کوه که در ایران باستان اعتبار خاصی داشته تا امروز در ادب فارسی و نزد شاعران محل تجلیگاه اندیشههای بلند بوده است.
کوه برای ایرانیان سر چشمه نور بوده و برافراشتگی بوده و در کارکردی اسطورهای بستری برای تقرب و کشش و جاذبه میان زمین و آسمان و بشر و ملکوت بوده است.
کوه، نزدیکترین مکان به آسمان و نیکوترین جایگاه ارتباط معنوی با پروردگار تلقی میشده است «گزارش همیکرد اسفندیار/ به فرمان یزدان همیبست کار/ چو آگه شدند از نکو دین اوی/ گرفتند آن راه و آیین اوی/ بتان از سر کوه میسوختند/ به جای بست آذر برافروختند»
زندگی در کوه و نزد سیمرغ که زال تجربه کرد، نمادی از قطع تعلقات دنیایی و پیوستن به علایق آن جهانی و تمرینی برای خضوع و خشوع در برابر خالق یکتاست.
در داستان ضحاک نیز وقتی مادر فریدون فرزند را از هراس سربازان ضحاک از شهر خارج میکند وی را به نزد مرد دینی در کوه میسپارد «بیاورد فرزند را چون نوند/ چو مرغان بر آن تیغ کوه بلند/ یکی مرد دینی بر آن کوه بود/ که از کار گیتی بیاندوه بود»
شاعران ایران زمین در طول تاریخ از قاف، البرز و سبلان برای بیان اندیشههای خویش بهره گرفتهاند و از کوههای سر به فلک کشیده، بلند و دست نایافتنی یاد کردهاند.
در دوران معاصر نیز یکی از نمونههای بیبدیل از شعر با مضمون کوه را ملکالشعرای بهار خلق کرده و در خطاب به دماوند البرز گفته است:
ای دیو سپید پای در بند!
ای گنبد گیتی! ای دماوند!
از سیم به سر یکی کله خود
ز آهن به میان یکی کمر بند
تا چشم بشر نبیندت روی
بنهفته به ابر، چهر دلبند
تا وارهی از دم ستوران
وین مردم نحس دیومانند
با شیر سپهر بسته پیمان
با اختر سعد کرده پیوند
چون گشت زمین ز جور گردون
سرد و سیه و خموش و آوند
بنواخت ز خشم بر فلک مشت
آن مشت تویی، تو ای دماوند!
تو مشت درشت روزگاری
از گردش قرن ها پس افکند
ای مشت زمین! بر آسمان شو
بر ری بنواز ضربتی چند
نی نی، تو نه مشت روزگاری
ای کوه! نیم ز گفته خرسند
تو قلب فسرده زمینی
از درد ورم نموده یک چند
شو منفجر ای دل زمانه !
وآن آتش خود نهفته مپسند
خامش منشین، سخن همی گوی
افسرده مباش، خوش همی خند
ای مادر سر سپید! بشنو
این پند سیاه بخت فرزند
بگرای چو اژدهای گرزه
بخروش چو شرزه شیر ارغند
ترکیبی ساز بیمماثل
معجونی ساز بیهمانند
از آتش آه خلق مظلوم
وز شعله کیفر خداوند
ابری بفرست بر سر ری
بارانش ز هول و بیم و آفند
بشکن در دوزخ و برون ریز
بادافره کفر کافری چند
ز آن گونه که بر مدینهٔ عاد
صرصر شرر عدم پراکند
بفکن ز پی این اساس تزویر
بگسل ز هم این نژاد و پیوند
برکن ز بن این بنا، که باید
از ریشه بنای ظلم برکند
زین بیخردان سفله بستان
داد دل مردم خردمند
نظر شما