در ابتدا درباره کارنامه علمی بلکستون توضیح دهید و اینکه او در این کتاب به دنبال چیست؟
کتاب «زمینه همدلی: نادوگانگی و میان ذهنیت در فرایند روان درمانگرانه، حاصل سالها فعالیت علمی و بالینی نویسنده آن است. خانم جودیت بلکستون بر اساس تجربه خود در سمت رواندرمانگر و آموزگار تحقق یافتگی نادوگانه به شرح و بررسی جوانب مشترک و نقاط تلاقی فلسفه شرق آسیا (هندویی و بودایی) و نظریه میان ذهنیت روان تحلیلی میپردازد و قابلیتهای کاربردی این دو دیدگاه را در فرایند روان درمانی مورد تأکید قرار میدهد. بلکستون با تمرکز بر فلسفه بودایی و هندویی و به خصوص مکتب بودایی شنتونگ به توصیف هشیاری نادوگانه و فرایند تحقق یافتگی میپردازد. در این کتاب، هشیاری نادوگانه به مثابه پایه و اساس ارتباط انسانی مطرح میشود و اهمیت آن در بهبود و شفای روانشناختی مورد تأکید قرار میگیرد.
رسیدن به هشیاری نادوگانه از دید جودیت بلکستون در واقع شکستن محدودیتهایی است که بینش دوگانه نگر ما نسبت به خود و جهان، بر ما تحمیل کرده است. نویسنده در جایی چنین درباره هشیاری نادوگانه سخن میگوید: «باید خاطر نشان ساخت که فرد در این رویارویی ناب با هشیاریاش، آن را به گونهای کاملاً متفاوت با شیوههای آگاهی معمولش تجربه میکند. هشیاری نادوگانه حالتی از توجه نیست. این هشیاری بدون هیچگونه تلاشی تجربه میشود. آسودگی کامل ذهن است. در واقع، حتی این احساس که ذهن در حال استراحت است، وجود ندارد؛ زیرا در این صورت همچنان نوعی فعالیت در حال انجام است. در این رویارویی، فرد گشودگی محض و تابناکی را تجربه میکند که در آن پدیدههای جهان ظهور مییابند و تجاربی نظیر افکار، هیجانها و حسها بدون هیچ مانعی از میان آن گذر میکنند.» در واقع، این نوعی ناهمانندسازی یا به تعبیر روبرتو آساجیولی «همانندسازی با خود» است که در جریان آن فرد خود را از هیجانها، احساسات، افکار و حسهایش مجزا میداند که در عین حال در آنها حلول کرده است؛ یا به تعبیر جان فیرمن و آن جیلا «متعالی-درونبود» است.
یعنی درست است که شما هیجان، احساس یا فکر به خصوصی را دارید تجربه میکنید اما آن هیجان، احساس یا تفکر «خود» شما نیست و در واقع «خود» شما متعالی تر و برتر از تجربیات شما است، همچنانکه بر آنها نظارت میکند و زمینهای برای ظهور آنها فراهم میکند، بر اساس این توصیف، «خود» فضای روشن و تابناکی است که هستی و وجود فرد را شکل میدهد و در عین حال رنگ و بوی هیچ محتوایی را به خود نمیگیرد. بنا بر این توصیف هر تجربهای که فرد دارد در حکم محتوا است و زمینهای که همه این تجارب در آن ظاهر میشوند، تغییر میکنند و خاتمه مییابند همان «خود» یا به تعبیر بلکستون هشیاری نادوگانه است که تغییرناپذیر، ناآفریده و نامرکب است.
در توصیف بلکستون تجربه و تجربه گر چگونه شکل میگیرد؟
در توصیف بلکستون تجربه و تجربه گر، ظرف و محتوا در واقع یکی میشوند و دوگانگی از میان میرود؛ زیرا هشیاری واحد و یکپارچهای فرد و جهان پیرامون او را فراگرفته است. تحققیافتگی نادوگانه نیز مسیری است که ما طی میکنیم تا به این بعد لطیف از وجودمان برسیم. تحقق یافتگی نادوگانه (یا به تعبیری زیستن در هشیاری نادوگانه) بر تجربه کردن پدیدار و هشیاری محض (هشیاری تهی از هرگونه محتوا) به طور همزمان اشاره دارد این امر به معنای تحقق یافتن ماهیت فرد، همچون گستره بی حد و مرز هشیاری لطیفی است که تجربه درونی و بیرونی او را به مثابه وحدتی یکپارچه فرامیگیرد؛ در واقع، مرز میان پدیدار و هشیاری از میان میرود.
این دیدگاه بسیار نزدیک به توصیفی است که در سنتهای هندو و بودایی از هشیاری نادوگانه به عمل آمده است درست است؟
این امری طبیعی است؛ زیرا خانم بلکستون در تدوین دیدگاه خود نسبت به هشیاری نادوگانه و تحقق یافتگی نادوگانه از این سنتها و به خصوص دیدگاه شنتونگ مدد جسته است. همچنین، این کتاب، رابطه درمانی را از چشم انداز نظریه میانذهنیتِ روان تحلیلی و فلسفه نادوگانه نگر آسیایی مورد تأمل قرار میدهد و میکوشد نقاط تلاقی و کاربردی میان این دو دیدگاه را بیابد که قضایای حیاتی و مهمی را در رواندرمانی توضیح میدهند؛ مسائلی نظیر انتقال و انتقال متقابل، ماهیت ذهنیت و نقش بدن.
علاوه بر این، این کتاب تمرینهایی را دربرمیگیرد که برای تحقق یافتگی نادوگانه در محیط روان درمانی توسط مؤلف ابداع شدهاند. دسترسی به این بُعد لطیف و یکپارچه هشیاری (هشیاری نادوگانه) قابلیتهای بشری ما از جمله ادراک، شناخت، عشق و لذت جسمانی و روابط مان با دیگران را بهبود و توسعه میبخشد؛ در واقع، اینجاست که زمینه و حوزه همدلی گسترده میشود و همه در آن قرار میگیرند؛ زیرا با تحقق این هشیاری ما بیش از پیش درمییابیم که سرنوشتمان به همدیگر گره خورده است و فاصلههایی که میان خود و جهان و دیگران مسلم فرض کردهایم، دست کمی از خطای ادراکی ندارند.
موضوع دیگری که در این کتاب مطرح شده است و اهمیت بسیاری دارد، «الگوهای تعلیق تنی» هستند. لطفا در این باره شرح دهید؟
نویسنده در این کتاب از کیفیاتی سخن به میان میآورد که هشیاری ما را شکل میدهند. این کیفیات شامل آگاهی (شناختها و ادراکها)، هیجان و حس جسمانی میشوند که هرکدام با ناحیهای از بدن ما در ارتباط هستند؛ مثلاً آگاهی با سر، هیجان با سینه و حس جسمانی و لذتهای برخاسته از آن با پایین تنه. در واقع الگوهای تعلیق تنی انسدادهایی هستند که در برههای از زمان (بهویژه در دوران اولیه زندگی) در این کیفیات درون ما به وجود میآیند و نمودی جسمانی مییابند؛ برای مثال، هر کیفیت هیجانی به روشی راه خروجش را مییابد، احساس خشم با ابراز آن (البته به شکل صحیح) ممکن است فروکش کند، اما در صورتی که کودک مجالی برای ابراز خشم یا آزردگی خود نیابد این هیجان در وجود او به حالت تعلیق در میآید و حتی اثری جسمانی بر او میگذارد. الگوهای تعلیق تنی در واقع همان انسدادهایی هستند که در هستی ما به وجود میآیند.
توجهی که در این کتاب به بعد جسمانی تجربیات و مشکلات روانشناختی شده است جالب توجه است، تاکید نویسنده بر این موضوع از چه جهت است؟
البته اینکه گفته شود مشکلات روانشناختی میتوانند نمودی جسمانی داشته باشند ممکن است حوزه اختلالات سایکوسوماتیک را فرایاد آورد، اما در اینجا منظور آن قبیل اختلالاتی نیست که فریاد خود را از طریق بدن به گوشمان میرسانند، بلکه نویسنده قصد دارد بگوید که اختلالات روانشناختی حتی اگر تجویز سایکوسوماتیک را دریافت نکنند، با این حال بر جسم ما تأثیر میگذارند و از این طریق افق دید ما را نسبت به جهان تنگ میکنند؛ به قول مرلوپونتی «بدن، طریقِ عامِ جهان داشتن ماست».
به این ترتیب نویسنده سعی کرده است تا با ابداع تمرینهایی مبتنی بر دیدگاه تحقق یافتگی نادوگانه این الگوهای تعلیق تنی را نیز مورد هدف قرار دهد و به رهاسازی آنها کمک کند. رهایی یافتن از این الگوها گامی اساسی در جهت سلامت روانشناختی و برقراری روابط سالم و سازنده است. این امر هم برای مراجع و هم برای درمانگر اهمیت دارد. بنابراین، آنچه در این کتاب میآید هم برای بهبودی و تحول روانشناختی و هم برای تحکیم رابطه رواندرمانگر و مراجع اهمیت دارد.
مخاطبان اصلی کتاب کدام قشر از جامعه هستند؟ آیا کتاب تخصصی است و افراد باید از سطح سواد خاصی برای درک موضوعات کتاب بهرهمند باشند یا اینکه کتاب میتواند برای عموم مردم قابل استفاده باشد؟ اینکه بازخوردی که از سوی صاحبنظران در این زمینه در یافت کردید چه بوده است؟
این کتاب در واقع برای روان درمانگران و بالین گران تألیف شده است، اما با توجه به اینکه موضوع آن حول فلسفه شرق و غرب و مفاهیم روان درمانی و روان تحلیلی میگردد، برای اینکه خواننده بتواند به درک روشنی از آن برسد لازم است در این حوزهها نیز اطلاعاتی داشته باشد. این کتاب، کتابی تخصصی است، البته برای خوانندهای که بخواهد از آن برای طراحی پروتکلهای درمانی و طرح ریزی مداخلات خود استفاده کند و نگاهی دقیقتر نسبت به مراجع، فضای درمان و سیر روان درمانی کسب کند؛ از جهتی هم ممکن است خوانندهای خارج از حوزه روان درمانی، اما آشنا با مفاهیم بنیادی این کتاب بتواند از آن برای توسعه افق دید خود نسبت به خودش، جهانی که در آن زندگی میکند و دیگران بهره ببرد، بنابراین این کتابِ تخصصی برای این خواننده غیر متخصص هم میتواند حاوی پیام مفیدی باشد.
نگاهتان نسبت به عمومیسازی دانشی که در این کتاب درج شده است چیست؟
آنچه میتواند نگاه انسان را نسبت به خود و جهان پیرامونش وسعت و دقت ببخشد، شایسته انتشار و اشاعه است. بحثهای نظری این کتاب و تمرینهای ارائه شده در آن به طور کلی ما را به سوی انعطافپذیری بیشتر و افزایش گشودگی مان به روی تجربه و جهان سوق میدهند. این امر سبب میشود افق وسیعتری نسبت به زندگی داشته باشیم و به قابلیتها و امکانهای بیشتری در زندگی دست پیدا کنیم. اینکه فرد بتواند وجود و هستی خود را در همه جای بدنش احساس کند و از این احساس لذت ببرد و اینکه بتواند در فضایی نادوگانه با دیگری ارتباط برقرار کند، فضایی که همدلی در آن بدون هیچ کوشش و طرح از پیش اندیشیدهای روی میدهد، و بدون اینکه فردیت خود را از دست بدهد و اسیر در همتنیدگی شود بتواند وحدتی بنیادی را با دیگری احساس کند، همگی فرصتی تازه ایجاد میکنند که میتوان از رهگذر آن روشهای جدیدی را برای «بودن» آزمود. کیست که از «بودن» به گونهای دیگر و بهروشی مؤثرتر بینیاز است؟
نیاز کدام بخش جامعه اعم از دانشگاهیان یا عموم مردم با این کتاب برطرف میشود؟
همانطور که ذکر شد، یکی از نکات جالب توجه این کتاب عنایتی است که به بعد جسمانی و حسی مشکلات روانشناختی داشته است. روان درمانگران یا بالینگرانی که از بعد جسمانی مراجع غفلت میکنند کم نیستند. در واقع، مسئله حضور در اینجا و اکنون، تا حد زیادی نمودی جسمانی دارد و همین امر (توجه به بعد جسمانی) میتواند دریچهای باشد به بعضی از مسائل مهمی که مراجع از بیان آنها طفره میرود یا خارج از آگاهی مراجع خود را بر درمانگر آشکار میکنند. علاوه بر این، بحث تحقق یافتگی نادوگانه و هشیاری نادوگانه و کیفیات آن، از لحاظ نظری میتواند بر دیدگاه بالینگران و متخصصان حوزه رواندرمانی و مشاوره چیزی بیفزاید و سبب شود نگاه تازهتری نسبت به این موضوع داشته باشند. البته هدف از ترجمه و مطرح کردن این کتاب یا کتابهای مشابه، علاوه بر معرفی روشهای جدید و معاصر رواندرمانی، ایجاد فضایی پویا برای نقد و بررسی آنها و ابداع روشهای نوینی در حوزه روان درمانی و مشاوره است. در واقع با این کار ما اعلام میکنیم که این روش درمانی نیز وجود دارد که میتوان از همه آن یا از برخی جنبههای آن استفاده کرد؛ البته این امر به خواننده منوط است.
نکته آخر...
مفاهیم بنیادی کتاب «زمینه همدلی: نادوگانگی و میان ذهنیت در فرایند روان درمانگرانه»، بر دو حوزه فلسفه شرق (هندویسم و بودیسم) و نظریه میان ذهنیتی روان تحلیلی مبتنی هستند. برخی از همکاران ما در حوزه روانشناسی و رواندرمانی ممکن است توجه به فلسفه در حوزه روانشناسی را رجعتی به دوران درهم تنیدگی فلسفه و روانشناسی بدانند؛ اما، اگر بخواهیم نگاه دقیقتری به این امر بیندازیم، فلسفه و روانشناسی، حتی باوجود روانشناسی علمی، آنچنان که تصور میشود نتوانستهاند از یکدیگر جدا شوند، البته نمیتوان منکر تلاشهایی شد که در این زمینه به عمل آمد.
درست است که موضوعات روانشناسی دیگر در ضمن قضایای منطقی و استدلالات فیلسوفان مورد آزمون قرار نمیگیرند و روانشناسی روششناسی علمی خود را یافته است، اما، زیربنای اغلب نظریههای روانشناختی را بینشی فلسفی شکل میدهد. در دوران معاصر تأثیری که فلسفه تحلیلی، اگزیستانسیالیسم، هرمنوتیک، پدیدارشناسی (هوسرل، هایدگر، مرلوپونتی، گیبسون و دیگران)، فلسفه زبان و نظریات ذهن و ... بر حوزههای مختلف روانشناسی و رواندرمانی داشتهاند بسیار قابل توجه است و این مسئله دلالت مهمی دارد بر اینکه روانشناسان و بالینگران هرچه بیشتر آگاهی خود را درباره حوزههای فلسفی مرتبط با نظریههای روانشناسی و روان درمانی افزایش دهند به همان نسبت نیز قدرت نقد و تحلیل آن نظریهها را نیز کسب خواهند کرد و حتی در تکوین رویکرد نظری خود نسبت به این علم و موضوع آن موفقتر عمل خواهند کرد.
نظر شما