کتاب «یک روز بعد از حیرانی» روایتی است خواندنی از یک شهید مدافع حرم دهه هفتادی که دلبسته شهیدی از تبار حماسهسازان دوران دفاع مقدس بود.
این چند خط، بخشی از کتابی است که سرگذشت یک مرد را برایمان توصیف میکند. کتابی که زندگینامه جوانی را توصیف میکند که در آخرین روزهای ماه اول بهار، یعنی ۲۶ فروردین به دنیا آمد و در میانه پاییز بیست سال بعد، به شهادت رسید.
کتاب «یک روز بعد از حیرانی» به قلم فاطمه سلیمانی و چاپ انتشارات شهید کاظمی، زندگینامه و سرگذشتی از عمر کوتاه اما پر بهار و جاودانگی شهید محمدرضا دهقان امیری است. در این کتاب روایتِ ولادت و شهادت شهید دهقان امیری خیلی خوب به هم گره میخورد، وقتی که نویسنده آن را اینگونه روایت میکند؛ «رساندن خبر شهادتت به مامانفاطمه شاید سختترین کار دنیا بوده. هر چقدر هم که مادر دل شیر داشته باشد و هر چقدر هم که دل از فرزند بریده باشد. مگر میشود به همین راحتی خبر شهادت پسر را به مادر داد؟
شاید برای همین خواست خدا این بوده که مامانفاطمه پیش از همه باخبر شود. باید یک محرم راز خبر را میرساند و طوری هم میگفت که آب توی دل مامانفاطمه تکان نخورد. یکجوری که خیالش از بابت تو راحت باشد. مثلاً یک نفر مثل برادر شهیدش. همانی که خبر تولدت را داده بود.
مادر، مژدهٔ تولدت را هم از دایی محمدعلی، دایی شهیدت، شنیده بود. مهدیه سهچهارساله بوده که تو از راه رسیدی. مامانفاطمه دلنگران از اینکه با وجود یک دختربچهٔ کوچک، بزرگکردن یک نوزاد کوچک برایش مشکل خواهد بود. بعد از سه ماه بارداری تازه متوجه وجودت شده بوده و کمی از وضع پیشآمده ناراحت بوده. یک دختربچه و یک نوزاد و کارهای خانه به علاوهٔ کار در مدرسه، دلش را به شور انداخته. یک نفر باید خیالش را راحت میکرد. یکی از همان روزهای پریشانی مامانفاطمه یک مرد با لباس نظامی در چهارچوب در ظاهر شده. کلاه نظامیاش را تا روی چشمهایش پایین کشیده بوده. آنقدر که چهرهاش قابل تشخیص نبوده. مامانفاطمه برای دیدن چهرهاش خم میشود و برادرش را میبیند. برادری که مدتها دلتنگش بوده. برادر را در آغوش میکشد و دعوتش میکند روی پتوهای سفیدی که دور تا دور اتاق پهن بوده، بنشیند. دایی محمدعلی چهارزانو بالای اتاق مینشیند. مقابلش هم پر از ظرفهای آجیل و نقلونبات، یک سبد بزرگ میوه، میوههای خوشرنگ و لعاب. همه سوغات برادر برای خواهر.
مامانفاطمه با همان میوهها از برادرش پذیرایی میکند. چه خوب موقعی به داد خواهرش رسیده بود...».
* عاشق «اصغر وصالی»
اما کتاب «یک روز بعد از حیرانی» تنها کتابی نیست که درباره شهید محمدرضا دهقان امیری نوشته شده است؛ در کتابی دیگر هم در مورد این شهید بزرگوار چنین میخوانیم؛
«به شهدا خیلی علاقه داشت. از دوران دبیرستان این علاقهمندی شدیدتر شد. شهید اصغر وصالی، فرمانده شهر پاوه موردتوجه خاص او بود و برای همین هم در سوریه، اسم مستعار خودش را حسین وصالی گذاشت. حتی این اسم را روی اسلحهاش حک کرده بود و از دوران آموزشیاش در ایران تا عملیاتهایش در سوریه تفنگش با این اسم مشخص بود.»
نام این کتاب که به قلم محدثه علیزاده نوشته شده، «ابو وصال» است. در واقع، این نام برگرفته از پیوندی است بین این شهید بزرگوار و شهید اصغر وصالی که فرمانده گروه دستمال سرخ ها بود، در روزهای نه چندان دور دفاع مقدس.
شهید مدافع حرم، «محمدرضا دهقان امیری» در سال ۱۳۹۴ با عنوان بسیجی تکاور راهی سوریه شد و در تاریخ ۲۱ آبان همان سال، همزمان با آخرین روزهای ماه محرمالحرام در نبرد با تروریستهای تکفیری در حومۀ حلب و در عملیات محرم، خلعت شهادت پوشید و پیکر مطهرش در ۲۵ آبان ۱۳۹۴ در تهران تشییع و در آستان مقدس امامزاده علیاکبر (ع) چیذر به خاک سپرده شد.
نظر شما