فتحالله جعفری گفت: حاج احمد برافروخته شد، سلاح او را کشید و گفت: بازداشتش کنید... سلاحت را بده و برو! محسن وزوایی کوتاه نمیآمد. گفت: من گردانم را اینطور میتوانم آماده کنم!
فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص)، معاونت مرکزی راهبردی سپاه، مشاورت عالی فرماندهی کل سپاه و جانشینی نیروی مقاومت بسیج، از مسئولیتهای بعدی ایشان است. از سال ۱۳۹۰، برای فعالیت مستشاری نظامی در دفاع از حرم اهلبیت (ع) به سوریه رفت و به سازماندهی نیروهای نظامی و مردمی آن کشور پرداخت.
بعدازظهر روز شانزدهم مهر سال ۱۳۹۴، در جریان شناسایی منطقهای در استان حلب، تروریستهای داعش ایشان را به شهادت رساندند.
روایت فتحالله جعفری (مسئول واحد زرهی سپاه در دفاع مقدس) از شهید همدانی میخوانیم:
پا درمیانی
«صبح روز سهشنبه هجدهم اسفند، به دوکوهه، ساختمان بدون در و پنجره محل استقرار زرهی و ستاد احمد متوسلیان رفتم. او و ابراهیم همت، در ضلع جنوب شرقی دوکوهه، جلوی یک ساختمان یک طبقه که تانکر آبی جلوی آن بود، ایستاده بودند.
حاج همت تسبیحی در دست داشت و ذکر میگفت. او با مدیریت قوی و روحیه جهادی، ستاد و گردانهای تیپ را در مدت کوتاهی فعال کرده بود. حاج احمد هم درحالیکه سرش پایین بود، موارد لازم را سفارش میکرد.
قرار شد برای بحث و توجیه منطقه عملیات و محورهایی که زرهی باید وارد شود، به منطقه برویم. به حاج احمد گفتم که ضرورتی ندارد شما ماشین بیاورید؛ با استیشن ما، از دوکوهه بهطرف تپههای سپتون، قرارگاه تاکتیکی تیپ ۲۷ محمد رسولالله (ص)، حرکت کردیم.
از دوکوهه تا پل نادری، جاده آسفالته بود. احمد درباره نیروهای اعزامی که از شهرهای مختلف آمده بودند، صحبت میکرد. گفتم: این نیروهای داوطلب، مخلصاند؛ میتوانند نقش مؤثری در آزادسازی مناطق اشغالی داشته باشند. به پل نادری رسیدیم. با ارائه برگه تردد به نگهبان، از آن گذشتیم و از سمت راست جادهای خاکی و عریض، از میان تپههای غرب کرخه عبور کردیم. بخشی از جاده، زیر دید و تیر دشمن بود. به شیارهای سپتون که رسیدیم، از دید دشمن خارج شدیم.
در آن جاده باریک، درباره محل ورود نیروهای زرهی به صحنه درگیری و اینکه با شروع درگیری و در موقع مناسب، تانکها و نفربرها چطور وارد عمل شوند، بحث کردیم. قرار بر این شد که معبرها از قبل بهاندازه عرض تانکها باز شوند.
احمد متوسلیان میخواست بداند که تانک در چه شیبی میتواند حرکت کند و قدرت مانور آن تا چه حد است. در بخش شرقی شیارها و دامنه تپهها، سنگر زده بودند.
از ماشین پیاده شدیم. محسن وزوایی؛ فرمانده گردان حبیب بن مظاهر، در دامنه تپه سمت راست در شمال شرقی قرارگاه تیپ، مشغول آموزش نیروهایش بود. محسن یک کلاش روی دوشش انداخته بود و نیروهایش را از دامنه تپهای، سینهخیز بالا میبرد. او مسلط بر یک بسیجی هفدهساله که از دامنه تپه بهطرف بالا بهآرامی سینهخیز میرفت، ایستاده بود.
حسین همدانی هم جلوی در سنگر عملیات، تماشا میکرد. با حاج احمد نزد او رفتیم. سلام و علیک که کردیم، احمد متوسلیان گفت: این چه آموزشی است؟ چرا اینقدر کند میرود؟ اینطور میخواهی عملیات کنی؟! او جواب داد: اینطور آموزش میدهم. عملیات هم میکنم. چه اشکالی دارد؟!
حاج احمد ناراحت شد و گفت: نیروها باید ورزیده شوند. باید سریع از تپهها بالا بروند. این آموزش ضعیف است. او هم با ناراحتی گفت: من اینطور گردانم را اداره میکنم!
حاج احمد برافروخته شد، سلاح او را کشید و گفت: بازداشتش کنید... سلاحت را بده و برو!
محسن وزوایی کوتاه نمیآمد. گفت: من گردانم را اینطور میتوانم آماده کنم! همه با تعجب نظارهگر این گفتوشنود بودیم!
حسین همدانی که جلوی سنگر عملیات ایستاده بود، آمد و پادرمیانی کرد. ما هم به او گفتیم که نباید با فرمانده گردان در حضور نیروهایش اینطور برخورد کنید. از حاج احمد خواستیم به سنگر فرماندهی برویم، اما حاج احمد هنوز ناراحت بود. اخمهایش در هم بود؛ هرچند که سعی میکرد خودش را خونسرد نشان بدهد.
بههرحال ما با حاج احمد به سنگر فرماندهی رفتیم، محسن وزوایی هم به کارش ادامه داد.»
نظر شما