چهارشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۱ - ۰۹:۳۰
دل کندن همیشه سخت است

بار عمده‌ روایت کتاب «شهید نوید» روی دوش همسر شهید است. گاهی لحن عبارات مخصوصاً در فصل‌های مربوط به همسر به سمت شاعرانه شدن حرکت می‌کند اما لحن شاعرانه باعث نشده که روایت به سمت روایت صورتی برود.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- فاطمه سلیمانی ازندریانی: کتابِ «شهید نوید» توی لیست نخواندنی‌هایم بود. یعنی کتاب‌هایی که به هزار دلیل دارمشان اما قصد خواندنشان را ندارم. برای نخواندنش هم هزار دلیل داشتم. مهم‌ترین دلیل هم اشباع بازارِ کتاب از کتاب‌های زرد و صورتی با موضوع زندگی‌نامه‌ مدافعان حرم است. متأسفانه آن‌قدر کتاب ضعیف در این زمینه دیده و خوانده‌ام که به یک بدبینی رسیده‌ام: «همه‌ کتاب‌ها با موضع مدافعان حرم بدند مگر اینکه خلافش ثابت شود». مثلاً وقتی که یکی از دوستانم پیشنهاد داد که کتاب شهید نوید رو حتماً بخوان. از شما چه پنهان با این تأکیدش باز هم رغبت زیادی به خواندن کتاب پیدا نکردم چون دوستم ارادت و علاقه خاص و عجیبی به شهدا دارد و ارادتش به شهید نوید هم غیر قابل انکار است. حس کردم پیشنهادش برای کتاب به خاطر آشنایی با این شهید بود. ولی من نخوانده ویژگی‌های شهید را می‌دانستم. عاشق شهادت، عاشق شهادت، عاشق شهادت... عاشق امام حسین(ع).

در حال محاسبه‌ نفس. متواضع در برابر خانواده و کمک‌حالشان. و هزار خصلت و خصوصیت مثبت. که این هم دوباره خواندن نداشت. مخصوصاً که نویسنده‌ کتاب نویسند‌ه‌ شناخته شده‌ای نبود و به نظرم رسید از آنهایی است که در برابر شهدا احساس وظیفه کرده که حتماً زندگی‌نامه یکی‌شان را بنویسد. از همان‌ها که من همیشه بهشان اعتراض دارم و می‌گویم: «لطفاً در برابر شهدا احساس مسئولیت نکنید.» احساس مسئولیت بدون تخصص خدمت به شهید نیست خیانت به اوست. حالا هم یک نویسنده‌ نوقلم احساس مسئولیت کرده بود که زندگی یک شهید را بنویسد. اسم کتاب هم به نظر غیرخلاقانه‌ترین اسمی بود که می‌شد برای کتاب انتخاب کرد. اما بعداً که بالأخره کتاب را دست گرفتم فهمیدم که انتخاب این اسم فلسفه داشته و اتفاقاً اصلاً دم دستی نبوده. البته در طول خواندن کتاب زیر چند عبارت خط کشیدم که می‌شد به عنوان اسم کتاب انتخاب شود اما نویسنده‌ای که با کتابش زندگی کرده قطعاً برای رسیدن به عنوانِ کتاب مراحل کشف و شهود زیادی را پشت سر گذاشته. 

شاید مثل خیلی از کتاب‌هایی با این سبک، باید کتاب را در یک موقعیت خاص می‌خواندم. مثلاً سالگرد شهادت شهید یا مثلاً سالگرد تولدش. چون کتاب حتی جلوی چشم هم نبود که یاد خواندنش بیفتم. کتاب داخل کمد جزو کتاب‌های نخواندنی بود. اما چند روز قبل از خواندن کتابِ «شهید نوید» مرضیه اعتمادی نویسنده‌ کتاب را در یک جلسه‌ی نقد ادبی دیدم. دیدار اولمان نبود اما بعد از شنیدن صحبت‌هایش تصمیم گرفتم حداقل یکی از کتاب‌هایش را بخوانم. کتاب اولش روایت دختر معلولش است و کتاب جدیدش یک مجموعه روایت در رابطه با معلولین. به نام‌های «شصت» و «پروانه‌ها گریه نمی‌کنند». کتاب جدیدش هم گویا مورد استقبال قرار گرفته. همانجا گفتم که قلبم حتماً با خواندن کتاب اول و آخر شرحه‌شرحه خواهد شد؛ فلذا کتاب وسط را برای خواندن انتخاب کردم. به محض باز کردن کتاب با یک نثر جذاب مواجه شدم. یک نثر قوی و تمیز و به عبارت بهتر و بدون اغراق فاخر. انگار که نویسنده هزار بار بیهقی خوانده باشد و با سعدی زندگی کرده باشد و حافظ را از بر باشد. 

فصل اول یک غافلگیری دیگر به همراه داشت. انتخاب زاویه‌ دید. یک زاویه‌ دید بین دوم‌شخص و تک‌گویی درونی. اولین روایت، از زبان پدر شهید بود. پدر شهید، حضرت اباعبدالله را خطاب قرار داده بود و از پسرش برای حضرت صحبت کرده. چه علی‌اکبرهایی که در خون خود غلتیدند و به معبود رسیدند: «چشم و چراغ خانه بود. همه دوستش داشتیم. منتی نیست آقاجان، ولی ما روغن ریخته را نذر امام‌زاده نکردیم. سوگلی خانه را فدای شما کردیم. کوچکترین پسرم بود ولی مدیریت خانه در دستش بود. همه حرفش را قبول داشتیم...»

نویسنده تا پایان کتاب با همین دست‌فرمان پیش رفته و هرکدام از راوی‌ها یک مخاطب فرضی دارند که داستان شهید نوید را برای او تعریف کنند. مثلاً دوستِ شهید یکی از دوستان مشترکشان که او هم شهید شده را خطاب قرار داده و در آخرِ روایت، نوید را هم مخاطب قرار می‌دهد. و ای‌کاش نویسنده به جای کلمه‌ «دوست» از کلمه‌ «رفیق» استفاده می‌کرد که بار معنایی بیشتری دارد. و ای‌کاش نویسنده از نوشتن برخی جملات خودداری می‌کرد مثلاً جایی که خطاب به حضرت زینب(س) می‌گوید: «خسته‌تان کردم. حرف‌های من تمامی ندارد انگار. قول می‌دهم تا برسیم روبه‌روی حرم آقا، درددل‌هایم را تمام کرده باشم.» جملاتی که میان این نثر فاخر دست‌انداز ایجاد کرده‌اند. 

خطاب قرار دادن خودِ شهید نوید، در روایت‌های دیگر هم تکرار می‌شود. در روایت مادر و خواهر و همسر. اما چون این بخش از روایت‌ها مخصوصاً روایت همسرِ شهید مفصل‌تر از دو بخش اول است، هرکدام به چند روایت تقسیم شده‌اند و در هر کدام از روایت‌ها مخاطب‌ها متفاوت هستند و طبیعتاً خود شهید هم مورد خطاب قرار می‌گیرد: «شاخ و برگ این درخت بالای سنگ مزارت دوباره پرپشت شده. این بار هم مثل دفعه‌ قبل خودت اشاره می‌کنی به درختت که شاخه‌های اضافه‌اش را بیندازد یا با خودم از خانه قیچی درخت‌بری بیاورم و بیفتم به جانش و سبکش کنم؟» 

به جز خود شهید افرادی مثل حاج قاسم یا شهید رسول خلیلی یا شهدای اصفهانی هم تعدادی از این مخاطبان هستند. انتخاب همه مخاطبان در دل روایت نشسته چون همه‌ آن‌ها مهندسی شده انتخاب شده‌اند. اما انتخاب سه نفر از مخاطبان نسبت به بقیه خلاقانه‌تر بود. انتخاب رهبر، پسر شهید نوید و سنگ مزار شهید. چرا خلاقانه؟ چون یکی از روایت‌های مادر شهید گفتگوی فرضی با رهبر است و تصور دیدار خانوادگی و دیدار خصوصی. و روایت دوم گفتگوی همسر شهید با پسری که آرزوی داشتنش را داشتند و تصور پسر در کودکی و نوجوانی و جوانی. وقتی که اون نیز مثل پدر در پی شهادت است. و سنگ مزار شهید که محرم اسرار همسر شهید است.

ما همیشه وقتی رو به یک مزار صحبت می‌کنیم طرف صحبتمان کسی است که زیر آن سنگ خوابیده نه خود سنگ. برای سنگِ مزار شخصیت مستقل قائل شدن هم از خلاقیت‌های خوب نویسنده است. این انتخاب‌ها بهانه‌ای شده برای رجوع بیشتر به وصیت‌نامه و خاطرات و یادداشت‌های شهید بدون اینکه متن وصیت از دل روایت بیرون بزند یا فرمایشی به نظر برسد. تقریباً در همه‌ی فصل‌ها یا با بخشی از وصیت شهید مواجه هستیم یا با گوشه‌ای از یادداشت‌هایش: «خدایا، امسال هر سه شب قدر را در بهشت زهرا گذراندم؛ در حالی که فکر نمی‌کردم این مراسم با این عظمت و شکوه برقرار باشد و بابت این مردم باغیرت تو را سپاس می‌گویم...»

نثر خوب و فاخر مهم‌ترین ویژگی این کتاب است اما یکدستی متن باعث شده تا تقریباً لحن و سبک همه‌ روایت‌ها شبیه به هم باشند و راویان فاقد لحن ویژه‌ خودشان باشند. بعضی از عبارات هم بیش از اندازه شاعرانه هستند و بیشتر ادبیات نویسنده است تا روایت راوی: «دل کندن همیشه سخت است. بار آخری که آدم می‌آید حرم شما دلش می‌خواهد زیارت‌نامه خواندنش را کش بدهد. هر کلمه را توی دهنش مزه‌مزه کند. خسیسانه دعا بخواند. دلش می‌خواهد به خادم‌ها بگوید بروید بالا و آن عقربه‌های بزرگ را دست‌کاری کنید که نیاید روی ساعت حرکت قطار...»

بار عمده‌ روایت روی دوش همسر شهید است و همان‌طور که در سطرهای بالا اشاره شد گاهی لحن عبارات مخصوصاً در فصل‌های مربوط به همسر به سمت شاعرانه شدن حرکت می‌کند اما لحن شاعرانه باعث نشده که روایت به سمت روایت صورتی برود. فضای خانوادگی اثر باعث صمیمیت آن شده است؛ اما جای خالی روایت هم‌رزمان شهید به شدت به چشم می‌خورد. حداقل برای من بخشی از کنجکاوی بابت خواندن کتاب‌های شهدا یا رزمندگان مدافع حرم آشنایی با فضای سوریه‌ جنگ‌زده است و کنجکاوی جهت نحوه‌ عملیات‌ها، جنگ‌ها و تعقیب و گریزها و سختی‌ها و حتی شادی‌ها. ای‌کاش شهید نویدِ سوریه هم جایی در این کتاب داشت. 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها