نشست نقد و بررسی کتاب «سرباز روز نهم» با حضور پدر شهید مصطفی صدرزاده روز سهشنبه 4مهرماه در باغ کتاب تهران برگزار شد.
پریسا وزیرلو اظهار داشت: من علوم تربیتی خواندهام و همیشه دغدغه فرهنگ داشتم. وقتی پیشنهاد کار کتاب شهید مدافع حرم را دریافت کردم نمیدانستم میتوانم ارتباطی بین دغدغههای فرهنگیام و این شهید پیدا کنم یا نه. بعد از اینکه مصاحبه و تحقیق را شروع کردیم برایم جالب بود که برجستهترین فعالیت مصطفی صدرزاده دغدغههای فرهنگیاش و ارتباط با نوجوانها بود.
وی ادامه داد: در اوایل کار با چالش بسیاری روبهرو بودیم. مصطفی صدرزاده تازه شهید شده بود و صحبت کردن راجع به ایشان برای خانوادهاش سنگین بود. به خصوص که ما میخواستیم مطالعه عمیق روی موضوع داشته باشیم و باید سوالات ریز و گاهی از سالهای دور میپرسیدیم. مثلا از مادرشان پرسیدیم مصطفی در کودکی چه بازیهایی میکرده ، شما دعوایش میکردید یا نه. خانواده شهید خیلی خوب همراهی کردند که کار خوبی از آب دربیاید.
وزیرلو مطرح کردن همه ابعاد زندگی شهید را جزء اهداف تدوین کتاب دانست و افزود: نمیخواستیم یک فرد مقدس بدون عیب را نشان بدهیم. از اشتباهها و شکستهای او هم حرف زدیم و بعد تکلمهاش را گفتیم تا سیر رشد ایشان را نشان بدهیم. دغدغه تربیتی شهید صدرزاده پیش از اینکه برای دیگران باشد برای خودش بود. او ۹ سفر به سوریه رفت و مصطفای سفر اول و دوم با سفر نهم متفاوت است. اوایل فقط میخواهد بجنگد و شهید بشود ولی بعدها اولویتش رضای خدا میشود. در پیامی که به یکی از مادران شهدا گفته بود «برایمان دعا کنید. برایم مهم نیست شهید بشوم یا نشوم، حتی برایم مهم نیست پیروز بشویم یا شکست بخوریم، فقط برای رضای خدا مهم است.»
این محقق بیان داشت: صدرزاده شخصیت چندبعدی در جایگاه مربی داشت. همانطور که میخواست هویت نوجوانان درست شکل بگیرد به فکر فراهم کردن منبع درآمدشان هم بود. مثلا مغازهی برنجفروشیاش به نیروی بیشتری نیاز نداشت اما دو نفر دیگر را هم میآورد که آنها هم نانی به خانه ببرند. علاوه بر برگزاری جلسات عزاداری، بازیهای کامپیوتری هم برپا میکرد یا وقت جلسه کتابخوانی بچهها بستنی هم میخوردند.
پریسا وزیرلو با تاکید بر اینکه رفتار مصطفی صدرزاده بر گفتارش تقدم داشت، گفت: ویژگی خاص مصطفی این بود که نسبت خودش را با موقعیتی که در آن قرار داشت به خوبی درک میکرد. همرزمانش در سوریه میگفتند در اوج عملیات هم نمیگفت برو، میگفت بیا، چون قبل ما رفته بود، مگر سر دوراهی قرار میگرفتیم که باید عدهای از سمت مخالف او میرفتند. سر زدن به خانداده شهدای مدافع حرم مخصوصا شهدای افغانی در اولویتش بود.
پژوهشگر کتاب سرباز روز نهم سبک این کتاب را با کتابهای دیگری که درباره شهید صدرزاده نوشته شده متفاوت خواند و افزود: این کتاب روایت زندگی و زمانه ایشان است. ما از محلهای که مصطفی در آن زندگی میکرد گفتهایم تا مخاطب بداند او در چه فضایی و با چه میزان فشاری، کارهای اینچنینی کرده و چه آثاری به جا گذاشته است. پررنگ کردن بعد اجتماعی زندگی شهید را عامدانه انجام دادیم تا بهتر بتوانیم شخصیت او را معرفی کنیم.
در ادامه این نشست، محمد صدرزاده پدر شهید از فضاهای مناسبی مثل باغ کتاب که در بررسی کتابها درباره شهدا فعالیت میکنند تشکر کرد و گفت: بازخورد آثار مربوط به شهدا را از کسانی که اعتقاداتشان با اعتقادات شهدا همس نیست را ببینیم. به دوستانی که قصد مستندسازی داشتند گفتم پساشهدا را بررسی کنید؛ اینکه تأثیر شهدا در جامعه چیست. مادر مصطفی به ایشان میگفت نمیتونی بمانی کار فرهنگیات را بکنی؟ مصطفی میگفت هر چه خدا بخواهد ولی آنطرف دستم بازتر است. وقتی شهدایی مثل حججی یا صدرزاده شاخص میشوند و دشمن برای سرشان جایزه میگذارد یا خبر شهادتشان را ابتدا رسانههای غربی اعلام میکنند، معلوم میشود اثرگذار بودهاند.
پدر شهید با اشاره به ماجرای برنجفروشی گفت: مغازه را که جمع کردیم مابقی برنجها را تا مدتی به خانواده نوجوانها میداد و میگفت به خاطر خوب قرآن خواندنش یا نظم و انضباطش بوده است. اینطوری به کمبضاعتها کمک مالی میکرد و هم بچهها با تشویق جذب او و فعالیتهای فرهنگیاش میشدند.
وی ادامه داد: من هم بخشی از مصطفی را بعد از شهادتش شناختم. یک بار عکسش را با سردار سلیمانی دیدم و گفتم بابا با بزرگان میپری، جریان چیست، گفت عکس است چیز خاصی نیست. یا عکسی از پشتمیزنشینیاش دیدم و گفتم نکند میزگیر بشوی، گفت من چریکم، حالا سوریه باشد یا هر جای دیگر، میزگیر نمیشوم. او بستر تفریح را برای نوجوانها فراهم میکرد. زمین خاکی محله را سنگربندی کرده بود و گوجه گندیدهها را از میوهفروشیها جمع میکرد و به بچهها میداد تا بازی کنند، چیزی شبیه پینتبال برایشان درست کرده بود. یا چهارشنبهسوری ترقه میگرفت و به بچهها میگفت در کوچه و خیابان ممکن است زن باردار یا آدم مریض باشد، بچهها را میبرد کنار رودخانهای که در محله داریم و میگفت اینجا بزنید. ما نه میگوییم و جایگزینی نداریم ولی مصطفی کار میکرد.
نظر شما