چهارشنبه ۱ شهریور ۱۴۰۲ - ۱۵:۴۷
برخورد سنت و مدرنیته زیر سایه نفت

غلامرضا منجزی، نویسنده کتاب «فانوس‌های خاموش» درباره تأثیرات نفت بر شهرهای جنوبی کشور گفت: برخورد سنت ایستا و دیرپا با جریان پرشتاب مدرنیته، همه‌جا رد یا اثری از احساس خرسندی برجای نگذاشت، بلکه همواره شُکری‌ست با شکایت.

سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- غلامرضا مُنجزی، نویسنده، شاعر و منتقد ادبی در رمان «فانوس‌های خاموش» که به تازگی از سوی نشر پرسش به چاپ رسیده است، در اثری واقع‌گرا شخصیت‌های داستانش را در دوران استخراج و تولید نفت در مسجدسلیمان به تصویر می‌کشد.

هاشم که از کودکی فقر، ترس و بی‌عدالتی را زندگی کرده، در مسیر ظهور المان‌های مدرنتیه، صاحب قهوه‌خانه‌ای کم‌روزی است که امید با تیرآهنی که در نزدیکی قهوه‌خانه‌اش از تریلری شرکت نفت کنار جاده می‌افتد، وارد زندگی‌اش می‌شود.

انتشار این کتاب بهانه‌ای شد تا با غلامرضا مُنجزی گفت‌وگویی ترتیب دهیم که در ادامه می‌خوانید:
 
داستان «فانوس‌های خاموش» در چه زمان رخ می‌دهد؟
دهه‌ سی شمسی را می‌توان دوران اوج استخراج و تولید نفت در مسجدسلیمان به حساب آورد.‌ در همین سال‌ها پالایشگاه نفت «بی‌بیان» با تمام ظرفیتش، نفت خام را پالایش می‌کرد. چندین خط لوله در موازات هم از سینه‌ تُل‌وتپه‌ها، دراز دره‌ها و دل بیابان‌ها می‌خزیدند، پیچ‌وتاب می‌خوردند و می‌رفتند تا نفت تولیدشده را به بندر آبادان جهت صادرات برسانند. به طور طبیعی و همواره، توسعه، تعمیر تاسیسات حفاری، تولید و انتقال نفت، نیازمند تأمین ابزار یا مصالح مورد نیاز بود و بالطبع در آن سال‌ها همه‌ آن ابزار و مصالح از راه زمینی، به حوزه نفتی مسجدسلیمان می‌رسید.
 
نقطه برخورد و تقاطعی که شهرهای اهواز، مسجدسلیمان و شوشتر را به هم وصل می‌کرد، مکان اصلی داستان را شکل می‌دهد. کمی در‌باره چرایی این انتخاب بگویید.
این جاده و تمامی مسیری که خطوط لوله‌ نفت از آن می‌گذشت و همه‌ تأسیسات نفتی به وسیله‌ تیم‌های مجهزی از پلیس نظامی شرکت نفت که مختصراً به آن‌ها «MP» می‌گفتند، در تمام ساعات شبانه‌روز مراقبت می‌شد. بسیاری از روستاها و مردمی که در حاشیه‌ این جاده‌ها و یا برخی تاسیسات و مستحدثات بزرگ و کوچک نفتی زندگی می‌کردند و یا اجتماعاتی که حتی بعدها به واسطه‌ همین جاده‌های مواصلاتی و ایستگاه‌های حفاری و استخراج پاگرفت، به طریق مستقیم یا غیرمستقیم در معرض وزش جریان مدرنیسم قرار گرفتند. به عبارت ساده‌تر نفت به عنوان یک سخت‌افزار طبیعی و تاسیسات صنعتی و شهرها و شهرک‌های نفتی به عنوان سخت‌افزارهای تمدنی، با سرعتی باورنکردنی نه تنها نرم‌افزار فرهنگی متناسب خود را به وجود آوردند، بلکه باید گفت کهنه نرم‌افزارهای فرهنگی و انگاره‌های سنتی و کهن منطقه را تحت تأثیر قوی خود قرارداد.
 
درباره پس زمینه فضای اجتماعی وقوع داستان و کنش‌هایی که خوانندگان رمان با آن مواجه هستند، توضیح دهید.
برخورد سنت ایستا و دیرپا با جریان پرشتاب مدرنیته، همه‌جا رد یا اثری از احساس خرسندی برجای نگذاشته، بلکه همواره شُکری‌ست با شکایت. درک شکوفایی و فروپاشی نزد عوام معنایی غایت‌نگرانه نداشت. در برابر آن اندازه آسودگی و خدمات مختلف اجتماعی که شرکت نفت برای مردم منطقه به ارمغان آورده بود، این حقیقت هم بود که حضور و نفوذ شرکت و جریان صنعت و نوسازی در برخی از مناطق علاوه بر ایجاد تبعیض‌ میان سطوح مختلف عوامل دخیل در شرکت (مانند کارمندان و کارگران متخصص و غیرمتخصص) و بخشی از جمعیت که در حاشیه مانده بودند، آهنگ کُند و آرام زندگی عشایر و روستاییان را برهم زده بود و طبیعتاً ناخشنودی و حتی میل به مقابله و ستیزی پیدا و پنهان را در آنها ایجاد می‌کرد.
 
در حرکت‌های رفت و برگشتی(در بازه گذشته تا حال) با هاشم(شخصیت اصلی داستان) و از یکسو چگونگی مواجهه او با چالش‌هایی که در زندگی با آن روبه‌روست و از سوی دیگر واکنش انسان(در جایگاه‌های مختلف) به مدرنیته گفته‌اید. طرح اولیه این داستان چطور شکل گرفت؟
داستان در دو پاره و دو بازه‌ متداخل زمانی؛ گذشته‌ دور و گذشته‌ نزدیک طراحی شده است. در حقیقت پیرنگ داستان در دو الگوی داستانی طرح و ارائه شد. شخصیت هاشم نقطه‌ ملتقای دو زنجیره‌ عِلّی است که در نهایت «زنجیره‌ الف»، چرایی و علت وقوع «زنجیره‌ ب» دانسته می‌شود. منطق راستین زندگی این است که زندگی فعلی ما همواره محصول یک سلسله «چرایی» نهان و آشکار است که شاید دو سر آن‌ از حیطه‌ عمر و زندگی ما بیرون برود. منظور من دقیقاً تن سپردن به یک دترمینیسم یا تقدیرگرایی مطلق اجتماعی یا حتی طبیعی نیست، هرچند تسلسل این حوادث نامیمون، خود شخصیت هاشم را لاجرم به نوعی جبرگرایی نااندیشیده می‌رساند. «فقر و بیچارگی میراثی بود که هاشم وظیفه داشت آن را دست نخورده و سالم به فرزندانش منتقل کند.(از متن کتاب)» اما طرح داستان و رمان، لزوماً بر پیرنگی استوار است که چیستی شخصیت و چرایی اعمال او، سرنوشت داستان را در نزد مخاطبانش رقم می‌زند. این تحلیل که اعمال انسان‌ها هرگز جنبه‌ خلق‌الساعه ندارد، نویسنده را ملزم می‌کند تا جایی که ممکن است عقبه‌ تاریخی (برش طولی) و شرایط کنونی و ذهنی (برش عرضی) شخصیت داستان را برای خواننده مشخص کند. چینش منطقی همین علت‌هاست که داستان را در نزد خوانندگانش باورپذیر می‌کند. حضور و نمود گذشته‌ در پندار و رفتار هیچ‌کسی به صورت خطی نمودار نمی‌شود. در حقیقت روایت خطی را مخصوصاً هنگامی که پای جنبه‌های روان‌شناختی رفتار در میان می‌آید، باید جعلی روایی خواند. گذشته، همیشه در ناخودآگاه و خودآگاه ما حضوری مستمر دارد، یا به عبارت ساده‌تر زندگی روزانه‌ ما به‌طور پیوسته، از طریق هم‌بودیِ گذشته و آینده به پیش می‌رود. بسیاری از رفتارهای ما در مکانیسم‌های مختلف روان‌شناسی در بازتاب یا جبران و بازسازی گذشته بروز می‌کند. از این روست که شیوه‌ روایت رمان، به قول شما رفت و برگشتی یا به گونه‌ جریان سیال ذهن است. در همین رفت و برگشت‌هاست که داستان زیرین یا همان زنجیره‌ الف، کم‌کم برای خواننده‌ آشکار می‌شود.
 
درباره تاثیر ویژگی‌های روان‌شناختی و عمق‌بخشی به شخصیت‌ها در شخصیت‌سازی این رمان توضیح دهید.
رشد و تربیت و نهایتاً زندگی هاشم در جامعه‌ای شدیداً مذهبی و سنتی سپری شد. او به شدت تحت تأثیر آموزه‌های فرهنگی، مذهبی و آیینی از طریق خانواده و جامعه‌ زیستی‌اش بوده است. شیوه‌های سنتی آموزش، منحصر به آموختن و تلاوت قرآن‌کریم، اذکار نماز و آشنایی با احادیث در مکتب‌خانه‌ها و معمولاً یادگیری با تحکم زیاد و تنبیهات دردناک همراه بود. حتی تأکید بر برتری جباریت خداوند در برابر رحمانیت او، وجه درونی یا قدسانی و بایستگی این ترس را تقویت می‌کرده‌است. ترس و بدبینی نسبت به مردم هم در کار بود. ستم و بدکاری، فارغ از جنبه‌های آنتاگونیستی آن که معمولاً با برداشت و شکیبی عام‌تر و حتی پذیرفته‌تر روبرو است، در نمود فردی و ضد اخلاقی آن مانند ستمی که «دایی اسمال» و «پاسبان رشید» در حق او روا می‌کنند، ضلع دیگر ترس را در او نهادینه می‌کند. ضلع سوم ترس درونی شده‌ او نیز مرگ است که هیبتی فلسفی در ذهن و روان او برجای می‌گذارد. مرگ نابهنگام پدرش در کودکی و دیدن جنازه‌ او در صحن امام‌زاده و سپس مرگ محزون و دردناک خواهرش هاجر و نهایتا فوت مادرش که او را در برهوت تنهایی رها می‌کند چهره‌ای غدار در ذهن او می‌‌سازد. این‌ها مجموعه‌ای از باخت‌ها، فقدان‌ها، افلاس و رمیدگی یا انزوا را بر او تحمیل می‌کند. بزرگترین نمود این باخت شاید از دست رفتن دختری بود که سخت بر او عشق می‌ورزید. به هرحال هاشم با این تاریخچه و خانواده‌ کنونی‌اش که تا حد زیادی دور تسلسل همان فقر و بدبیاری میراث‌گونه را یافته است، به بیابان می‌گریزد. آنجا یعنی روی آن تقاطع با جریان تمدن و شکل جدیدی از زندگی روبه‌رو می‌شود. حتی با دهاتی‌هایی روبه‌رو می‌شود که دهاتی شش‌دانگ نیستند و وجه ارتزاق‌شان کاملا روستایی نیست و با دنیای مدرن آشنایی کافی دارند. جاده در هرحال تعبیری از رسیدن و دنیای جدید است. در کنار جاده با رانندگان کامیون‌هایی سر و کار و اختلاط دارد که محموله‌های صنعتی می‌برند و می‌آورند و ادبیات‌ و طرز فکرشان به نوعی دیگر است. در این میان او دچار استیصالی است که بیشتر از آن که ناشی از فقر باشد، ناشی از سرگشتگی و تحیر است. باید گفت که در حقیقت همین تحیر، قدرت انطباق و یگانه شدن او را با شرایط جدید و محیط مضمحل می‌کند. ازدواج یکی از دخترهایش و بیماری آن دیگری و ناکارآمدی کافه و رقابت رقت‌برانگیزش با کافه‌ «همت»، تلاش او را برای تملک تیرآهن توجیه و همه‌ مناهی مذهبی را در این‌باره بلااستفاده می‌کند. در واقع باید گفت این توجیه و پشت پا زدن به همه آن مناهی درونی شده، به یکبارگی روی نداده است. هرچند باید اذعان کرد که مرگ او محصول مستقیم جدال وجدان و واقعیت‌های بی‌رحم بیرونی بود. با این احوال تا آن حد شکایت و گلایه‌مندی از دست‌اندازی‌ها و تجاوزگری شرکت نفت در آن مناطق عام و رایج بوده است که تاخت زدن برخی از دستبردها را با مناهی و منکرات دینی، قابل دفاع و توجیه می‌کرد. هرچند موضوع اخلاق و ستمی که بر «رحیم صراف» رفته بود هرگز هاشم را آسوده نگذاشت. همه‌ آن ترس‌ها این‌بار در قالب ترس جدید با هیبت موتورسیکلت‌های کابین‌دار -ام پی‌ها- خود را نشان می‌دهد. ترس فیزیکی از نظم و خشونت سیستماتیک و قانون که دم‌به‌دم بر استیصال او دامن می‌زند.
 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها