نیروهای آسایشگاه سوم مأموریت پیدا میکردند که آنها را شناسایی کرده و با تعقیب و گریز دستگیر کنند. این گردان کار خودش را ادامه میداد تا زمانی که مسئولیت حفاظت از مجتمعی را به آنها سپردند که قبلاً باشگاه افسران آمریکایی بود. آنها در آنجا رزمهای شبانه و تمرینات خاص انجام میدادند که در اینجا سر و کله اصغر وصالی پیدا شد. او خودش را معرفی کرد و فهمیدیم که از مبارزان ضد طاغوتی بوده که زندانی و محکوم به اعدام بوده است. فهمیدیم سوابق اطلاعاتی بالایی و در جنگهای شهری تخصص دارد. میشد گفت که مفسر نهجالبلاغه است، برای کارهای بچهها مصداق از قرآن میآورد و ما فهمیدیم که فرمانده ما، یک شخص معمولی نیست.»
چرا دستمال سرخها؟
البته شهرتشان به دستمال سرخها، نه به مأموریتهای که در تهران داشتند، که به درگیریهای کردستان برمیگردد. «قضیه کردستان پیش آمد. ما حدود 100 تا 150 نفر میشدیم. اولین اعزام ما به مریوان بود. با هواپیما به کرمانشاه رفتیم. سپس زمینی حرکت کردیم و به جایی شبیه پادگان رسیدیم که در دست ژاندارمری بود. آذوقه، لباس و در کل وضعیت خوبی نداشتیم. ماه رمضان هم شروع شده بود. خلاصه فرمانده آنجا، ما را جا داد. بعد از افطار، به همراه بعضی از دوستان رفتیم تا برای بچهها کمی ملزومات، مانند خشاب و جاخشابی و حمایل بگیریم. فرمانده آنجا سولهای را به ما نشان داد و گفت که در آنجا همه چیز هست. به همراه شهید مجید جهانبین، شهید رضا مرادی و شهید جهانگیر جعفرزاده و شهید انصاری به داخل سوله رفتیم. در تاریکی، سوله را میگشتیم. شهید مرادی در آن بحبوحه چراغ قوه پیدا کرد. من چند جعبه چوبی دیدم. با تلاش آنها را باز کردیم و دیدیم که زرورق دارند. زرورقها را کنار زدیم و دیدیم که پر از دستمالهای سه گوش قرمزند. با نظم کنار هم چیده شده بودند.»
نوریپور در بازخوانی خاطراتش چنین ادامه میدهد «من با این دستمالها مشغول بودم که یاد روایتی از امام علی (ع) افتادم. ایشان در عملیاتهای رزمی، به سختی وارد رزم میشدند و زمانی که میخواستند بجنگند، دستمال زرد یا قرمزی به سرشان میبستند که بقیه با آن دستمال میفهمیدند ایشان قصد جنگیدن دارند. این موضوع را به شهید علیرضا شجاعداوودی که طلبه بود، گفتم و از او پرسیدم که آن دستمالی که حضرت به سرشان میبستند، زرد بود یا قرمز؟ یکی با شوخی گفت زرد و دیگری گفت قرمز بود. آنها در آنجا بسیار شوخی کردند و گفتند که من جعل حدیث میکنم، اما بعد از اندکی حرف، در آنجا با هم پیمان بستیم و این دستمالها را بقیه هم دادیم و به گردنشان بستند. اینگونه به دستمالسرخها معروف شدند. در عملیاتهای بعدی آن دستمال را به سرمان میبستیم. زمانهایی که گرد و خاک بود، آن را به دور دهانمان میبستیم. گاهی با آن عرق و خاک را از صورتمان پاک میکردیم. در جریان پاوه آن را به گردن و پیشانی و در جنگ تحمیلی به پیشانی بستیم.»
تولد و شهادت در ماه محرم
علیاصغر وصالی، محرم 1329 در دولاب تهران به دنیا آمد و به مناسبت همزمانی تولدش با روزهای شهادت امام حسین (ع) و نزدیکانش، او را علیاصغر نامیدند. زندگیاش پیش از انقلاب در مبارزه با نظام سلطنتی گذشت و حتی برای یادگیری رزم مسلحانه، مدتی خارج از ایران میان چریکهای فلسطینی زندگی کرد. دستگیر شد و در دادگاه حکم اعدام برایش بریدند. اما بعد این حکم ابتدا به حبس ابد و سپس به 12 سال محکومیت تغییر کرد. البته دوره حبس به شش سال نرسید و او اواخر سال 1356 آزاد شد. بعد از انقلاب در تأسیس سپاه، بهویژه واحد اطلاعات آن نقش موثری داشت، اما آدم ماندن در ساختار اداری و تن دادن به الزامات تشکیلاتی نبود. با همین روحیه هم بود که مسئولیتهایش را در تهران رها کرد و برای مواجهه با خطر ضدانقلاب راهی کردستان شد. تاسوعای 1401 هجری که با آخرین روزهای آبان 1359 خورشیدی مصادف میشد، در تنگه حاجیان جراحت شدیدی برداشت و سرش آسیب دید و روز بعد، حوالی ظهر به شهادت رسید.
عبدالله نوریپور در کتاب «او یک دستمال سرخ بود» از خاطراتش درباره این گروه از رزمندگان مخلص میگوید و لابهلای خاطراتش از اصغر وصالی، به شخصیت و روحیات و کوششهای او نیز اشاره میکند. «برای آخرین دیدار به بیمارستان رفتیم. منصور اوسطی روی تخت آرام خوابیده بود. در چهرهاش چیزی دیده نمیشد، جز آرامشی که حسرتمان را بیشتر میکرد. اوسطی دیرتر از ما وارد گروه دستمالسرخها شد و زودتر از ما برات شهادت را گرفت. اصغر وصالی، دستمالسرخ را از پیشانی منصور باز کرد و به گردنش بست. شاهرگ منصور تند و تند میزد! یا چشمهای من اینطور میدید که دستمال دور گردنش بی قراری میکند و سرخ و سرختر میشود.» ناگفته نماند که این کتاب به قلم علیرضا محمدی مدون و از سوی انتشارات سوره مهر منتشر و روانه بازار شده است.
قابی از زندگی وصالی بر پرده سینما
شهید علیاصغر وصالی طهرانیفرد(اصغر وصالی) از سالهای جنگ تحمیلی نامی آشنا برای مردم پاوه و کردستان است. درست در جایی که پاوه در حال اشغال، به دست منافقان قرار دارد، او و گروهانش که به دستمال سرخها معروف هستند به همراه شهید چمران و یارانش راهی پاوه میشوند و با مقاومتی جانانه از شهر و مردم آنجا دفاع میکنند. هرچند شهید اصغر وصالی برای مردم پاوه نامی شناخته شده از همان سالها بوده اما در سایر بخشهای کشورمان ایران، این شهید عزیز کمی گمنامتر نسبت به سایر فرماندهان جنگ بود تا اینکه در سال 1392 در فیلم «چ» ابراهیم حاتمیکیا نام و نشانی از رشادتهای این شهید به بهانه عملکرد شهید چمران در پاوه روی پرده سینما رفت.
بازیگری نقش شهید وصالی را بابک حمیدیان به عهده داشت و بهدرستی روحیه غیر ستادی و عملیاتی این شهید را در این فیلم میبینیم. شهید وصالی در سالهای جوانی توانست با مشقت فراوان از ایران خارج شده و دورههای چریکی را در میان مبارزان فلسطینی طی کند. سپس به ایران آمد و زندگی مخفی خود را شروع کرد.
با پیروزی انقلاب، علیاصغر انتظامات زندان قصر را تشکیل داد و در سال 59 وارد تشکیلات نوپای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و از بنیانگذاران اصلی بخش اطلاعات سپاه شد و مدتی نیز فرماندهی بخش اطلاعات خارجی را برعهده گرفت. روحیه وصالی به هیچ وجه با امور اداری و ستادی سازگار نبود و به همین دلیل مسئولیت خود را در ستاد کل سپاه رها کرده و به جبهه غرب شتافت تا به نبرد رودررو با ضدانقلاب و متجاوزین بعثی بپردازد. او با گردان تحت امرش در سختترین جبهههای غرب کشور خوش درخشید و جمع قابلتوجهی از آنان نیز به شهادت رسیدند.
نظر شما