پنجشنبه ۶ مهر ۱۴۰۲ - ۱۲:۰۲
اميد و نااميدی از منظر پروین

پروین ناامیدی را امیدی می‌بیند که روزی شادی و هوس و چمن و مرغ و گل را تجربه کرده اما اکنون به واسطه روزگار آشفته و نامراد دچار رکود و ایستایی شده و قادر به شاد کردن دل آزادگان نیست.

سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- شهناز عرش‌اکمل، پژوهشگر زبان وادبیات فارسی: اميد و نااميدی پدیده‌هایی انسانی‌اند که با تنگناها و گشايش‌های موجود در زندگی انسان در پيوندند. این دو مقوله به‌مانند دو روی سکه‌ و به نوعی دیالکتیک فروبستگي و گشايشند. گویی ا‌‌‌مید و ناا‌‌‌میدی دوپاره هستند که یکدیگر را کامل ‌‌‌‌می‌کنند. اميد انسان را به تأمل در وضعيت كنونی‌اش و اعتقاد به دگرگوني و جست‌و‌جوی زندگی بهتر برمی‌انگيزاند و همه اينها در بستر رنج و نااميدی است كه هستی می‌يابد.

امید در وضعیت ناامیدی امکان هست شدن می‌یابد و تا ناامیدی نباشد تجربه امید ناممکن است. این یعنی دیالکتیک امید و ناامیدی؛ گابریل مارسل، فیلسوف اگزیستانسیالیست فرانسوی چنین نگرشی به امید دارد و تجربه امید از محوری‌ترین تجارب اوست زیرا واقعیت مالامال از دلایلی برای یأس و ناامیدی است و انسان نیز ناگزیر از شرایطی که ناامیدی را در اشکال گوناگون به وجود می‌آورد. حتی بی‌دغدغه‌ترین زندگی نیز ممکن است با ناامیدی همراه باشد.

رد دوگانه امید و ناامیدی را می‌توان از اساطیر و مذهب گرفت و به اندیشه‌های فلسفی و مکاتب سیاسی و اجتماعی رسید. ادبیات نیز حوزه‌ای است ترسیم‌کننده امید و ناامیدی زیرا ادبیات از روان و اندیشه آدمی برمی‌خیزد و امید و ناامیدی نیز همواره او را دربرگرفته است؛ بنابراین بازنمود آن را می‌توان در ادبیات جست و کمتر اثر خلاقه‌ای یافت می‌شود که به بازنمایی امید و ناامیدی یا مضامین مبتنی بر آن نپرداخته باشد.

نوشتار حاضر با این مقدمه کوتاه قصد دارد درباره امید و ناامیدی در شعر پروین اعتصامی سخن بگوید.

نیک می‌دانیم که جلوه‌های انسانی و اجتماعی و نیز زبان اعتراض در شعر پروین بسیار برجسته است. اعتراض نیز به عنوان صورتی از جنبش اجتماعی نمودی از امید اجتماعی است و این نکته را در آثار پروین نیز می‌توان دریافت. اشعار «شکایت پیرزن»، «مست و هشیار»، «طفل یتیم»، «اندوه فقر» و «صاعقه ما ستم اغنیاست» از جمله اشعاری‌اند که در زبان و بافتی کهن به تصویرگری استبداد و محرومیت موجود می‌پردازند و در زمره ادب اعتراض قرار می‌گیرند. چنان‌که آمد، اعتراض خود نمودی از امید است زیرا نشان از کنشگری و دست به عمل زدن دارد.

بدیهی است که عمل و اميد رابطه دوسويه دارند و در خود ابژه اميد نيز نوعی كنش‌مندی نهفته است؛ یعنی اميدورزی كنش و عمل ذهن است دربرابر نااميدی و رنج موجود و خود ناامیدی نیز گاه نیروی محرک‌های است برای دوری از انفعال و دست به عمل زدن؛ گذشته از اشعار اعتراضی، نگاه پروین به مقوله امید و ناامیدی در شعر «امید و نومیدی» قابل تامل است.

در این شعر «امید» و «ناامیدی» به مناظره و گفت‌وگو با یکدیگر می‌پردازند و امید آغازگر این گفت‌وگوست:
به نوميدی، سحرگه گفت اميد/ که کس ناسازگارى چون تو نشنيد
امید معتقد است که ناامیدی دست شوق را می‌بندد و خاطر افراد را مکدر می‌سازد. دل‌ها را رنگ سیاهی می‌زند و اساس آه و زاری است. آزادگان را پای در زنجیر می‌کند و با اندوه آتش در خرمن افراد می‌افکند. سپس امید از خود سخن می‌گوید؛ اینکه جایگاه وی در دل افراد، «خوش جایگاهی‌ست» و اوست که راه تاریک را روشن می‌کند؛ مرهم دل آزادگان است، راه غم را می‌بندد و بنیان عشق را برمی‌نهد. نومیدی پس از شنیدن صحبت‌های امید زبان می‌گشاید و سخنان جالبی می‌گوید؛ سخنانی که به نوعی همدلی خواننده با نومیدی را برمی‌انگیزاند.

در واقع پروین از زبان نومیدی به شرح وضعیت نابسامان و ناگوار روزگار می‌پردازد:
بگفت ای دوست، گردش‌هاى دوران/ شما را هم کند چون ما پريشان/ مرا با روشنایى نيست کارى/ که ماندم در سياهى روزگارى

نومیدی اذعان می‌دارد که او نیز روزی «امید» بوده و حال و دوران خوشی داشته اما:
مرا دلسردى ايام بگداخت
چراغ شب ز باد صبحگه مرد
سياهی‌هاى محنت جلوه‌ام برد
همان ناسازگاری، کار من ساخت
گل دوشينه يکشب ماند و پژمرد
درشتى ديدم و گشتم چنين خرد

پروین در این شعر نگرش جالبی به پدیده نومیدی دارد. او نیز به مانند مارسل امید و ناامیدی را از هم جدا نمی‌بیند و مقوله نور و تاریکی را در این باره مطرح می‌کند که این به دیدگاه مارسل پهلو می‌زند:
مرا با روشنایی نیست کاری/ که ماندم در سیاهی روزگاری

ناامیدی سخن از نور و روشنی از‌ دست‌ شده می‌راند و از ظلمتی که اورا فراگرفته می‌گوید. این ظلمت همان درد و رنجی است که در دل‌های غمناک جای‌گیر شده و گویا امید برای همدردی با غمزدگان و رنج‌دیدگان است که از کسوت خود به درآمده، با آنان همنشینی می‌کند. مارسل در این خصوص از وضعیتی سخن می‌گوید که فرد در آن گرفتار رنج است و امیدوار به گشایش؛ درست مانند آنکه بخواهد از تاريكی که اسیر آن است رها شود. این تاریکی می‌تواند بیماری، جدایی یا اسارت باشد. تاريكی كه مارسل به عنوان استعاره از رنج به كار می‌برد، عنصر مقابلش نور را هم در بطن دارد.

انسان برای رسیدن به نور با تاريكی می‌جنگد و تا تجربه تاريكی نباشد، وصول به نور ممكن نيست؛ پس انسان بايد متحمل رنج تاریکی شود تا به روشنی دست يابد و رنج حاصل از نااميدی معلولی جز اميد در پی ندارد.

پروین ناامیدی را امیدی می‌بیند که روزی شادی و هوس و چمن و مرغ و گل را تجربه کرده اما اکنون به واسطه روزگار آشفته و نامراد دچار رکود و ایستایی شده و قادر به شاد کردن دل آزادگان نیست. او با نگرش اندیشگانی خود به بحث امید و ناامیدی، بیان می‌دارد که روزگار و شرایط اجتماعی است که با کردار ناساز خود امیدها را ناامید می‌کند وگرنه فی‌نفسه چیزی به نام ناامیدی وجود ندارد و ناامیدی خود روزگاری امید بوده و هر امیدی روزگاری کوتاه داشته است:
گذشت اميد و چون برقى درخشيد/ هماره کى درخشد برق اميد؟

نگاه پروین در باب امید و ناامیدی به دیدگاه ارنست بلوخ، فیلسوف آلمانی نیز نزدیکی دارد. بلوخ در كتاب اصل امید از استعاره‌ جالبی برای ناامیدی استفاده می‌کند و آن را تابوتی در نظر دارد که همواره در کنار هر امیدی ایستاده است؛ هرچند ناامیدی وسیله‌ای است که رکودهای نامناسب را درهم‌می‌شکند. در مثنوی موردبحث نیز می‌توان چنین دیدگاهی را دریافت: ناامیدی که به مانند تابوتی در کنار امید ایستاده است و امید عمری کوتاه به اندازه درخشش یک برق دارد.

پروین در این شعر با نگاهی بدیع تشخص و هیئتی مثبت به ناامیدی می‌بخشد و درواقع ناامیدی در کلام او فاقد آن چهره منفی و مخدوش است. ناامیدی کنشی همدلانه و غمخوارانه با انسان دارد و خودش اذعان می‌دارد که:
ندیم ناله‌ای بودم سحرگاه/ شکنجی دیدم و گشتم یکی آه

شاید بتوان گفت نگاه پروین در باب ناامیدی به دیدگاه نیچه نزدیکی دارد. نااميدی از منظر نيچه‌ شوری است به سمت جستن ارزش‌های نو و خلق امكاناتی جديد برای زيست. نيچه نااميدی را نوعی فضيلت می‌داند. او در کتاب «چنین گفت زرتشت» از اعتراض زرتشت به وانهادن اميد توسط انسان‌ها سخن می‌راند.

زرتشت انسان را به مقدس شمردن امید دعوت می‌كند؛ ضمن اینکه نيچه به اميد رذيلانه اشاره می‌کند که می‌تواند نوعی اميد منفعلانه باشد. خصوصا كه او نااميد بودن را بهتر از تن سپردن به «زيركی‌هاط خوارمايه» می‌داند. اینجا می‌توان به باور بلوخ نیز اشاره کرد که بر مبنای آن ناامیدی در ذات خود لزوما منفی نیست و لازمه درهم‌شکستن فترت‌ها و ایستایی‌هاست؛ یعنی ناامیدی گاه ابزاری است برای حرکت.
پروین نیز تلویحا اشاره می‌کند که امید گاه صرفا مشغول خوشی بوده و در دل بی‌غمان جای داشته و از دل افراد غمگین بی‌خبر بوده. این امید را می‌توان نوعی امید منفعلانه برشمرد که در نوعی استحاله‌ بدل به نومیدی شده تا شاید بتواند با مردم دردمند همدلی کند.

در این قطعه شاید مستقیما اشاره‌ای به کنش ناامیدی در شکستن رکودها نشده باشد اما در دیگر اشعار پروین، برای مثال شعر «سپید و سیاه» می‌توان دید که چگونه از دل ناامیدی، امید زاده می‌شود و زاغ سیاه از کبوتر سپید شکسته‌بال تیمارداری می‌کند. درواقع با وجودی که «شکسته شد پروبالی، نزار گشت تنی/ گسست رشته امیدی و رگی بدرید»، «غرض گشودن قفل سعادت است به جهد/ چه فرق، گر زر سرخ و گر آهن است کلید» درواقع او معتقد است که با دست به عمل زدن می‌توان کلیدی برای گشودن قفل دولتمندی و تحقق امید یافت و ناامیدی را به چهره حقیقی و اصیلش یعنی امید بازگرداند. شاید از دید او ناامیدی همان امید جعبه پاندوراست که برای همدردی با شکسته‌دلان و دردمندان جامه سوگواری به تن کرده و از جعبه بیرون جسته است.
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها