دوشنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۴ - ۱۴:۵۵
شادی گمشده عزیز ما

می‌توانیم «حال‌آگاهی» را جدی بگیریم، حس شکوه و حیرت را در خود بپرورانیم، از امروز لذت ببریم، علاقمندانه مشغول اطرافیانمان شویم. دست از مقایسه برداریم، خیلی جاها نیازی بدان نداریم. در عوض شادکامی دیگران را هدف خود قرار دهیم و از موفقیت دیگران هم لذت ببریم.

سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - محسن آزموده: شادکامی آرزوی همه انسان‌هاست. همه می‌خواهند بهروز و سعادتمند باشند و به دنبال شادکامی راه‌های متفاوتی را می‌پیمایند. عده‌ای به دنبال پول و ثروت‌اند، برخی در پی علم و دانش. گروهی خوشبختی را فراسوی مرزهای خود و قوم و قبیله خود می‌جویند و معتقدند سعادت انسان‌ها در کنار یکدیگر امکان‌پذیر می‌شود. ریچارد لیارد معتقد است که در نیم سده گذشته انسان‌ها بر طبیعت مسلط شده‌اند اما شادکام‌تر نشده‌اند. او در کتاب «شادکامی» کوشیده با کمک فلسفه و روان‌شناسی نشان دهد که چه چیز موجب شادکامی انسان‌ها می‌شود. این کتاب به تازگی با ترجمه گیتی پورزکی و به همت انتشارات کرگدن منتشر شده است. به این مناسبت و برای فهم چیستی و چگونگی شادکامی با او گفت‌وگو کردم.

***

شادی گمشده عزیز ما

نخست بفرمایید چرا به موضوع شادکامی علاقه‌مند شدید و کتابی در این زمینه برای ترجمه انتخاب کردید؟ به عبارت دقیق‌تر انگیزه (ها) و هدف (های) شما از ترجمه کتابی با موضوع شادکامی چیست؟

خب راستش به مقتضای رشتۀ تحصیلی و نیز تدریسی که دارم تا حدودی با فلسفه‌ها و اندیشه‌های متفاوت دربارۀ زندگی آشنا شده بودم؛ در این مسیر به‌لحاظ فکری همداستان شدم با متفکران پهنۀ بهروزی که بر این باورند سرانجام و فرجام همۀ این فلسفه‌ورزی‌ها و اندیشیدن‌ها چیزی نیست جز خواست یک «زندگی خوب» که واژۀ «بهروزی» را می‌توان برای آن به‌کار برد. این خواست چنان انسانی و بدیهی است که نه فقط متفکران، که هر انسان معمولی بهنجاری برای خود و عزیزانش جز این نمی‌خواهد. به همین سادگی و روشنی. این درک روشن که مبتنی بر درون‌فهمی شهودی هر انسانی است برایم جذاب آمد.

از سوی دیگر شاید برخی بگویند در زمانی که جامعه درگیر و دار انواع مشکلات و بحران‌هاست، چه جای پرداختن به شادی است؟ یا ایراد بگیرند که ارج دادن به این دست مسائل از ارج دادن به سایر اهداف سیاسی و اقتصادی و اجتماعی می‌کاهد. به گمان آنان شادکامی دلمشغولی افراد مرفه است که به دنبال لذت یا شادی بیشتری هستند. این گمان نادرست است.

نگاهی بیندازیم به انبوه کتاب‌های گوناگونی که در زمینۀ شادکامی منتشر می‌شود. اعم از کتاب‌های زرد که با سه‌گام یا ده گام می‌خواهند ما را به شادکامی و خوشبختی برسانند، تا کتاب‌های ارزشمندی که امروزه در این زمینه در بازار کتاب ما منتشر می‌شود. از اینکه بگذریم انبوهی از مردم جذب جلسات و کلاس‌هایی می‌شوند که چیزهایی شبیه به این را آموزش می‌دهند. این اقبال نشان‌دهندۀ نیاز روانی جامعه است برای درک و لمس آن گمگشدۀ گرامی: شادی و بهروزی.

به همین انگیزه، و از نگاه من، پرداختنِ علمی و فلسفی به آن و برجسته کردن مباحث مربوط به شادکامی نه تنها مباحثی لوکس نیستند که مخصوص کشورهای مرفه باشند، بلکه از قضا، می‌تواند گمگشدۀ اصلی مردمان کشورهایی باشد که احساس تلخکامی می‌کنند. کافی است نگاهی بیندازیم به نظرسنجی جهانی که در سال ۲۰۲۰ توسط سازمان گالوپ انجام شد؛ ایران جایگاه ۱۱۸ را در میان ۱۵۳ کشور در جدول شادکامی پیدا کرد. آمار خود گویاست و نیاز به تفسیر ندارد.

در واقع وقتی با این ادبیات آشنا شدم، متوجه شدم جامعه و سیاست گویا فراموش کرده که فرجامین خواست همۀ ما همان «زندگی خوب» است و شوربختانه از پرداختن بی‌رودربایستی به اصل موضوع طفره می‌رویم. سایر اهداف را می‌توان اهداف یا وسایل میانجی میان انسان و بهروزی دانست. از این منظر این پهنه برای من جذاب و ارزشمند آمد.

همان‌طور که نویسنده در دیباچه‌ای که در سال ۲۰۱۱ کتاب نوشته، «جنبش بهروزی» از حدود سال‌های آغازین سده بیست و یکم آغاز شده و در زمان چاپ دوم به «سیلی تمام عیار» بدل شده است. منظور از جنبش و سیل تمام عیار بهروزی چیست؟

بله، لیارد در انتهای کتاب اعلام می‌کند که با کمک برخی از همکاران و دوستانش تصمیم به راه انداختن جنبشی همگانی، با نام «اقدام برای شادکامی» گرفتند، تا جامعه‌ای شادکام‌تر به‌وجود آورند، که هم‌اکنون هم فعال است. به‌گفتۀ بانیان، این جنبش دریافت اطلاعات را آسان‌تر می‌کند، و به افراد هم‌فکر کمک می‌کند همدیگر را پیدا کنند و دور هم جمع شوند و برای بهبود زندگی خود و دیگران دست به اقدام بزنند. حتی اپلیکیشن هم طراحی کرده‌اند. هدف جنبش خیلی ساده مطرح شده: افزایش شادکامی و کاهش تیره‌روزی. برنامۀ اصلی این است که افراد برای داشتن یک جامعۀ شاکام‌تر باید بیشتر شادکامی خود را از کمک به دیگران به‌دست آورند، به این ترتیب همه سود خواهند برد – هم کسانی که می‌بخشند و هم کسانی که دریافت می‌کنند. افراد با عضویت در سایت این انجمن می‌توانند ضمن آشنایی با این مرکز از برنامه‌های آن اطلاع یابند. برای مثال با دادن ایمیل برای آنان تقویم‌های شادکامی ارسال می‌شود که حاوی برنامه‌ریزی است که در هر روز هفته و ماه چه کاری انجام دهند تا احساس بهتری داشته باشند. مثلاً در آن روز به یک نفر کمک کنند، یا به یک دوست تماس بگیرند، و از این دست کارها.

لیارد از سیلی تمام عیار سخن به‌میان می‌آورد. به‌گفتۀ لیارد توجه به موضوع شادکامی و بهروزی هم در بعد فردی و هم در بعد سیاستگذاری در حال افزایش است. سیاستگذاران اقتصاد و سیاست در حال ارزیابی مجدد اولویت‌های خود هستند. برای مثال آنها در حال بازتنظیم مقررات بانکداری هستند. مقالات متعدد علمی، اقتصاد کلاسیک و سنتی را که تولید ناخالص ملی را اولویت قرار می‌داد، به چالش کشیدند، زیرا نشان داده شد که در ملل پیشرفته، تولید ناخالص ملی بیشتر به شادکامی و رضایت بیشتر منجر نشده است. پس اولویت چه باید باشد؟ این پرسش آغاز راه است. بله، ما در خودخواهی و فردگرایی روندی صعودی داشته‌ایم، اما نشانه‌های امیدوارکننده کم نیستند. به گفتۀ لیارد فراوان‌اند گروه‌هایی که شادکامی بیشتر در محیط کار را ترویج می‌کنند. بسیارند کارآفرینانی که سفر می‌کنند و «توزیع شادکامی» را تدریس می‌کنند. سیاست‌گذاران – به‌نظر من به‌کندی و به اکراه - واداشته می‌شوند به الویت‌های جدید پاسخ بگویند. این اولویت‌ها چه هستند: زندگی، شادی، بهروزی. البته در کشورهایی مثل جامعۀ ما در پهنۀ فردی و اجتماعی این مطالبه و اقبال دیده می‌شود، اما در در سیاست و سیاستگذاری جای خالی آن کاملاً قابل مشاهده است.

شما برای اصطلاح Happiness معادل «شادکامی» انتخاب کرده‌اید. در کتاب‌های قدیمی‌تر این اصطلاح را که (فکر می‌کنم) خود معادلی برای «ائودایمونیا»ی یونانی است، «سعادت» ترجمه می‌کردند و در متن‌ها و کتاب‌های تازه آن را «خوشبختی»، «شادکامی»، «بهروزی» و «شادمانی یا شادی» ترجمه می‌کنند. علت انتخاب «شادکامی» برای این اصطلاح «کلیدی» چیست؟

بله همینطور است. در فلسفۀ دورۀ کلاسیک ائودایمونیا خیر نهایی و غایی بود، که در پارسی به سعادت ترجمه می‌شد و می‌شود. در اصطلاح سعادت و ائودایمونیا، مدلول فضیلت و اخلاق بسیار پررنگ است. البته نه به این معنا که از خوشی و شادمانی خالی باشد. خیر. بلکه به این معنا که خوشی و شادمانی با فضیلت و خوبی به‌دست می‌آمد. «فضیلت» اصل است. اما در فلسفه‌های جدید که جرمی بنتام را شاید بتوان از جمله مهمترین منادیان آن دانست، اصل «خوشی» پررنگ‌تر است. و البته باید گفت در اینجا هم بدان معنا نیست که «خوبی» مدنظر نیست. اما مثلاً از دیدگاه فایده‌باوری اولیه و افراطی، یگانه شرط عمل اخلاقی آن است که بهروزی و شادکامی را به حداکثر برساند. یعنی اخلاق منوط به شادکامی فرد است، و نه برعکس. در این فلسفه‌های جدید، شخص زمانی بهروز است که میان تلخکامی‌ها و شادکامی‌های زندگی موازنه به سود شادکامی‌ها باشد. البته در این معنا از شادکامی ویرایش‌ها و بازسازی‌های مهمی انجام شده است، که از قضا لیارد را می‌توان از جمله مهمترین ویرایش‌گران دانست. بنابراین می‌خواهم بگویم چون مدلول‌های این دو اصطلاح متفاوت‌اند، به‌نظر می‌رسد نیاز است از واژگان متفاوتی بهره گیریم که نشان دهیم آنها مربوط به دو سنت فکری هستند.

نویسنده کتاب در ابتدا خود را یک اقتصادددان معرفی می‌کند که به موضوع شادکامی علاقه‌مند است. ریچارد لیارد کیست و با چه رویکردی به موضوع شادکامی می‌پردازد؟

بله، ریچارد لیارد، اقتصاددان برجستۀ بریتانیایی، متولد ۱۹۳۴ هستند که به‌خاطر کارهای پیشگامانه‌اش در زمینۀ اقتصاد شادی و سیاست‌گذاری شادکامی شهره است. ایشان عضو مجلس اعیان بریتانیا با لقب بارون، و عضو آکادمی علوم اجتماعی است. در ضمن استاد بازنشستۀ اقتصاد مدرسۀ اقتصادلندن هستند. یکی از نخستین اقتصاددانانی هستند که به بهروزی ذهنی (و شادکامی ذهنی)، به عنوان هدف سیاستگذاری عمومی پرداختند. قبلاً مباحث توسعه تنها از منظر شاخص‌های عینی مدنظر بود. اما لیارد باور دارد که سیاست باید در پی بیشینه کردن شادکامی ذهنی و عینی باشد، نه صرفاً رشد تولید ناخالص ملی. در ضمن به دلیل نفوذی که در سیاست دارد مشاور دولت‌های گوناگون کشور متبوع خودش بوده است.

لیارد را به لحاظ فکری می‌توان از پیروان فلسفۀ بنتام دانست، زیرا بنیادهای نظریۀ او را قبول دارد. بنتام که مهمترین منادی نظریۀ فایده‌باوری است - در یک ساده‌سازی نظری - بر این باور بود که تنها چیزهایی به‌طور غیرابزاری برای ما خوب‌اند که بیشترین شادی را برای بیشترین تعداد انسان‌ها به‌بار آورد. این شادی برای بنتام عمدتاً بر مدار لذت و نبود رنج و درد می‌چرخید. البته در یک بی‌طرفیِ برابری‌گرایانۀ اخلاقی، به باور بنتام، شادکامی هیچ‌کس، مهم‌تر از شادکامی دیگری نیست. لیارد اصل بیشینه‌کردن شادکامی و اصل بی‌طرفی اخلاقی را حفظ می‌کند؛ اماپیروی فکری لیارد از بنتام همراه با بازاندیشی و بهبود نظریۀ بنتام بوده است. چندین تفاوت در اندیشۀ او با بنتام وجود دارد: نخست، لیارد افزون بر لذت و بهروزی عینی، بر «بهروزی ذهنی» تأکید دارد. دوم، به‌باور لیارد لذت و محاسبۀ فایدۀ شخصی برای شادکامی کافی نیست، و با داده‌های علمی نشان می‌دهد که اخلاق، انصاف و عدالت، همکاری با دیگری و دستگیری از دیگری می‌تواند از قضا بسیار خشنودکننده باشد. سوم: لیارد در تدوین نظریه و راهکارهای خودش علاوه بر فلسفه از داده‌ها و نیز دانش سایر حوزه‌های علمی بسیار استفاده می‌کند؛ از جمله از علوم مغزشناسی، ژنتیک، اقتصاد، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی، سیاست، و اخلاق. چهارم، توجه به سیاستگذاری عمومی در جهت پیشبرد شادکامی. هر کدام از این آیتم‌ها نیاز به روشنگری دارد که متأسفانه در اینجا فرصت پرداختن به آنها نیست.

راهکارهای عملی نویسنده برای تحقق شادکامی چیست؟

راهکارهای لیارد را می‌توان به دو بخش تقسیم کرد. بخش نخست، راهکارهای فردی، دوم راهکارهایی برای سیاستگذاری عمومی؛ و جالب اینجاست که برای لیارد دومی بیش از اولی اهمیت دارد. برای همین اول به دومی خواهم پرداخت. لیارد پافشاری دارد که هدف جامعه و هدف سیاست باید شادکامی مردمانش باشد، چرا که سایر اهداف یا با هم در تعارض‌اند، و یا در بهترین صورت میانجی و ابزاری هستند برای رسیدن به یک زندگی خوب (بهروزی). مثلاً عدالت، آزادی، رفاه و حتی سلامت خود ابزارها و میانجی‌هایی هستند، برای آن غایت بنیادین که به‌دلیل روشنی و بدیهی بودن گاه دیده نمی‌شود. حال باید بفهمیم چه شرایطی بر شادکامی انسان‌ها تأثیر می‌گذارند، و به چه میزان. این اول ماجراست و به‌هر رو این فقط راهنمای اولیه است. خُب، چه عواملی بر شادکامی تأثیر می‌گذارد که سیاستگذاری عمومی باید آنها را ببیند؟ نخست، درآمد، دوم شغل، سوم، کیفیت حکومت (شامل، پاسداشت آزادی‌های شخصی، پاسداشت مال و جان مردم، عدم وجود فساد، کارآمدی در عرضۀ خدمات و وظایف دولت). لیارد در بازگویی هر کدام از این عوامل با بهره‌گیری از آمار و شواهد عینی به چنان ریزه‌کاری‌های مهم و ارزشمندی اشاره می‌کند که به‌راستی بحث را از سطح کلیات شعاری به سطح واقعیات و راهکارهای ملموس می‌کشاند. دولت باید نسبت به درآمد، شغل و کیفیت رفاه مردمانش احساس مسئولیت داشته باشد. اما این بدان معنا نیست که افزایش مستمر درآمد ضرورتاً به شادکامی بیشتر بیانجامد. سطح درآمدی وجود دارد که تا آن سطح این رابطه مستقیم است، اما از آن به بعد موضوع پیچیده می‌شود. دولت باید نسبت به این دست مسائل دانا باشد.

افسوس که در این زمان اندک نمی‌توان ژرفنای بحث را نشان داد. اما برای نمونه در مورد درآمد: لیارد ضمن اینکه تفاوت درآمد و شغل را برمی‌شمارد، نشان می‌دهد که از لحاظ روانی برای انسان‌ها درآمد نسبی گاه از درآمد مطلق مهم‌تر است؛ شغل فقط برای درآمد نیست، بلکه کارکردهای هویتی و روانی دارد؛ مقایسه‌های اجتماعی چقدر مخرب است؛ و اینکه پس از رسیدن به یک سطح قابل‌قبول درآمدی، دیگر افزایش درآمد آن تأثیر قبلی را در بیشینه کردن شادکامی ندارد.

به باور لیارد اقتصاد و سیاست کلاسیک به این دست واقعیات نابیناست. اینکه نابرابری درآمدی چه تأثیرات روانی و اجتماعی می‌تواند داشته باشد. چه مکانیسم‌های روانی درکارند و چگونه نهادها می‌توانند این مکانیسم‌ها و آسیب‌های روانی را کم کنند یا بدان دامن بزنند. کدام سیاست‌ها به استقبال مسابقۀ جاه‌طلبی و تردمیل لذت‌طلبی می‌رود، و کدام یک به تعامل و همکاری بیشتر و حس خوب می‌انجامد. اگر غایت شادکامی مردمان باشد، گویا زمان آن فرا رسیده است که اولویت‌بندی‌های سیاستگذاری عمومی تغییر کند.

در بعد فردی هم لیارد روی طرزتلقی تأکید دارد. می‌توانیم مهارت‌هایمان را برای شادکام‌بودن پرورش دهیم. فضای مثبت درونی ما را در برابر رویدادهای بیرونی آسیب‌ناپذیرتر می کند. راهبردهای متفاوتی برای دست‌یابی به این طرزتلقی مثبت وجود دارد. از جمله می‌توانیم از حکمت‌هایی بهره گیریم که سرچشمه در دوران گذشته دارند؛ مثل بودیسم، سنت‌های عرفانی، یا تسلی‌بخشی‌های فلسفی، تربیت معنوی. روانشناسی‌های مدرن هم ارزش بررسی دارند؛ مثل شناخت‌درمانی، روانشناسی مثبت‌نگر. می‌توانیم بیاموزیم که نیمۀ پر لیوان را ببینیم، نه جای خالی نیمۀ دیگر را. می‌توانیم یاد بگیریم که به‌جای بیشینه‌خواهی که دوران مدرن وارد دی.اِن.ای خون ما کرده، و ما را برای بهینه‌سازی مداوم زیر فشار قرار می‌دهد، بَس‌پسندی را پیشه کنیم. نوعی قناعت.

می‌توانیم «حال‌آگاهی» را جدی بگیریم، حس شکوه و حیرت را در خود بپرورانیم، از امروز لذت ببریم، علاقمندانه مشغول اطرافیانمان شویم. دست از مقایسه برداریم، خیلی جاها نیازی بدان نداریم. در عوض شادکامی دیگران را هدف خود قرار دهیم و از موفقیت دیگران هم لذت ببریم.

نکته اینجاست که لیارد باور دارد این نوع طرزتلقی ها نیاز به آموزش و تمرین دارد و دولت‌ها در آموزش آن و فراهم کردن زمینۀ انجام آنها مسئولیت دارند. اگر شادکامی غایت باشد، آنگاه هم فرد، و هم دولت‌ها در این زمینه رسالت دارند.

معمولاً درک عمومی این است که شادکامی امری درونی و فردی است و عده‌ای معتقدند رواج بحث از شادکامی در دوره‌هایی است که انسان‌ها از آرمان‌های عمومی قطع امید می‌کنند. لیارد اما تاکید می‌کند که فردگرایی باعث شادکامی نمی‌شود. نظر شما در این مورد چیست؟

پرسش بسیار خوب و ارزشمندی است. بله معمولاً همین ایراد مطرح می‌شود. چیزی که من می‌توانم اینجا بگویم این است که شادکامی، دست‌کم از منظری که لیارد مطرح می‌کند، خود این قابلیت را دارد که آرمان عمومی ارزشمندی باشد. آنهم بدون لکنت یا خجالت. اتفاقاً، و به‌ویژه، برای جوامعی همچون جامعۀ ما. درست است که بخشی از آرمان شادکامی «فردی و ذهنی» است و مربوط می‌شود به طرزتلقی‌های ما که چگونه به جهان و رویدادهای آن می‌نگریم. این هم درست است که بخش مهمی از بهروزی فرد به معناداری زندگی شخصی پیوند دارد، اینکه حس کنیم جزئی از یک پروژه بزرگ، یا یک کار ارزشمند هستیم. اما این تمام ماجرا نیست.

برای دست‌یابی به بهروزی نمی‌توان عوامل «عینی» را نادیده گرفت. و عوامل عینی می‌تواند مطالبۀ عمومی باشد. من هم مانند لیارد می‌اندیشم که سطحی از رفاه اقتصادی برای شادکامی و بهروزی ضروری است. یعنی نیازهای فوری و فوتی ما باید مهیا شود تا به ابعاد دیگر آن برسیم. یعنی در همین پلۀ نخست سر و کار ما با دولت و سیاستگذاری عمومی می‌افتد. شاید بد نباشد که همین‌جا به ۷ عامل بزرگی که لیارد برای شادکامی لازم می‌داند، اشاره کنم: ۱. درآمد، ۲. شغل، ۳. زندگی خانوادگی، ۴. کیفیت اجتماع امن و قابل اعتماد، و رابطه با دوستان، ۵. سلامت (جسمی و روانی)، ۶. کیفیت حکومت و آزادی‌های شخصی. ۷. ارزش‌ها و طرزتلقی شخصی. حال شما به من بگویید کدام‌یک از این موارد در جامعه‌ای مثل جامعۀ ما شخصی است و کدام‌یک فراشخصی. اگر دنبال یک آرمان عمومی هستیم، شاید ملموس‌ترین آرمانی که با زندگی واقعی مرتبط باشد، همین آرمان شادکامی باشد.

ارزیابی خود شما از کتاب و دیدگاه‌های نویسنده چیست؟ آیا فکر می‌کنید با خواندن آن می‌توان به روش‌هایی عملی برای نیل به شادکامی رسید و آیا نقد و انتقادی هم به نویسنده دارید؟

به باور من، لیارد به درستی شادکامی را آرمان فردی و عمومی غایی قرار می‌دهد. تلاش برای هدف شادکامانه زندگی کردن خود و دیگران، و کاهش تیره‌روزی و تلخکامی، اگر درست دریافته و درک شود، می‌تواند بهتر از سایر غایات خیر فردی و جمعی را برآورده سازد. البته موانع و پرسش‌ها زیاد است. ارزش‌ها، رویکردها و اولویت‌ها باید دگرگون شود. هنوز به داده‌های بسیار بیشتری نیاز است. نیاز به پذیرش و همکاری بسیار زیادی هست. اما گویی در برخی جاها شروع شده است. لیارد به ما بینش و شناخت و جهت خوبی می‌دهد. بدیهی است نه سخن اول را گفته و نه سخن آخر را.

بزرگترین جای خالی که در مسیر ترجمه کتاب احساس کردم و مشتاقانه تشنه بیشتر دانستن بودم و کمتر می‌یافتم، اشاره به کشورهای در حال توسعه بود. هرچند بینش‌ها و اشارات بسیار مفیدی در آن می‌توان یافت، اما بحث اصلی معطوف به کشورهای مرفه و آلام و دردهایی بود که آنها حالا پس از ازسرگذراندن مرحلۀ کمبود با آن مواجه‌اند. جای خالی این بحث را شاید باید خودمان پُر کنیم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها