شهید سلیمانی به کتابهای تاریخی، رمان، زندگی علما و شهدا خیلی علاقه داشتند و توصیه میکردند این کتابها مطالعه شود.
آیا به همراه پدرتان به نمایشگاه کتاب می آمدید؟ چطور تجربهای بود؟
دو بار همراه با پدر به نمایشگاه کتاب آمدم. فضای نمایشگاه را خیلی دوست داشتم. اینکه همراه با ایشان از غرفهها خرید کنم برایم جذاب بود؛ شرایط خیلی سخت بود. به دلایل مسائل امنیتی ایشان شرایط آسانی برای حضور در فضای عمومی با این حجم از بازدیدکننده را نداشتند. به رغم این سختی در بین مردم بودن را همیشه دوست داشتند. جاهایی که میدانستند حضور مردم پررنگ است و میتوانستند مردم را ببیند و با مردم گفتوگو کنند، همیشه برایشان جذاب بود. شلوغی و ازدحام جمعیت مطرح نبود.
با هم آمدیم نمایشگاه، من کوچک بودم. پدرم کلاهی بر سرداشتند که شناخته نشوند. اما از اینکه بین جمعیت راه میرفتند و شور و شعف مردم را میدیدند، خیلی خوشحال بودند.خاطرم است در یکی از غرفهها نقاشی کودکانهای از پدرم و رهبر معظم انقلاب نصب شده بود. از پدرم خواهش کردم آن را برایم بخرد. اما غرفه شلوغ بود. همه به صف ایستاده بودند تا خرید کنند. به من گفتند که اگر من جلو بروم و بگویم این را بده، میفهمد چه کسی هستم، ولی من اصرار کردم این پوستر را داشته باشم.
پدرم از بین جمعیت خودش را رساند به آقایی که جلوی غرفه ایستاده بود. گفت: آقا این تصویر چند است؟ فروشنده در لحظه اول شهید سلیمانی را نشناخت و خیلی هم سرش شلوغ بود. میخواست به بقیه مشتریها برسد، گفت: فروشی نیست. پدرم لبخندی زدند و گفتند: میدانم سرتان شلوغ است اما فرزند من این را میخواهد، لطفاَ این را به من بفروشید. فروشنده کنجکاو شد و نگاه دقیقتری به پدرم کرد و ایشان را شناخت. دوید و رفت آن تصویر را از روی گیره جدا کرد و به پدرم داد. پدرم گفتند: من به اصرار دخترم این تصویر را میخرم چون برایش جذاب است. ای کاش تصویر من را نمیزدید و تصویر شخص دیگری کنار آقا بود. من خیلی آدم مهمی نیستم که تصویرم کنار آقا باشد. این حرف و خاطره هیچ وقت از ذهنم نرفت و همیشه با حضور در نمایشگاه کتاب جزئیاتش در ذهنم تداعی میشود. بار دوم که آمدیم ایشان بیشتر میان مردم شناخته شده بودند و با خیلی از غرفه داران هم صحبت میشدند.
در بازدید از نمایشگاه کتاب به کدام ناشران سر میزدند و جه موضوعاتی را در حوزه کتاب پیگیری می کردند؟
پدرم به کتابهای تاریخی، رمان، زندگی علما و شهدا خیلی علاقه داشتند و طبعاَ در نمایشگاه سراغ این دسته از موضوعات میرفتند. بیشتر اوقات هم توصیهشان به ما مطالعه همین کتابها بود؛ کتابهایی که حکمتآموزند. پیام و درسی برای زندگی دارند. علاقه داشتند زندگینامه شخصیتهای مختلف تاریخی، مذهبی و سیاسی را بخوانند و از جزئیات تجربهها و سرنوشت آنها اطلاع حاصل کنند. نویسندگان مختلفی با ایشان ارتباط داشتند و برای پدرم کتابهای جدیدشان را میفرستادند. ایشان هم وقت میگذاشتند و این کتابها را میخواندند و نکاتی را در حاشیه آن یادداشت میکردند که به مرور بعضی از آنها منتشر شد. اما به روز بودند و سعی میکردند تازهای نشر را ببینند و بخوانند.
در مطالعه به شما توصیه خاصی داشتند؟
در مقاطعی توصیهشان این بود که کتابهای شهید مطهری را بخوانم. برای اینکه به خواندن این کتابها ترغیب شوم به من کمک میکردند. جاهایی که توضیح داشت شرح میدادند و ترغیب میکردند سؤالات و ابهامها را از خودشان بپرسم. وقت میگذاشتند و پاسخ میدادند و مسئله را حل میکردند.
شهید سلیمانی چگونه شما را تشویق میکردند که کتاب بخوانید؟
ما همیشه در روزهای جمعه روضه خانگی داشتیم. پدرم اعتقاد زیادی به روضه خانگی داشتند. علاقه داشتند پیوسته یاد سیدالشهدا و حضرت زهرا در خانه باشد. در این روضهها مسائل شرعی و عقیدتی و ذکر مصیبت مطرح میشد. در پایان جلسات هم سخنران کتابی معرفی میکرد. اگر ما تا هفته آینده آن را میخواندیم پدرم برای ما جایزهای در نظر میگرفتند. جایزه ای که شوق مطالعه را بیشتر میکرد. مثلا سفری دسته جمعی. برای ما که کمتر ایشان را میدیدیم هیچ چیزی بیش از سفر نمیتوانست مشوق باشد. ما هم در سه یا چهار روز کتاب را می خواندیم. هفته بعد از سخنران می خواستند در باره این کتاب ها با ما گفتوگو کنند. کتابها هم موضوعات متنوعی داشت. گاهی نیز از همرزمان خود دعوت میکردند تا از خاطرات جبهه برای ما روایت کنند و اگر کتابی در این موضوع نوشتند به ما معرفی کنند.
نظر شما