«فصل قحطی کنگر» داستان بلندی است که ضمن روایت رنج در سکوت یک زن بیمار به مفاهیم و موضوعات مختلف سیاسی و اجتماعی نیز میپردازد.
نویسنده داستان را اینگونه آغاز کرده است: «بالاخره بعد از تمرین زیاد با باغبان حالا دیگر یادگرفتهام بدون آنکه به حنجرهام آسیبی برسد صدای کلاغ ها را تقلید کنم، نه اینکه فکر کنی کار راحتی بوده، آن اوایل گاهی نمیتوانستم غذا را درست ببلعم و پرستارها که نمیدانستند چه بر سر گلویم آمده عصبانی میشدند.»
در یکی از تأثیرگذارترین بخشهای این کتاب راوی خود را به بادخورک تشبیه کرده و گفته است: «هیچ میدانستی نوعی پرنده هست به اسم بادخورک که هرساله بی آنکه بنوشد یا بخورد یا بر زمین بنشیند مسیر آمریکا به ژاپن را پرواز میکند؟ تصور کن هر سال رأس ساعت معین از زمین بلند شوی و سالی دیگر و فصلی دیگر در سرزمینی دیگر فرودبیایی. اگر آرزو نکنم که تو پرنده بادخورک باشی یا حداقل خودم را در هیبت یادخورکها در جهت نامههای اختر به ژاپن نکشانم میتوانم بگویم این آمژولها با آدم این کار را میکنند. توی سرت را پر از هوا میکنند و جریان فکرت را بدون آنکه در کنترل تو باشد به هر سمتوسویی پرت میکنند، برای آن پرنده اگر باد شدت بگیرد و مسیر طولانی شود و فصل صید در ژاپن به پایان رسیده باشد، سفر چیزی نبوده جز بیهودگی و مرگ. من اما هربار وقتی به هواپیمایی که از آلمان به نشانی نامههای اختر به سمت پاژن برخاست فکر میکنم، خود بیچاره بادخوارم را میبینم که پروازش ساعت هشت و ربع 6 اوت 1945 به هیروشیما مینشیند. درست لحظهای که بمب به زمین برخورد میکند.»
سرانجام راوی به این نتیجه میرسد بعد از بیست سال، در آسایشگاه و برای آنکه خیال و فکر از سرش بیرون برود و شبیه نادر (برادرش) و اختر به دنیا نگاه کند باید به قدر کافی برف بیاید و سرش را منجمد کند تا خیال مثل ساقههای خشکیده کنگر که از شکافهای قبر مادر بیرون میزدند از سرش بیرون برود.
انتشارات هیلا کتاب «فصل قحطی کنگر» نوشته نسرین یوسفی را اخیرا در 112 صفحه و بهای 45 هزار تومان عرضه کرده است.
نظر شما