یادداشت حسین مسرّت درباره «سفرنامۀ تاجیکستان»/ 2
ایران و تاجیکستان دو سرزمین در دل جلوههای ایران کهن
حسین مسرت در یادداشتی که برای ایبنا نوشته است درباره تاجیکستان چنین میگوید: اگر چیرگی سیاسی و اجتماعی 70سالۀ قوم روس و دستگاه دولتی اتحاد شوروی، خط فارسی تاجیکیها را گرفت و ناچارشان کرد به خط سیریلیک بنویسند، ولی همواره به فارسی گپ زدند.
آنگاه که در بهار 1383 بخت یار شد و برای ادامۀ تحصیل در مقطع دکتری رشتۀ زبان و ادبیّات فارسی در انستیتو شرق شناسی راهی کشور زیبای تاجیکستان شدم؛ گویی به سدهها پیش برگشتم. سدههایی که بوی ایران دروۀ سامانی و سلجوقی را میداد. با مردمانی پاکنژاد و فارسیگو برخورد کردم که گویی جدایی از سرزمین مادری برایشان نعمتی بوده، زیرا زبانشان دست نخورده مانده و اگر نزدیک به ده درصد با زبان روسی آمیخته شده، ولی هنوز به همان زبان شیرین و سختۀ پارسی سخن میگویند. اگر چیرگی سیاسی و اجتماعی 70سالۀ قوم روس و دستگاه دولتی اتحاد شوروی، خط فارسی آنها را گرفت و ناچارشان کرد به خط سیریلیک بنویسند، ولی به فارسی گپ زدند.
مردانی چون دکتر صدرالدین عینی (پدر ادبیّات تاجیک)، میرزا تورسونزاده، رحمانف و باباجان غفوراف که با جان سختی و پافشاری خود چراغ زبان و ادب فارسی را در آن دیار روشن نگه داشتند. و چنان کردند که تنها کشوری که در بین 15 جمهوری اتحاد شوروی مجاز بود پایاننامههای کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترایشان به زبان مادری یعنی فارسی باشد، تاجیکستان بود. از این رو بر این پشتکار و ایستادگی هزاران آفرین گفتم و اگر تدبیر دولتمردان ایران، پس از استقلال تاجیکستان (در ۹ سپتامبر ۱۹۹۱)، بهتر و با ابزارهای کاردبردی مادّی و معنوی و گسترش و پشتیبانی کلاسهای آموزش زبان فارسی رایزنی فرهنگی ایران همراه بود، چه بسا همراه با استقلال سیاسی به استقلال زبانی هم دست مییافتند و از نو به گفته خودشان به «خط نیاگانی» مینوشتند.
خرسندم که در آن سفر سه ماهه از شهرهای دوشنبه، توس، قبادیان، حصار و جایهای دیگر و نیز آثارخانه (موزه)های آنجا دیدن کرده و جلوههای ایران کهن را در آنجا از نزدیک دیدم. فرصتی دست داد پای سخن استادانی چون زندهیادان دکتر کمالالدّین عینی، دکتر ظاهر احراری، دکتر مهین بانو مَمَّدوا [ محمّد آبادی ]، دکتر امر یزدان علی مرداناف، دکتر شادی قل اف، پروفسور دادخدا سیم الدین اوف، دکتر محمّدجان شکوری، دکتر روشن رحمانی، دکتر خورشیده آتاخان اوا، دکتر عبدالقادر منیازوف، دکتر جوره بیک نذری، رسول هادیزاده، دکتر ولی صمد، میرزا ملّا احمدوف، دکتر مقدّمه مرجان اشرفی و نیز محمّدعلی عجمی، سخنور تاجیک بنشینم و از خرمن خرد و دانششان توشههایی برگیرم. در آن سفر همه جا مرا «برادر ایرانی» میخواندند و این بسیار برایم خوشایند بود.
در این سفر، صدها واژه و تعبیر و دهها زبانزد (ضرب المثل) ناب و کهن فارسی تاجیکی را گردآوردم و همه را با آوانویسی و برابر نهاد فارسی ایرانی در کتاب خودم «سفرنامۀ تاجیکستان» (نشر یزدا، 1400) آوردم. در آن کتاب به دیدنیها و ویژگیهای رفتاری، گفتاری، کرداری، خویهای دلنشین و مهربانیهای این مردم آریایینژاد پرداختم.
سری به کتابخانههای سرشار: فردوسی، انستیتو شرقشناسی، دانشگاه دولتی تاجیکستان و رایزنی فرهنگی سفارت ایران در تاجیکستان زدم و از نزدیک با دستاوردهای فرهنگی این کشور کهنسال آشنا شدم. به ویژه کتاب دو جلدی فرهنگ تاجیکی به خط سیریلیک که زیر نظر دکتر محمّدجان شکوری فراهم شده را دیدم که بعدها به کوشش محسن شجاعی در ایران به خط فارسی برگردانده شد. (نشر فرهنگ معاصر، 1385 ).
نابترین و کهن نسخههای خطی فارسی را در اندوختۀ انستیتو شرق شناسی دیدم. استادانی را مانند: روشن رحمانی، سیمالدین اف و خدایی نظر عصا زاده دیدم که عاشقانه برای شکوفایی و مانایی زبان و فرهنگ فارسی کار میکردند. خود نیز خط سیریلیک را آموختم و نوشتههایی را از آن خط به خط فارسی در آوردم؛ مانند گفتار «فرّخی، شاعر مبارز ایران» نوشتۀ فیض علی نجمانف، استاد کرسی زبان فارسی دانشگاه تاجیکستان.
کشوری که بر سردر کتابخانۀ فردوسیاش، هیکل [مجسّمه] ای از فردوسی گذاشتهاند و بیت زیبای:
توانا بود هر که دانا بود ز دانش، دل پیر برنا بود
را نقش زدهاند. در راهروهای کتابخانهاش نگارههایی از زیب النساء، سیّدای نسفی، رودکی، خیّام، جامی، فردوسی و رستم و سهراب دیده میشود. در موسیقی شش مقامش اشعاری زیبا از هلالی جغتایی و وحشی بافقی خوانده میشود و در بزرگترین پیکرهاش در باغ خلقها پیکرۀ فردوسی است و فروشگاههایش نامهای زیبای پروانه، نوروز، پروین و... را دارند.
اکنون که سالها از آن سفر گذشته، شنیدم این کشور در این سالها (2004 میلادی تاکنون) از دید اجتماعی، استقلال اقتصادی، بازرگانی، توسعه، جامعه، درآمد، شهرنشینی، فرهنگی و کشورداری به پیشرفتهای بسیار خوبی رسیده و شهر دوشنبه جامهای نو پوشیده و دیگرگون شده است به اندازهای که شاید نگارنده دیگر آن را نشناسد.
نظر شما