، با تمرکز بر زندگی مادربزرگِ کشاورزش در منطقه روستایی «کافی گروو» جامائیکا و همچنین گیاهان و افرادی که در شکلگیری هویتش نقشی کلیدی داشتهاند، به درکی تازه از خود و پیوندش با طبیعت دست مییابد. او اکنون همراه با همسر و دو فرزندش در لیدز زندگی میکند.
«امکان مهرورزی» گامی متفاوت در مسیر حرفهای شما و گذار از شعر به نثر است. این اثر چگونه شکل گرفت؟
کار را با ترکیبی از شعر و نثر آغاز کردم. سپس تصمیم گرفتم مجموعهای از مقالات بنویسم که به پرسشهای بنیادین درباره طبیعتگردی و طبقه اجتماعی در بستر طبیعت بپردازند. اما با تأمل بیشتر، این سؤال برایم مطرح شد: «آیا نمیتوانم همین ایدهها و مفاهیم نظری را در قالب یک داستان روایت کنم؟» مادربزرگم، که «ماما» صدایش میزنیم، شخصیت محوری داستان شد. از زندگی او بهره بردم تا به موضوعاتی چون کاشت گیاهان، استقلال غذایی، حاکمیت غذایی، همزیستی با گیاهان، گیاهان بهمثابه دارو، تأثیرات جهانیسازی و رابطه انسان با زمین بپردازم.
پیام اصلی کتاب چیست؟ چه چیزی را میخواهید به خواننده منتقل کنید؟
زیستن میان دو جهان یا دو چشمانداز متفاوت. من این کتاب را نوشتم تا دریابم چگونه زادگاهم، که از نظر اجتماعی و طبقاتی فاصله بسیاری با جایگاه کنونی من دارد، بر منِ نویسنده تأثیر گذاشته و مرا شکل داده است. سفری را طی کرده بودم نیاز داشتم بنویسم تا بفهمم اکنون کجا ایستادهام و این جایگاه چه نسبتی با خاستگاهم دارد.
این تمایل به بازنگری گذشته و زندگیتان به این شیوه، از چه زمانی در شما شکل گرفت؟
شبی هنگام بازگشت به خانه از پارک راندهای (Roundhay Park)، از میان یک مزرعه گذشتم. شاید بهخاطر سکوت محض، ناگهان این فکر به ذهنم خطور کرد. اینکه حالا اینجا زندگی میکنم، در این مکانِ سرشار از فضا و طبیعت. جایی برای گشتوگذار، جایی که حس آزادی و گستردگی میدهد. اما چگونه به اینجا رسیدم؟ چطور فردی مانند من، سر از اینجا درآورده؟ برای اولین بار احساس کردم که دیگر آن آدم سابق نیستم، گویی هویت دیگری یافتهام. ما هرگز برنامهای برای زندگی در اینجا نداشتیم. این منطقهای بسیار ثروتمند است. عبور از آن مزرعه در دل شب، دریچهای را به رویم گشود و باعث شد به طبیعت، درختان، پرندگان و فضاهای باز بیندیشم. زندگی در اینجا، بهنوعی یک امتیاز محسوب میشود. اما چرا نمیتوانستم «کافی گروو» را هم یک امتیاز بدانم؟ آیا واقعاً آنقدر بد بود؟ من در دل طبیعت بزرگ شدم؛ در میان طبیعتی بکر و سرشار از برابری، دوستی، دادوستد و همبستگی اجتماعی. اما گذشتهام را نادیده گرفته بودم و کنار گذاشته بودم. فکر میکنم بسیاری از مهاجران کارائیبی این کار را میکنند، زیرا گذشتهشان را مترادف با فقر میدانند.
با بازبینی سالهای اولیه زندگیتان، چه احساساتی در شما برانگیخته شد؟
حسی از فقدان و تمایل به بازیابیِ چیزی ازدسترفته وجود داشت. بخشی از آن، میل به بازیافتن آدمهای گذشتهام بود. اما درعینحال، حس سرخوشی و شعف نیز در من شکل گرفت. چیزی یافتم که به زندگیام معنا میبخشد.
شما پیشتر هم در اشعارتان به طبیعت پرداخته بودید.
اولین کتاب شعرم، «اندیشیدن با درختها»، نتیجه پیادهرویهایم بود، اما تا پیش از آن از شعر طبیعت فاصله گرفته بودم. همیشه این ذهنیت وجود داشت که بهعنوان یک شاعر سیاهپوست، باید به مسائل «ضروریتر» پرداخت. بخش بزرگی از انگیزه نگارش «امکان مهرورزی» از اینجا ناشی میشد: «چه کسی گفته نوشتن درباره طبیعت نمیتواند اینگونه باشد؟» اینکه من درباره طبقه اجتماعی بنویسم، روایتی غیررمانتیک از طبیعت ارائه دهم، درباره مردمی که سخت کار میکنند و خاک زیر ناخنهایشان نشسته است.
طبیعتنگاری رایج، معمولاً دغدغههایی دارد که بهراحتی جایی برای تجسم زندگی و سرنوشت سیاهپوستان باقی نمیگذارد. اما وقتی به تاریخ سیاهپوستان در بریتانیا مینگرید، اهمیت حیاتی دارد که هویت و تاریخمان را در دل طبیعت بازیابیم و بگنجانیم، چراکه ما با آن تاریخ پیوند خوردهایم. منطقه کوچک من در کافی گروو، ارتباط عمیقی با بریتانیا دارد. این مکان در قرن هجدهم توسط یک مزرعهدار اسکاتلندی بهعنوان مزرعه قهوه، با بهرهکشی از نیروی کار بردگان، تأسیس شد. میخواستم درباره این مسائل درهمتنیده بنویسم، اما همزمان، درباره شادی و حس تعلقی که در جهان طبیعت مییابیم نیز سخن بگویم. ما بخشی از این تصویر هستیم.
نوشتن با جزئیات درباره زندگی عزیزانتان چگونه بود؟
نسبت به مردمم و اهالی سرزمینم احساس مسئولیت میکنم. بخش عمدهای از بنمایه کتاب به «شأن و منزلت» بازمیگردد. غالباً محیطی مانند زادگاه من، با نگاهی فرودستانه و نازل به تصویر کشیده میشود. من میخواستم روایتی متفاوت ارائه دهم. این نگاه، رویکرد من در شخصیتپردازی را شکل داد. حتی مجبور شدم در جنبههایی، زبانم را تغییر دهم. به یاد دارم دوستم، جیکوب راسِ نویسنده، نسخه اولیهای را خواند که در آن درباره کنگولین و ایدههایش درباره گیاهان نوشته بودم. جیکوب گفت: «نیازی به توضیح اضافی نیست. باید جایگاه دیدگاه کنگولین را به رسمیت بشناسی و به آن احترام بگذاری.» باید مراقب میبودم تا از دریچه نگاهِ غربی ننویسم.
چه کتابهایی در حال حاضر روی میز کنار تختتان است؟
«کتاب دلواپسی» (The Book of Disquiet) نوشته فرناندو پسوا، «هجوم آتش» (Fire Rush) نوشته ژاکلین کروکس، «ما آنجا بودیم» (We Were There) نوشته لانری باکاره، «W یا خاطره کودکی» (W, Or the Memory of Childhood) نوشته ژرژ پرک
روند معمول نویسندگی شما چگونه است؟
من نویسندهای بینظم و بدون ساختار مشخص هستم. هر وقت فرصتی دست دهد مینویسم. با داشتن دو فرزند کوچک، زندگی بسیار پرمشغله است.
بیش از یک سال از دریافت جایزه تی.اس. الیوت و جایزه فوروارد برای شعرتان میگذرد. این موفقیتها چه تأثیری بر شما بهعنوان یک نویسنده داشتهاند؟
این جوایز برایم بسیار غافلگیرکننده بودند؛ هدایایی غیرمنتظره و فوقالعاده. وقتی به جایزه تی.اس. الیوت فکر میکنم، هنوز باورش برایم سخت است که توانستم آن را ببرم. حسی غریب و سورئال است. از جنبه عملی، این موفقیتها زندگیام را متحول کردهاند و فرصتهای بیشتری پیش رویم قرار دادهاند. تصور تأییدی قویتر از این دشوار است، هرچند نویسندگان نباید نیازمند تأیید باشند. ما باید یاد بگیریم چگونه بدون آن نیز به کارمان ادامه دهیم.
منبع: گاردین، ۲۲ مارس ۲۰۲۵
نظر شما