یکشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۲ - ۱۰:۲۹
«دختر شینا» صد و بیست تایی شد

کتاب «دختر شینا» به قلم بهناز ضرابی‌زاده در انتشارات سوره مهر به چاپ صدو بیستم رسید.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، کتاب «دختر شینا» به قلم بهناز ضرابی‌زاده در انتشارات سوره مهر به چاپ صدو بیستم رسید. «دختر شینا» خاطرات قدم‌خیر محمدی کنعان، همسر سردار شهید «حاج ستار ابراهیمی هژیر» از شهدای شناخته‌شده استان همدان است.

کتاب با قلمی روان از تولد قدم‌خیر محمدی کنعان روایت خود را آغاز و در ۱۹ فصل عشق و فراق این زوج را برای مخاطب تعریف می‌کند. داستان از آن‌جا شنیدنی‌تر می‌شود که سردار ستار ابراهیمی در عملیات کربلای ۵ به شهادت می‌رسد و قدم‌خیر در حالی که تنها ۲۴ سال دارد ۵ فرزندش را به تنهایی بزرگ می‌کند.«دختر شینا» پس از انتشار با استقبال کم‌نظیری روبرو شد و کمتر از سه ماه به چاپ هفتم رسید. رهبر انقلاب نیز شهریور سال ۱۳۹۱ تقریظی بر دختر شینا نوشتند. قدم‌خیر محمدی کنعان پس از تحمل یک دوره بیماری سال ۱۳۸۸ به همسر شهیدش پیوست.

بهناز ضرابی زاده” سلسله “خاطرات قدم خیر محمدی کنعان همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر” را با انسجام و پیوستگی قابل توجهی به نگارش درآورده و از خوانندگان دعوت می کند برای پی بردن به راز مخفی در انتخاب عنوان “دختر شینا” و همچنین آشنایی با فراز و نشیب های زندگی یکی از صدها بانوی باصلابت و رنج دیده ی کشورمان، این کتاب را مطالعه کنند. «دختر شینا» در چاپ بیست و یکم با شمارگان ۱۲۵۰ نسخه و با قیمت ۱۴۵ هزار تومان در بازار کتاب در دسترس علاقه‌مندان است.

برشی از کتاب؛

فصل گوجه سبز بود. می‌آمدم خانه‌ات؛ می‌نشستم روبه رویت. ام.پی.تری را روشن می‌کردم. برایم می‌گفتی؛ از خاطراتت، پدرت، مادرت، روستای باصفایتان، کودکی‌ات. تا رسیدی به حاج ستار و جنگ. بار سنگین جنگ ریخته بود توی خانه کوچکت، روی شانه‌های نحیف و ضعیف تو؛ یعنی قدم‌خیر محمدی کنعان و هیچ‌کس این را نفهمید. ماه رمضان کار مصاحبه تمام شد. خوشحال بودی به روزهایت می‌رسی. دست آخر هم گفتی: «نمی‌خواستم چیزی بگویم؛ اما انگار همه چیز را گفتم.» خوشحال‌تر از تو من بودم. رفتم سراغ پیاده کردن مصاحبه‌ها. قرار گذاشتیم وقتی خاطرات آماده شد، مطالب را تمام و کمال بدهم بخوانی، اگر چیزی از قلم افتاده بود، اصلاح کنم؛ اما وقتی آن اتفاق افتاد، همه چیز به هم ریخت. تا شنیدم، سراسیمه آمدم سراغت؛ اما نه با یک دسته کاغذ، با چند قوطی کمپوت و آبمیوه. حالا کی بود، دهم دی‌ماه ۱۳۸۸. دیدم افتاده‌ای روی تخت؛ با چشمانی باز. نگاهم می‌کردی و مرا نمی‌شناختی. باورم نمی‌شد، گفتم: «دورت بگردم، قدم‌خیر! منم، ضرابی‌زاده. یادت می‌آید فصل گوجه سبز بود. تو برایم تعریف می‌کردی و من گوجه سبز می‌خوردم. ترشی گوجه‌ها را بهانه می‌کردم و چشم‌هایم را می‌بستم تا تو اشک‌هایم را نبینی؟ آخر نیامده بودم درددل و غصه‌هایت را تازه کنم.»

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها