به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، در این نشست ادبی که شامگاه جمعه ۳ اسفند ماه در پیامرسان اجتماعی بله برگزار شد، سیدمسعود علویتبار، شاعر و فعال فرهنگی بیان کرد: در ایران هنر اول، شعر و شاعری است و ادبیات و شعر زیباترین، پرنفوذترین و اثر گذارترین راه تعامل بین دلهای آحاد جامعه است. در طول تاریخ ایران زمین تا دوران معاصر حتی فیلسوفان، طبیبان، ریاضی دانان، مفسران قرآن، عرفا، پهلوانان، افراد سیاسی، مذهبی و دیگر اقشار جامعه هم ارتباط بسیار نزدیکی با شعر داشتهاند. افرادی چون ابن سینا، خیام، صدرالمتألهین، شیخ بهایی، علامه طباطبایی و حضرت امام خمینی (ره) همه در زمره ادیبان نیز بودند و برای شعر و ادب ارزش بسیاری قائل بودهاند.
علویتبار تاکید کرد: شعر در تمام لایههای زندگی ایرانیان نفوذی قدرتمند دارد. به عنوان مثال در سال جاری بزرگترین حمله پهبادی و موشکی تاریخ با نام وعده صادق یک با قرائت یک بیت از مقام معظم رهبری نضج گرفت «تو راست معجزه در کف زِ ساحران مهراس / عصا بیفکن و از بیم اژدها مگریز» و امروز در این جمع با حضور شاعران کشورهای مختلف جنبههای گوناگون یک بیماری نادر و هولناک به نام بیماری پروانهای وارد دنیای بی نتهای شعر و ادبیات میشود و زبان شعر در به لرزه در آوردن دلهایهای آگاه، در محکوم کردن تحریمها، در بیان دیگر مشکلات بیماران پروانهای در همدلی و همزبانی با آنان و خانوادههایشان یکی از اصلیترین رسالتهای خود را فریاد میزند.
عظمیٰ زرین نازیه، شاعر پارسیزبان و دانشیار گروہ زبان و ادبیات فارسی دانشگاہ پنجاب لاهور پاکستان نیز بیان کرد: هم اکنون که درباره بیماران پروانهای صحبت میکنم این بیت سعدی در ذهنم تداعی میشود «ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز / کان سوخته را جان شد و آواز نیامد» این پروانهها هر روز در خویش میسوزند و با سوختن همواره خود را میسازند. چه بسا این بیماران حتی در لمس محبت آمیز پدر و مادر هم شفقت را احساس نکنند که دست شفقت هم پوست نازکتر از بال پروانه آنها را پاره پاره میکند.
دانشیار دانشکده خاورشناسی دانشگاه پنجاب پاکستان سپس با قرائت آیه «وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ»، «و هنگامی که بیمار شوم پس او شفایم می بخشد»، از سوره الشعرا تصریح کرد: ما معتقد هستیم که خداوند بیش از همت بندگانش به آنان درد نمی دهد، البته در دنیا بعضی مواقع احساس میکنیم که دایره زندگی بر ما تنگ میشود. اما در صورتی که وسایل و اسباب آن مهیا باشد، میتوان با بیماری مبارزه کرد.
فاطمه آزادیمنش، شاعر، نویسنده و فعال رسانه از سوریه گفت: بیماران پروانهای برای ادامه زندگی میجنگند و با تمام عزم و اراده خود در برابر سختیها و چالشهایی که بیماری برایشان به وجود آورده است، ایستادگی میکنند. از یک سو با چالش عدم دسترسی به درمان قطعی مواجهاند و از سوی دیگر با سیاست تحریم های ظالمانه ی مدعیان دفاع از حقوق بشر از سادهترین درمانهای موجود محروم هستند.
سید محمدرضا سلسکوت، شاعر پارسیزبان و استاد دانشگاه کشمیر هند نیز از اهمیت شعر در آگاهیبخشی عمومی و خدمت به این بیماران نام برد و عنوان کرد: شعر، نه فقط کلمات روی کاغذ، بلکه صدایی است که میتواند پردههای بیتفاوتی را کنار بزند. شاعران به خاطر انسانیت، از هر مللی هم باشند، میتوانند با زبان شعر، این رنج را به تصویر بکشند، احساس همدردی را در دلها زنده کنند و جهانیان را متوجه حقیقت کنند. یک بیت شعر میتواند هزاران دل را بلرزاند، اشک را در چشمها جاری کند و صدای مظلومیت را به گوش آنانی برساند که شاید تاکنون نشنیده بودند. علاوه بر این، شعر میتواند خودِ بیماران را نیز تسلی دهد. آنها که در تاریکی رنجهایشان تنها ماندهاند، شاید در کلمات یک شاعر، نوری از امید بیابند. در قصههای صبر، در حکایتهای ایستادگی، در ترانههایی که از امید سخن میگویند، نیرویی است که میتواند آنها را در برابر دردهایشان مقاومتر کند.
زهرا مؤذنی، شاعر و نویسنده، که خود از مبتلایان به بیماری پروانهای است، در ابتدا از آرزوی دیرینه خود که دیدار مقام معظم رهبری است، سخن گفت و سپس در رابطه با مشکلات این بیماران گفت: کمبود پانسمان و هزینههای بالای داروها، سردرگمی در پیداکردن کرم و پمادی که برای ترمیم زخمها مؤثر باشد که شاید مقداری از درد و سوزش زخمها را کمتر کند از جمله مشکلات همیشگی بیماران پروانهای ست. مرموز بودن این بیماری باعث شده هر بار به شیوهای جدید بیمار را غافلگیر کند و علاوه بر تخریب پوست، اعضای دیگر بدن از جمله؛ چشمها، دندانها، دهان، گلو و مفاصل را نیز بینصیب نگذارد. چقدر هولناک است روزی که بیماری در یک زخم رخنه کند و آن قدر آن را بجود تا به گوشت و عمق استخوان برسد و تا بیمار به خود بیاید با جای خالی دست یا پایی مواجه میشود که در اثر سرطان پوست، زیر ساطور جراحی جا مانده است. باز این پایان ماجرا نیست و «ای بی» همچنان با قدرت به سلاخی خود ادامه می دهد
دیگر سخنران این نشست، رجاء محمد بیطار شاعر و نویسنده لبنانی، با فرموده حضرت محمد (ص)، مبنی بر «مؤمنان در دوستی، عطوفت و مهرورزی نسبت به هم چونان یک پیکرند؛ که هر گاه عضوی از آن به در آید، دیگر اعضاء را بی تابی و تب فرا می گیرد» صحبتهای خود را با عنوان «بیماران پروانه ای در ایران، بین پتک سرنوشت و سندان استکبار» آغاز و بیان کرد: شناخت و آگاهی من نسبت به این بیماری به واسطه فراخون «نخستین جشنواره شعر بین المللی پروانگی» در ایران بود، اما چیزی که واقعاً مرا متحیر کرد این بود که متوجه شدم، محاصره اقتصادی خودسرانه ای که کشورهای استکبار جهانی و در رأس آنها آمریکا بر جمهوری اسلامی ایران تحمیل کرده اند، وضعیت سلامت صدها بیمار پروانهای را با خطرات جدی و حتی مرگ روبرو کرده است.
در این نشست ادبی، شاعران و هنرمندانی چون علیرضا قزوه، ایرج قنبری، رسول شریفی، سید مسعود علوی تبار، ناصر دوستی، محمد مهدی پرویزی، سید تصور مهدی، علی مزمل، نغمه مستشار نظامی، فاطمه نانی زاد، زهرا مؤذنی، زهرا پرویزی، ناهید ستوده، سارا رمضانی، لیلی حضرتی، نجمه بنائیان بروجنی، زهرا امام وردی، نگین نقیبی، سولماز نصر آبادی، فاطمه شکل آبادی، مریم فرجی و صبا فیروزی حضور داشتند.
برخی از اشعار ارائه شده در این نشست را با هم مرور میکنیم:
رسول شریفی
با تاول و زخم روزها سر شده است
در باور من بهار دیگر شده است
پروانه زخمیام پر از شوق، ولی
بال و پر من شکسته، پرپر شده است
زهرا مؤذنی
اما من
در سحرگاهی که تاریکی
به اوج خود رسیده است
پیلههای تنیده به بالهای زخمیام را
خواهم شکافت
و به پرواز در خواهم آمد
و اوج خواهم گرفت
به سوی نور
به سوی حق
من پروانه خواهم شد
سیده عینی رضوی (علیگر، هند)
نو مید مشو سوز دعا میگیرد
دستان تو را دست خدا میگیرد
از لطف صبوری تو ای مادر من
پروانه تو زود شفا میگیرد
پروانه نجاتی
پروانه شو به بال و پر تازه ریختن
وقتی که نیست پای از آتش گریختن
اینجا کجاست بال و پرم درد میکند
سرگیجه نیست، باز سرم درد میکند
فرقی ست بین ما و شما ختم گفتوگو
در پوستها دوباره نمیگنجد آرزو
باید مقاومت کنی این درد ماندنی ست
در زندگی ورق ورق قصه خواندنی ست
سلولها به روی تو لبخند میزنند
لبهای باز را به تو پیوند میزنند
پروانگی کن این سفر بی چراغ را
بال و پر رها شده هر سوی باغ را
این زخم نیست سهم تو از تازه بودن است
محتاج پانسمان به اندازه بودن است
باید دعا کنیم دعا شور زندگی ست
موسیقی طراوت و طنبور زندگی ست
بارانی است چشم و هوا آسمانی است
دست محبتی ست ولی بی نشانی است
حس کن که هست جان تو را زنده میکند
بو کن نسیم عطر پراکنده میکند
این جسم بخش کوچکی از ماست نازنین
روح است و جاودانگی و عشق آتشین
پروانه نشسته کنار تنور باش
بیماری از تو مرگ نسازد صبور باش
محمد عشرت صغیر (شاه جهانپور، هند)
آزرده شود پرنده کوچک من
دلخسته و دلتنگ شود رودک من
آهسته قدم گذار در این گلزار
پروانه نشسته بر تن کودک من
میترا ملک محمدی
از خدا خواستم آرامش جانم باشی
که ستون بدنم، تاب و توانم باشی
زخمهای تنم انگار که زخم تن توست
درد هیچاست، تو که روح و روانم باشی
باغبانم تویی ای مادر من حامی من
خوبم آن لحظه که تو جان و جهانم باشی
دست تو مرهم زخم تن رنجور من است
باز لبخند بزن تا ضربانم باشی
جان من خنده و سرگرمی و آرامش من،
نکند مادر خوبم نگرانم باشی
قسمت و روزی من بود اگر این، صد شکر
مادرم، گوهر پیدا و نهانم باشی
محمد آرمان حبیب (جارکند، هند)
با شعله شمعی که رها میرقصد
تاول به تن و آبله پا میرقصد
با زخمه زخم بر تن تار وجود
پروانه به تن شعله نما میرقصد
فاطمه نانی زاد
ای که در شمع وجودت شعلهها برپا شده
در نفسهایت پر پروانها پیدا شده
تو نمیرنجی از این پروانههای سرخ درد
اشکهایت بارها و بارها حاشا شده
هرگز از نجوای تو نشنیده آهی، آینه
غنچهٔ لبهای تو هر بار از هم وا شده
با امید مرهمی از جنس نور و روشنی
لحظههای تیره امروز تو فردا شده
باز هم از شور و شوق زندگی پر بودهای
هر زمان این درد در رگهات بی پروا شده
باغی از شبنم تو را گاهی نوازش میکند
بال این پروانهها با بوسهات امضا شده
سید تصور مهدی (پتنا، هندوستان)
دل پروانه نالان غمی نیست
دگر در چشم خون او نمی نیست
دلش بر صبر مادر بال و پر زد
به غیر از عشق مادر مرهمی نیست
سمانه رحیمی
مادرم وقتی دلش را نذز باران میکند
بغض خود را در گلو آهسته پنهان میکند
هم دلم مشتاقِ در آغوش گرمش بودن است
هم نوازشهای او من را پریشان میکند
کودکم، پروانهای از پیله بیرون آمده
بالهای زخمیام را، عشق درمان میکند
رختخوابم برگ گل، تنپوش من ابریشمی
فرش زیر پای من را باغ ریحان میکند
بی قراری میکنم گاهی ولی لبخند او
زمهریرستان جانم را گلستان میکند
من به تاولهای بی اندازه عادت کردهام
رنجهایم را خدای خوبم آسان میکند
مطمئنم سختی این روزهای رفته را
لطف بیپایان او یک روز جبران میکند
فرزانه قربانی
تویی پروانه این خانه اما
همیشه زخم داری روی بالت
انار نارسی بر شاخه هستی
ولی خونین شده لبخند کالت
دهان وا کرده زخم تو همیشه
که خون میباری از درد فراوان
نخواه آرام باشم از غم تو
برایم رنجهایت نیست آسان
صدای خندههایت را ندیدم
بپیچد باز هم در گوش خانه
چه میشد مثل گنجشکان کوچک
تو هم پر میزدی در آشیانه
بهار پر خزانی، بس که تاول
شکوفا میشود روی تن تو
چنان پوشیده از زخمی که حتی
شده این زخمها پیراهن تو
همیشه حسرتی بوده برایم
که دستان تو را محکم بگیرم
نشد که این جهان کوچکت را
میان رنجها از غم بگیرم
نبین با بالهای زخمی خود
دل پرواز را خون کردهای تو
به چشمان پر از نورت دچار است
جهانی را که افسون کردهای تو
عماد الدین ربانی
زخمم دهان گشوده، سخن ساز میکند
بیپرده دردهای من آغاز میکند
باباییام برای پدر ناز میکنم
ناز مرا خریده مرا ناز میکند
مادر هر آن زمان که دل خانمان گرفت
یک پنجره به سوی خدا باز میکند
تحریم بسته راه نفس را و زندهام
من زندهام به عشق که اعجاز میکند
من خواب دیدهام که رهایم رها رها
ها! مثل آن پرنده که پر باز میکند
پروانههای دفتر نقاشیام به هم
گفتند: بهتر از همه پرواز میکند
معصومه هرمزی مقدم
میدرخشید چشم زیبایش
صورتی بود رنگ دنیایش
دامن گل گلیش پر بود از
قاصدکهای شاد فردایش
یک شب از خواب ناز شد بیدار
تاولی دید روی هر پایش
روی دستش جوانه زد زخمی
پیله شد دست و پای رعنایش
بازی کودکانهاش گم شد
پر شد از رنگ زرد رؤیایش
دست خالی رسید بابا و
گفت تحریم شد دواهایش
رقص پروانهها مهیّا شد
روی دستان سرد سارایش
خواب رفت و تمام شد دردش
بدنش یخ، سیاه دنیایش
نگین نقیبی
وقتی خدا بر حال و روز ما نظر دارد
بی شک دعاهایم برای تو اثر دارد
با بالهای خسته، هستی رو به روی من
هرم نفسهایت، عزیز من شرر دارد
مانند یک پروانهی برگشته از آتش
حتی نوازش هم برای تو ضرر دارد
میسوزی و کاری ز دستم بر نمیآید
از درد تو کِی روح آدمها خبر دارد
مرهم برای زخمهای تو مهیّا نیست
در این جهانی که حقوق بی بشر دارد
سید مسعود علوی تبار
قلبها در آتشی افروخته عاشقترند
در میان شعلهها لب دوخته عاشق ترند
آن زمانی که زبانها از سخن پر میشود
چشمها بی هیچ از این اندوخته عاشقترند
لحظهای پروانه شو در شعله شمعی بسوز
تا بدانی سینههای سوخته عاشقترند
مبتلایان فراق از آن دل بیدرد که
عاشقی را در حضور آموخته عاشقترند
یک نفس از زیر خاکستر برون شو، شعله شو
قلبها در آتشی افروخته عاشق ترند
زهرا امام وردی
جراحتی که به بختم نشست و پیرهنم شد
چه داغ ها که برآمد، شراره اش وطنم شد
زبان به شکوه نخواهم گشود، پیدا نیست؟
که زخم های عمیقم شبیه به دهنم شد
نه گوشواره ی ماه و نه سینه ریز ستاره
چه ذوق های محالی که کنج سینه ورم شد
گل از گل همه ی زخم ها شکفته و بی شک
درختی ام که شکوفه دخیل روی تنم شد
نگو که قسمت پروانه هاست شعله آتش
که باغ دامن مادر حریم زیستنم شد
تمام آینه ام را ترک گرفته سراسر
همین محاصره بی شک، دلیل پرزدنم شد
نظر شما