شنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۳ - ۰۸:۱۹
مثنوی معنوی و حکایت طاووسی که پَرهایش را می‌کَنْد

چهارمحال و بختیاری - مولوی در یک حکایت، زیباییِ طاووس را بهانه می‌کُند و پَر و بالش را رَمزی از دل‌بستگی‌ها و گران‌باری‌هایی می‌داند که بسیاری از مردم را می‌فریبند؛ چون سایه‌ای دنبال می‌کُنند و آرام و قرار از آنان بازمی‌ستانَند….

سرویس استان‌های خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): احمد رحیم‌خانیِ سامانی، دکتر در زبان و ادبیّات فارسی، نویسنده و پژوهشگرِ چهارمحال و بختیاری، در بررسیِ حکایتی از دفتر پنجم مثنوی، این هفته نیز ما را با یکی دیگر از ریزبینی‌ها و نَغزنگری‌هایِ مولوی آشنا می‌کند.

اگرچه حکایتی را که این هفته می‌خواهم، بررسی کُنم، در دفتر پنجم آمده، [پانویس] امّا به نظر می‌رسد، دراصل، تفسیرِ بیتِ زیر است که در سرآغازِ دفترِ نخست و لابه‌لایِ حکایتِ «کنیزک و پادشاه» قرار دارد:

دشمنِ طاووس آمد پَرّ او
ای بسی شَه را بِکُشته فَرّ‌ِ او
(مولوی بلخی ،۱٫۱۳۷۳: ۲۵)

امّا برویم سُراغِ بررسی حکایت.
روزی حکیمی، طاووسی را می‌بیند که دارد پَرهایش را یکی‌یکی از بیخ می‌کَنَد. حکیم با دیدنِ این مَنظره، مُتعجّبانه علّت را می‌پُرسد و برایِ مُنصرف کردنِ او، از ارزش‌هایِ پَرِ طاووس، سخن می‌گوید:

پَرّ خود می‌کَنْد طاووسی به دشت
یک حکیمی رفته‌بود آن‌جا به گَشت
گفت: طاووسا! چُنین پَرّ سَنی
بی‌دریغ از بیخ چون برمی‌کَنی؟
خود دلت چون می‌دهد تا این حُلَل
برکَنی، اندازی‌اَش اندر وَحَل؟!
هر پَرَت را از عزیزیّ و پَسند
حافظان در طَیّ مُصْحَف می‌نهند
بهرِ تحریکِ هوایِ سودمند
از پَرِ تو بادبیزن می‌کُنند
این چه ناشُکری و چه بی‌باکی است؟
تو نمی‌دانی که نقّاشت کی است؟
(هم‌او، ۳٫۱۳۷۳: ۳۶)

به قولِ نقّالان و قصّه‌گویان، جانم برایتان بگوید، حکیم این احتمال را می‌دهد که شاید طاووس از سَرِ ناز و طاقچه‌ْبالا گذاشتن است که پَرهایش را می‌کَنَد و لابُد می‌خواهد حواس‌ها را به خود جَلب نماید. بنابراین متذکّر می‌گردد که همیشه این نسخه جواب نمی‌دهد:

یا همی‌دانی و نازی می‌کُنی
قاصدا قَلعِ طِرازی می‌کُنی؟
ناز کردن خوش‌تر آید از شکَر
لیک کَم خایَش که دارد صد خطر...
ای بسا نازآوری زد پَرّ و بال
آخِرالأَمر آن بر آن کس شد وَبال
(هم‌او، ۳٫۱۳۷۳: ۳۶)

حکیم سپس از بیان مضرّاتِ زیاد ناز کردن می‌گوید و می‌افزاید که شُکرِ نعمتِ زیبایی، واجب و کُفرانِ آن، عواقبِ جبران‌ناپذیری در پی دارد:

بَر مَکَن آن پَر که نَپْذیرد رُفو
روی مَخْراش از عَزا، ای خوب‌رو!
آن‌چُنان رویی که چون شمس و ضُحاست
آن‌چنان رُخ را خراشیدن خطاست
زَخمِ ناخن بر چنان رُخ، کافری‌ست
که رُخِ مَهْ در فِراقِ او گریست...
(هم‌او، ۳٫۱۳۷۳: ۳۷)

ستایشگرِ شمس، بعد از ابیاتِ بالا مهارِ کلام را به جانبِ دیگری می‌کشاند و از ناپسندیِ بر هم زدنِ صفایِ نفسِ مُطمئنّه، تأثیراتِ سوءِ افکارِ پریشان در روح و روانِ آدمی و قباحتِ کارهایِ بی‌دلیلِ نامُوجّه، سخن می‌گوید و اگرچه قرار است، بعداً از پَرکَندنِ طاووس دفاع و از آن نتیجه‌گیری کُند، امّا پیشاپیش، برای پذیرشِ توجیهِ طاووس، خواننده را آماده می‌نماید.

مولوی در این بخشِ فرعی، ضمنِ تبیینِ قولِ پیام‌بَر (ص) که فرمود: «لا رُهبانیةَ فِی الإسلام»، از کسانی که به فُرصتِ سبزِ حیات، پُشت‌ْپا می‌زنند و رُهبانیّت اختیار می‌کُنند، انتقاد کرده، یادآور می‌شود که تا دشمنی نباشد و نَفْسی سَرکشی نکُند، عملاً هیچ مبارزه‌ای هم در کار نخواهدبود. بنابراین باید به قولِ امروزی‌ها، به اصلِ «پیش‌گیری بهتر از درمان است»، روی آوَرْد:

برمَکَن پَر را و دل برکَن ازو
زآنکْ شرطِ این جهاد آمد عَدو
چون عَدو نَبْوَد، جهاد آمد مُحال
شهوتت نَبْوَد، نباشد اِمتثال...
(هم‌او، ۳٫۱۳۷۳: ۳۸)

مولوی چنان‌که خُلقِ اوست، وقتی از عشق می‌گوید، مَرکبِ خیال، افسار از کَفَش می‌رُباید و بی دلیل هم نیست که ضمنِ بخشی دیگر با عنوان: «در بیانِ آنکْ ثوابِ عملِ عاشق از حق هم حقّ است»، باز هم اندکی از فضایِ قصّه خارج و واردِ ساحتی عاشقانه‌تر می‌شود. او در ادامه ضمنِ دو بخشِ فرعی، پاره‌ای از آموزه‌هایِ اخلاقی-معرفتی را که به‌نوعی با حکایتِ پَرکَندنِ طاووس، اندکْ‌ارتباطی دارند، طرح می‌نماید، ولی با بخشِ «جواب گفتنِ طاووس آن سایل را»، دوباره به متنِ حکایت باز می‌گردد.


طاووس پس از شنیدنِ انتقادهایِ آن حکیم، ابتدا می‌گِریَد. سپس از لَطمه‌ها و صَدمه‌هایی که همواره همین پَر و بالِ زیبا و مایۀ غرور، برایش فراهم می‌کند، سخن می‌گوید:

چون زِ گریه فارغ آمد، گفت: رَو
که تو رنگ و بوی را هستی گِرَو
آن نمی‌بینی که هر سو صد بلا
سویِ من آید پیِ این بال‌ها؟
ای بسا صیّادِ بی‌رحمت مُدام
بهرِ این پَرها نِهَد هر سوی دام
چند تیرانداز بهرِ بال‌ها
تیر سویِ من کشد اندر هوا
چون ندارم زور و ضبطِ خویشتن
زین قضا و زین بلا و زین فِتَن
آن بِهْ آید که شَوَم زشت و کَریه
تا بُوَم ایمن در این کُهسار و تیٖهْ
این سلاحِ عُجْبِ من شد، ای فَتیٰ!
عُجْب آرَد مُعجِبان را صد بلا
(هم‌او، ۳٫۱۳۷۳: ۴۲)

در پایانِ حکایتِ طاووس، مولوی از زبانِ پرنده، بر این نکته تأکید می‌کُند که دشمنِ خامان و ناکاملان، درونِ آن‌هاست. [اگرچه بر این باورم که بزرگ‌ترین دوست‌ها و دشمن‌ها، درونِ هر آدمی لانه دارد]. این خَصم، دشمنی است که مُدام چون سایه‌ای، تعقیبشان می‌نماید و هرجا می‌روند، در پیِ ایشان است. بنابراین، بهتر آن‌که ناپُختگان و بَدحالان، پیش از افتادن در بندِ بلا، مانند طاووس، زمینه‌هایِ گناه و آسیب را از خود دور کُنند:

پس هُنر آمد هلاکَت خام را
کز پیِ دانه نبیند دام را...
چون نباشد حِفظ و تقویٰ، زینهار
دور کُن آلت، بینداز اختیار!
جلوه‌گاه و اختیارم آن پَر است
بَرکَنم پَر را که در قصدِ سَر است...
لیک بر من پَرّ زیبا دشمنی‌ست
چونکْ از جلوه‌گری صبریْم نیست...
من که خَصمم، هم منم اندر گُریز
تا اَبد کارِ من آمد خیزْخیز
نه به هِند است ایمن و نه در خُتَن
آنکْ خَصمِ اوست سایۀْ خویش‌تَن
(هم‌او، ۳٫۱۳۷۳: ۴۳ و ۴۴)

یادداشتِ این هفته، اندکی طولانی شد. بُگذریم.

در حکایتِ طاووس، به تعبیرِ خودِ مولانا، پَر و بال، رَمزی از هنرها، زیرکی‌ها و دارایی‌هایِ دل‌رُبایِ دنیایی است که اگر انسان، ساده‌لوحانه دل به آن‌ها ببندد، از همان موضع، در معرضِ آسیب قرار می‌گیرد و هرگز رویِ آرامش نخواهددید.
«روح‌الأمینِ شهرستانی» از شاعران قرن ۱۰ و ۱۱، در منظومۀ «آسمانِ هشتم»، این پَرها را اگرچه زیبایند، برایِ تعالیٖ، نوعی مانع می‌داند:

پَرِ طاووس گرچه رنگین است
وقتِ پرواز سخت سنگین است
(روح‌الأمین شهرستانی، ۱۱۳۹: ۱۳۷)

حکیمِ حکایت نیز، می‌تواند رمزی از عالِمانِ علومِ دُنیایی یا حتّی دانشورانی باشد که ابهام‌هایِ خودِ نوعی‌شان را با تجاهُل، طرح می‌کنند.


پانویس:
عنوان کاملِ حکایت این است: «قصّۀ آن حکیم کی دید طاوسی را کی پَرِ زیبایِ خود را می‌کَنْد به منقار و می‌انداخت و تَنِ خود را کَل و زشت می‌کرد. از تعجّب پُرسید: کی دریغت نمی‌آید؟ گفت: می‌آید، امّا پیشِ من جان از پَر، عزیزتر است و این پَر، عَدویِ جان من است»، (هم‌او: ۳٫۱۳۷۳: ۳۶).

معنی چند کلمه و عبارت:
سَنی: گران‌قَدر؛ حُلَل: پیرایه‌ها؛ وَحَل: گِل و لای؛ تحریک: جابه‌جایی؛ قاصدا: عَمداً؛ قَلع: ریشه‌کَنی؛ طِراز: این‌جا نقش و نگارها؛ کَم خایَش: آن [شکَر] را کم‌تر بِجَوْ؛ وَبال: رنج و سختی؛ اِمتثال: فرمان‌بَری؛ فِتَن: فتنه‌ها و شورش‌ها؛ تیٖهْ: بیابان؛ مُعجِب: خودبین؛ خیزخیز: فرار و گُریز.

مُراجعه کنید:

• روح‌الأمین شهرستانی، میر محمّدامین اصفهانی. (۱۱۳۹ ق.). آسمان هشتم یا فلک‌البروج، بهرام‌نامه و هفت‌گنبد بهرام، [نسخۀ خطّی]، محل نگه‌داری در ایران- تهران: سازمان اسناد و کتاب‌خانۀ ملّی، شناسه یا کُد کتاب: ۱۲۷۵۴۲۰، [تاریخِ کتابت، احتمالی است].

• مولوی بلخی، جلال‌الدّین محمّد. (۱۳۷۳). مثنوی معنوی، به تصحیح رینولد. ا. نیکُلسون، به اهتمام نصرالله پورجوادی، تهران: مؤسّسۀ انتشارات امیرکبیر، ۴ ج، چاپ دوم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط