در میزگرد سفرنامه «شادی به وقت قراری» بیان شد؛
نوروزی: هرات در عصر تیموری بار تمدن ایران را به دوش کشید/ مودودی: خانه ما را یکی دیگر به نام خودش سند میزند
محمدناصر مودودی گفت: وقتی که مشاهده کردم پرچم ترکیه در مزار خواجه عبدالله انصاری است و مسجد علیشیر نوایی را بازسازی کردند. در آنجا صراحتا گفتم خانه ما را یکی دیگر به نام خودش سند میزند. این سخن را خیلی با تندی گفتم چشم سیاستناشناسان ما روشن.
جناب مودودی، انگیزه شما از سفر به هرات چه بود؟ قبل از سفر درباره هرات کتابی خوانده بودید؟
فاصله شهرستان تایباد تا مرز افغانستان 18 کیلومتر است و همیشه ارتباطات خیلی نزدیکی با آنها داشتیم و تبار ما به نوعی تبار محلی است و از طرفی سالهای سال ما میزبان افاغنه در ایران بودیم و آنها با ما زندگی کردند، همسر گرفتند و در خانههای ما به صورت اجاره در اختیار آنها بود. زمانی که مهیای سفر به هرات شدم، به صورت پارهوقت با کانون پرورش فکری همکاری داشتم که متوجه شدم گروهی در حال سفر به افغانستان هستند و آن موقع تصور میکنم یک هفته یا بیشتر بود که هرات سقوط کرده و طالبان رفته بود و هنوز در بقیه افغانستان جنگ جریان داشت. لذا در آن موقع من هم از گروه عازم افغانستان خواستم در این سفر با آنها همراه شوم که آنها گفتند بیست دقیقه دیگر راه میافتیم و خوشبختانه چون نیاز به ویزا نبود و جناب ضرابی که آن موقع مدیرکل امور استانها بود هماهنگیها با مرزها را انجام داد. نیم ساعت بعد سوار ماشین شدم و همراه گروه به سمت افغانستان حرکت کردیم. موقع سفر از هرات مطلب زیادی نخوانده بودم اما چون علاقه زیادی به فرهنگ داشتم به طور کلی تا حدی درباره تاریخ اطلاعاتی کسب کرده بودم. بنابراین سفر ما شبانه آغاز شد و شب را هم در گمرک خوابیدیم.
جناب نوروزی، درباره هرات چه اطلاعاتی دارید در زمانی که به عنوان رایزن فرهنگی در افغانستان حضور داشتید؟ قبل از رفتن به ماموریت درباره این کشور چه مطالعاتی داشتید خاصه درباره هرات؟
از برگزاری برنامهای درباره سفرنامههای هرات، کابل و بخارا تشکر میکنم، به هر حال ایبنا همیشه پیشتاز بوده در پرداختن به موضوعاتی که دیگران به آن توجهی ندارند. به نظرم این توجه خیلی ارزشمند است که امیدوارم این مسیر ادامه پیدا کند. از ناصر مودودی هم بابت نوشتن سفرنامهها تشکر میکنم. چون افراد زیادی از جمله خودم به افغانستان آمدند و رفتند و طی سفر اتفاقاتی برایشان رقم خورده اما کمتر کسی این اتفاقات را مکتوب کرده است. وقتی اتفاقات سفر را مکتوب میکنید سندی برای دیگران میشود و تاثیرگذار است؛ تاثیرگذاری که از دایره مکان و زمان فراتر میرود. نسلهای بعد آن را به عنوان یک سند مینگرند که به نظرم خیلی مهم است. همین که معدودی همت کرده و این سفرنامههای سهگانه را نوشته است جای تشکر و تقدیر ویژه دارد. سفرنامهها متن روانی دارد و نویسنده محترم لطف کرد و سفرنامه «زیبای برقعپوش» را قبل از چاپ در اختیارم گذاشت تا مطالعه کنم که هنگام خواندن از متن آن لذت بردم و از اطلاعات آن خیلی استفاده کردم.
اما درباره هرات، اگرچه من خراسانی نیستم اما یکی از بزرگترین مدال افتخاری که در این سالها گرفتم متعلق به زمانی بود که میخواستم از ماموریت ثابت سال 97 برگردم، دوستان فرهنگی مراسم کوچکی در کابل گرفتند با اینکه در آن موقع شرایط امنیتی خیلی بد بود و از برنامه گرفتن و تجمع دوری میکردند، دوستان محبت کردند و یک روز قبل از بازگشتم به ایران کیکی آماده کردند که روی آن نوشتند: «کابلیتر از ما» که این جمله برایم خیلی ارزشمند و مهمترین مدال افتخار این سالها بود. چون من همیشه به آن منطقه احساس تعلق کردم و فکر نکردم خارج از ایران هستم با چنین حسی تلاش کردم که با اهل فرهنگ در افغانستان خدمت کنم به عنوان فردی که سیزده یا چهارده سال خدمت کرده و اساسا حوزه ذهنیاش افغانستان بوده است. اما هرات برایم حس عجیب و غریبی داشت. همیشه احساس میکردم یک قطعه جدا شده از پارهتن یک تمدن بزرگ است یا به عبارتی مرکز تمدنساز عجیب و غریب.
به هر حال اگر برای تمدن ایرانی حوزه وسیعی در نظر بگیرید، یکسری مراکز تمدنساز در مقاطع تاریخی داشته و یکسری از شهرها بار این تمدن را در مقطعی به دوش کشیدند. هرات به ویژه در عصر تیموری بار تمدن ایران را به دوش کشیده بود. از این لحاظ دیدن این شهر همیشه برایم جذاب بود و یادم هست نخستین باری که به هرات رفتم که اوایل دهه 90 بود، احساس کردم جایی رفتم که برای رفتن به آنجا خیلی دیر کردم و باید خیلی زودتر میآمدم! از طرفی نزدیکترین نقطه به لحاظ فرهنگی به ایران امروزی حتما در جغرافیای امروزی افغانستان، هرات است. من همیشه احساس میکردم شهری مثل بیرجند با آن خیابانکشی، درختان و فرهنگ مردمش با تفاوتهای جزئی بسیار شبیه هرات است با آن پیشینه و عظمت در همین تصویری (مزار گوهرشادبیگم) که انتخاب کردید، برای امثال من که به مشهد زیاد سفر کردم لمس گوهرشاد برایم یک اسطوره است که چه کسی بوده و چه کرده است؟ به طوری که وقتی سر مزار گوهرشادبیگم، مسجدجامع و ... میروید حس خاصی در جان و روح شما میدمد و آن حسی که از دیدار بزرگان فرهنگ پارسی مثل خواجه عبدالله انصاری، پیرهرات به شما دست میدهد. شاید هیچ جای دنیا چنین احساسی پیدا نکنید که در هرات به شما دست میدهد من به غزنین نتوانستم بروم شاید در این شهر هم احساسی مشابه بودن در هرات به آدمی دست بدهد. احساس تعلق به تمدنی فراتر از مرزهای کشور حس قشنگی است برای همین اگرچه کابل را خیلی دوست داشتم اما به هرات حس عجیب و غریبی دارم. کابل از این لحاظ که سالها در آن زندگی کردم به نوعی شهر دوم من است که دوستش داشتم و دارم و هرات برایم حسی مانند همزادی با شیراز به لحاظ فرهنگی و تمدنی دارد. اگرچه وقتی گفتم مانند بیرجند است منظورم به لحاظ معماری و فرهنگ عامه بود. اما به لحاظ تمدنی هرات را همزاد شیراز میدانم به لحاظ عظمت و وسعت شعرا و بزرگانی که در آن حضور دارند.
جناب مودودی در صفحات میانی سفرنامه «شادی به وقت قراری» تصویری از هرات را نشان میدهید با این جملات که «خیابانهای اصلی هرات تقریبا آسفالت است نکته دیگر ساختمانهای گلی با دربهای چوبی دو طرف خیابان صف کشیدند. اگر وجود خودروها و برخی نشانههای مدرن نبود احساس نیم سده قرن به راحتی تداعی میشد.» با این جملات در وصف هرات، چه چیزی میخواهید به مخاطب بگویید؟
سال هشتاد هرات خیلی سنتیتر بود، اما سال 99 که دوباره به هرات رفتم شهر خیلی متفاوت شده بود برای همین از دوستانی که در هرات جلسه داشتیم خواهش کردم بلایی که ما سر ایران آوردیم آنها سر هرات نیاورند. به آنها گوشزد کردم به زودی پولهای زیادی برای تخریب ساختمانها به هرات سرازیر میشود. بلایی که سر معماری شهر مشهد آوردند، سر سبزوار نیاوردند. بنابراین شهرهایی مثل مشهد پر از برجهایی شد که بساز و بفروشها ساختند و حتی این شیوه در تایباد هم پیاده شد. اما در هرات ردیف مغازههای گلی پاشنه بلند با درهای چوبی هنوز مانده است، پاشنه بلند از این لحاظ که درب مغازه قدری بالا گرفته شد
درباره وضعیت قبر خواجه عبدالله انصاری نوشتید، وضعیت درهم و برهم ازدحام گدایان و کودکان ...؟
من در فاصله 19 سال پیش که به هرات رفتم، تغییر زیادی در بنا ایجاد نشده بود. آن مولفه انسانی که طالبان مانند همیشه مشکلساز شد به ویژه برای اقتصاد کشور که مردم به نان شبشان محتاج شده بودند و چارهای جز گدایی نداشتند. برای همین آن حجم از تکدیگری در مزار خواجه وجود داشت. این دفعه که رفتیم چون اواخر جمهوری بود (که من نام آن را جمهوری دوم گذاشتم) اوضاع مردم بهتر شده و تعداد کمتری گدا در آنجا وجود داشت. اما به هر حال باز به لحاظ کلی فرق زیادی نکرده بود. اگرچه نمیتوانیم بگوییم نگاه مردم تغییر کرده باشد، اما در شهرسازی مانند چوک گلها (به معنای میدان) که نزدیک هتل محل اقامتم بود، بعد از بار دوم که رفتم آن میدان به یک چهارراه تبدیل شده و اطراف آن قدری زرق و برق پیدا کرده بود. اما مسجدجامع تغییر زیادی پیدا نکرده بود. بزرگترین اتفاقی که افتاده، شاهکار معماری در هرات ارگ اختیارالدین از آن نابودی و ویرانهای که قبلا دیده بودم تبدیل به بزرگترین نمونه بازسازی و مرمت بنای تاریخی شده بود. اما خواجه عبدالله به لحاظ جایگاه و موقعیت تغییر زیادی نکرده و همیشه عزیز بوده چنانکه در سفرنامه هم نوشتم که مقبره خواجه عبدالله محل احترام دراویش و غیردراویش است و از لحاظ مردمشناسی چون مردم آن ناحیه فقیر بودند دست به گدایی میزدند. اما در این سفر چنین نبود و فقر نسبت به قبل خیلی کمتر شده بود.
جناب نوروزی، فرض کنید رایزن فرهنگی که در افغانستان حضور دارد و به هرات و قندهار و... علاقهمند است و به آثار تاریخی و باستانی آن هم بیتفاوت نیست. چگونه میتواند این ارتباطات فرهنگی را افزایش داد؟
به نظرم علت اینکه چرا ما کمتر به مسائل فرهنگی افغانستان ورود کردیم یا کمتر اتفاق مثبتی در این حوزه افتاد؟ نیاز به بررسی دارد. آنقدر آثار باستانی در آنجا وجود دارد که ما به آنها توجه کنیم تا اتفاقی برای آن نیفتاده است. اصلا یکی از کارهای سخت اولویتبندی برای آنهاست که بدانید واقعا کدام در اولویت است؟ مثلا خانقاه و منزل پدر مولانا در بلخ و مزار شریف بگیرید تا منار غور، آرامگاه سنایی و شهر هرات که ترافیک آثار تاریخی را در خود جای داده که برای ما معنایی دارد و الهامبخش است. اما واقعیت موضوع این است که همه آن به ما برنمیگردد در عین حال که ما کمکاری خودمان را میپذیریم از دو لحاظ؛ نخست اینکه افرادی مثل من که در داخل افغانستان حضور داشتند شاید خوب این ضرورت همکاری را به بیرون (ایران) منتقل نکردیم تا حساسیت لازم ایجاد شود چه قدر ضرورت دارد منارههایی که در داخل باغ گوهرشادبیگم است بازسازی شود. بخش دوم؛ مسئولانی که باید در داخل (ایران) تصمیم بگیرند، آنقدر در داخل مسائل و گرفتاری دارند مانند بحث آثار باستانی در داخل آنقدر جای پرداختن دارد که شاید بگویند اگر فرصت داشته باشیم باید به این مسائل بپردازیم. اما بخشی هم به ایران برنمیگردد چون من شاهد و ناظر تلاشهایی برخی از آنها بودم که نهادهایی پای کار آمدند و بودجه آن نیز با همه مسائل و مشکلات تامین شد اما در داخل افغانستان هم مقاومتهایی نشان داده شد.
افغانستان به لحاظ تمدنی دچار شکاف (تمدنی) مردمشناختی و جامعهشناختی است به شکلی که هر نوع حضور و تلاش فرهنگی ما با یک سوءبرداشتی از جانب حاکمان پشتو در افغانستان مواجه میشود. این موضوع از سدههای گذشته وجود داشته و خیلی ربطی به آمدن این و رفتن آن نداشته است و تحریک بیرونی نیز در این وضعیت تاثیرگذار بوده که حضور فرهنگی ایران در داخل افغانستان به معنای هویتبخشی به فارسزبانها در افغانستان است و این رویکرد یعنی بزرگ شدن و قد کشیدن در برابر پشتونهایی که به هر شکلی هست تسلط و حاکمیت خودشان را بر آن جغرافیا حفظ کردند. لذا کارشکنیها و مقاومتهایی در داخل افغانستان توسط حاکمان وجود دارد. اگرچه این مخالفتها هیچگاه به شکل صریح اظهار نشده و همیشه در ظاهر در جلسات از این کارها استقبال میشد اما در عمل که کار آغاز میشد، کارشکنیهای جدی اتفاق میافتاد و این مانع جدی بوده که در هر دوره به شکلی بروز پیدا کرده است. از طرفی محدودیتهایی که از طرف غربیها برای حضور ما ایجاد شده و اینکه ما بتوانیم برندسازی کنیم یا یک اثر ماندگار از خودمان به جا بگذاریم با مقاومت جدی روبهرو میشد. به هر حال بعضی از دوستان ایدهای درباره خانقاه و منزل پدر مولانا مطرح کردند که هنوز هم پای حرفشان هستند. به نظر میرسد چنین کارهایی باید در سطح مردمیتر پیش برود، یعنی جریانی غیرحکومتی غیردولتی به میدان بیاید و فلان کار را پیشنهاد دهد، قطعا گروههای غیردولتی مسیر خودشان را در این نوع کارها پیدا خواهند کرد و امکان ورود هم هست و آنقدر عرق نسبت به این آثار از جانب اهالی فرهنگ وجود دارد که به راحتی هزینه آن نیز جمعآوری خواهد شد.
در سفرنامه هرات صحنهای درباره رفت و آمد اسماعیلخان، والی هرات بود، علیرغم دورباش شما سعی کردید با والی مکالمهای هر چند کوتاه داشته باشید، چرا به این موضوع اصرار داشتید؟
اسماعیلخان زمانی که طالبان اول آمد، مدتی مهمان باجناق من در تایباد بود همراه با گروهش. اگرچه آن زمان من از اقامت او اطلاع نداشتم. چون آن موقع در این وادیها نبودم. موقعی که به هرات رفتم و مهمان والی شدیم، اصولا در جهان سوم رئیسها خیلی بزرگند و دیگران خیلی کوچک! آن اصطلاحی که در آنجا به کار بردند؛ دور باش و کور باش! برای زمانی است که مسئولی حرکت میکند کوچکانگاری رعیت در مقابل فرمانروا در جهان سوم معضلی است که اعتماد به نفس و قوه خلاقه را از آدم میگیرد و همه چیز را قائم به فرد میداند. برای همین است که در جهان سوم سیستم هم با فرد میرود در حالی که سیستم باید بماند و فرد باید جزء کوچکی از سیستم باشد. در مواجه با اسماعیلخان شاید آن موقع قدری اعتماد به نفس کاذب داشتم که وقتی هر کسی به طرفی میگریخت من ایستادم با او صحبت کردم نه تنها با او بلکه در سر سفره صبحانه هم که معاونش آمده بود، هم صحبت شدم. در این سفر بیشتر دریافتم که هرات برایم یک مفهوم مهیب است مانند شیراز و زبان فارسی. درباره زبان فارسی در کتاب «زیبای برقعپوش» نوشتم: «باید هم پشتونها بترسند از این زبان ترسناک؛ زبانی که آنقدر بزرگ است.» از شدت عظمت هر زبان دیگری در برابرش میتواند احساس کوچکی بکند. برای همین است که شاید کمر به این ببندند به نوعی آن را تخفیف بدهند به هر شکلی که از دستشان بربیاید. هرات در واقع همین حالت را دارد فقط وقتی با اصفهان مواجه میشود همین ترافیک آثار تاریخی را مشاهده میکند. در سفر هرات در مواجه با سیاستمداران (مثل اسماعیلخان و سفیر ایران در افغانستان) متوجه شدم آنها نیاز به کمک دارند. وقتی سیاستمداران بار سنگینی روی شانه فردی به عنوان رئیس میگذارند و به او میگویند شما همهکاره هستید در واقع قوه خلاقه را تا حدی از این فرد انتظار دارند. وقتی شما جایگاه یک فرد مسئول را آنقدر بالا میبرید که دست نیافتی میشود برای مردم. قاعدتا بهرهوری آن سیستم به مرور کاهش پیدا میکند. من تصور میکنم جهان سوم (اگر این اصطلاح درست باشد) نیاز دارد به شهروندان شجاعتر ضمن اینکه فرق شرق جهان با غرب جهان در این است که شرق جهان عقل فردیشان عالی است اما وقتی قرار است عقل جمعی تصمیم بگیرد خوب عمل نمیکنند. در حالی که در غرب عقل فردی ممکن است ضعیف باشد اما وقتی با هم تصمیم میگیرند، تصمیمات خیلی خوبی را لحاظ میکنند به نفع کشور و آیندهشان. بنابراین اسماعیلخان در عظیمترین و بزرگترین سایز خودش یک فرد معمولی مثل من بود نه تنها او بلکه هر شخصیت دیگری که در کره زمین در نظر بگیرد بالاترین سطحش فردی است مثل ما. بنابراین ما باید به آنها کمک کنیم که اگر مسئولیتی دارند آن را به درستی اجرا کنند یا اگر راه را به خطا بردند به آنها تذکر دهیم. کمااینکه میبینیم مجموع تصمیمات غلطی که در افغانستان گرفته شد هم برای خود افغانها چه قدر تبعات داشت هم تصمیمات غلطی که احتمالا ما میگیریم چه قدر تبعات داشته و دستاوردهای ناچیزی در طول زمان برای ما ایجاد کرده است.
جناب نوروزی، چه قدر در حیطه کار شماست که با انجمنهای فرهنگی شهرهای مهم کشور محل ماموریت ارتباط برقرار کنید. در سفرنامه هرات صحبت از انجمنهایی ادبی است که عمر بسیار بالایی دارند مثل انجمن ادبی هرات که مولف با آنها ارتباط برقرار کرده است. در افغانستان چه قدر تلاش کردید با انجمنهای فرهنگی ادبی ارتباط بگیرید؟
من در شهرهایی مثل هرات حضور کوتاهی داشتم در هر سفری که رفتم. اما انجمن ادبی هرات را میشناسم، چنانکه بارها گفتم و نوشتم به نظرم پرسابقهترین انجمن ادبیات فارسی که هنوز زنده است و نفس میکشد. سال 99 که شب یلدا مهمان انجمن بودم، تصور میکنم سالگرد 90 و اندی تاسیس انجمن ادبی هرات بود؛ انجمن ادبی که بالاخره با همه مشکلاتی که در کشور افغانستان وجود دارد، کشوری که حداقل در 40، 50 سال گذشته به شدت درگیر مسائل اجتماعی و فرهنگی بوده، در یک فضای کوچک انجمن ادبی توانسته نقش خودش را ایفا کند. انجمنی که محل گرد هم آمدن افرادی است که دوست دارند شعر و قصه بخوانند و بنویسند. بنابراین انجمن با همه سختیهایی که پشت سر گذاشته، افرادی را در دل خود پرورانده که پای آن ایستادند و آن را زنده نگه داشتند و متوقف نشدند. به نظرم این پدیده بینظیر است. چون کار فرهنگی افرادی میخواهد که خودشان را وقف فرهنگ بکنند، اگر افراد محوری خودشان را وقف نکنند، هر کار فرهنگی با شکست مواجه میشود؛ مثل فردوسی، در آنجا که میگوید بسی رنج بردم در این سال سی .../ در انجمن ادبی هرات هم ویژگی پایمردی و ایستادگی اساس کار فرهنگی را داشته است، یعنی افرادی در انجمن وجود داشتند که در سختترین شرایط پای آن ایستادند با همه فراز و فرودها. در افغانستان کانونها و انجمنهای مختلفی پیرامون زبان و ادبیات شکل گرفتند، اما هیچکدام قوام و دوام انجمن ادبی هرات را نداشتند. در فضای بسیار کوچک و در ظاهر محقر که گاهی اوقات نیازهایشان خیلی ساده است. من به برخی از دوستان گفتم دو فرش خریدن برای انجمن چندان هزینهای ندارد یا نقاشی فضای آن. حتی تامین کتاب برای آنها باز هم چندان کار دشواری نیست. چون مهمترین نیازشان در این سالها، کتاب بود، اما به هر حال تا به امروز پایدار مانده است که پایداری آن نشان دهنده ریشه عمیقی است که انجمنها داشتند و اگر ما تلاش کردیم یا نکردیم(چون به مدت طولانی هرات نبودم، درباره این موضوع نمیتوانم قضاوت کنم) اما مسیرش این بوده که این ارتباطات شکل بگیرد که ما در کابل تلاش کردیم این کار انجام شود. به عبارتی برخی نهادها و انجمنهای فعال را با نهادها و انجمنها و حلقههای ادبی که در ایران هستند با هم مرتبط کنیم حالا بعد خودشان مسیر را پیدا خواهند کرد. به نظرم این سادهترین، مهمترین، شدنیترین و بهترین کار ممکن است که میتواند نتیجه بدهد.
مودودی؛ اگر مرزها را نادیده بگیریم، مرزهایی که صد یا صد و پنجاه سال عمر دارد، مشترکات فرهنگی ما در ایران فرهنگی بسیار فراوان است. من برای کتاب شاهنامه کودک و نوجوان که یازده جلد است نخستین نقشههای شاهنامه را در تاریخ ادبیات فارسی ایجاد کردم که پنجاه و یک نقشه است. این نقشهها نشان میدهد که بخشی از شاهنامه در افغانستان امروز است و اتفاقات آن در کجا روی میدهد. در این پنجاه و یک نقشه هزار بار به جغرافیای امروز افغانستان مراجعه کردیم، چون نصف بیشتر اتفاقات شاهنامه در افغانستان میگذرد. برای همین در سفرنامه نوشتم اگر بگوییم هرات قدیمیتر از ارومیه است! درست نیست چون بسیاری از آداب و رسومی که امروز داریم اصلا در آنجا متولد شده است. اولا هرات یکی از مهمترین استانهایی بود که در زمان هخامنشی در اوج قرار داشت. در آن دوره 30 استان بود که هربه یکی از استانهای مهم شرقی بود. هخامنشیان در سی چهل سال اول اشتباه کردند که من این را در سفرنامه وقتی با سفیر وقت ایران در افغانستان صحبت میکردم، یادآور شدم و تذکر دادم که جمهوری اسلامی تمرکز خودش را بر استانهای غربی گذاشته است در حالی که باید به شرق تمرکز کند. وقتی که مشاهده کردم پرچم ترکیه در مزار خواجه عبدالله است و مسجد علیشیر نوایی را بازسازی کردند. در آنجا صراحتا گفتم خانه ما را یکی دیگر به نام خودش سند میزند. این سخن را خیلی با تندی گفتم چشم سیاستناشناسان ما روشن. یعنی آنها اصلا متوجه نیستند چهقدر این مساله اشتباه است!
جناب نوروزی، در سفرنامه حرف از مغازهای است که همه چیز میفروشد شبیه خوار و بارفروشی که در آن کتاب هم خریدار دارد. در دیدار از کتابفروشیهای هرات چه چیزی توجهتان را جلب کرد؟
در افغانستان دو جور کتابفروشی داریم، کتابفروشی مدرن و شبه مدرن. در هرات در اطراف کتابخانه عامه فضایی است که کتابفروشیهای اصلی در اطراف آن قرار دارد. آنچه که من حداقل در کتابفروشیهای شهر دیدم، کتابفروشیهای قدیمی نبود. اما فضایی در شهر کابل هست خیلی جذاب به نام جویشیر که کتابفروشی آن کاملا قدیمی است که پله میخورد و افراد روی آن مینشیند و معمولا زمستان هم که میرسد کرسی میگذارند که دنیایی از کتاب وجود دارد و آن منطقه جویشیر منطقه اصلی کتابفروشیهای قدیمی کابل که سبک قدیمی کتابفروشی را در خود جای داده است. البته در آن کتابفروشیهای جدید هم آمده مانند مارکت ملی، بورس کتاب و پل سرخ. در کابل من آن را تعبیر میکنم به میدان انقلاب یعنی محل کتابفروشیها، دانشگاهها، کافهها و فضای فرهنگی که در میدان انقلاب تهران قرار دارد. در یک اشل کوچکتر در پل سرخ کابل هست و نبض تپنده فرهنگ کابل را در خود قرار داده است. به عبارتی در آنجا کتابفروشی اصالت دارد. شاید در آنجا مغازههایی هم باشند که کتاب هم بفروشند اما کتابفروشی فرهنگ و سنت دارد و خانوادههای ناشر و کتابفروش در افغانستان داریم که حالا بعضی از آنها چند نسل است که این کار را انجام میدهند. لذا این فرهنگ پایداری در افغانستان است؛ فرهنگ کتاب و کتابفروشی.
نظر شما