یادداشتی به مناسبت یکم آبانماه روز ابوالفضل بیهقی؛
ساختار تاریخ بیهقی بر اساس توالی سلاطین غزنوی است
ساختار تاریخ بیهقی در وهله اول بر اساس توالی سلاطین غزنوی و هر بخشی از آن را بنام و یا لقب سلطانی نامگذاری کرده است یا دیگران آن را چنین تعبیر کردهاند. در درون این تقسیمبندی مطالب بر اساس حولیات (سال به سال) ادامه مییابد. بیهقی سعی کرد مطالب خود را منظم و با دقت و جزییات بیان کند؛ گویا برای بیهقی بیان مفهوم و مقصود، بدون توضیح جزئیات میسر نیست.
اما موضوع زمان برای بیهقی اهمیت زیادی دارد. او نگاهی پویا و رو به جلو به تاریخ دارد و در صدد آن نیست که خواننده را شیفته عصر خود کند و در آن مقطع خاصی نگهدارد. بنابراین او تاریخ را ایستا نمیبیند بلکه آن را امری پویا قلمداد میکند و لحظه لحظه تاریخ برای وی اهمیت دارد. وی در ابتدای بردار کردن حسنک وزیر مینویسد:« امروز که من این قصه آغاز میکنم در ذی الحجه سنه خمسین واربعمائه و... از این قوم که من سخن خواهم راند یک دو تن زندهاند، در گوشهای افتاده و خواجه بوسهل زوزنی چند سالی است تا گذشته شده است و به پاسخ آن که از وی رفت گرفتار، و ما را با آن کار نیست. هر چند مرا از وی بد آمد -به هیچ حال، چه عمر من به شصت و پنج آمد و بر اثر وی میبباید رفت (بیهقی، 1356 ، 190). بوسهل چون این واجب نداشت و دل بر وی خوش کرد به مکافات نه بوسهل ماند و نه حسنک (بیهقی، همان، ص90). در این فراز بیهقی، با احساس خاصی گذر زمان وتغییر آن را بیان مینماید که خواننده را متوجه عمق زمانه وگذر روزگار کند و به زعم وی در حالیکه امثال بوسهل وحسنک آن را درنیافتند. آری این زمانه در حال گذر (زمان تاریخی ) به جوهره تاریخ او تبدیل شده است، موضوعی که شاید بیشتر مورخان به آن توجهی نکردهاند یا بسان بیهقی (موضوع زمان) را احساس نکردهاند. این نکته مهمی است که درک زمانه کار هر کس نیست و چه بسیار بودهاند و خواهند بود که درک درست و عمیقی از زمانه و تغییرات آن ندارند، بلکه در همان طلیعه نخستین فرو ماندهاند و زمان از آنها جلو افتاده است و همچنان در لحظه بانگ خروس سحرگاهی غنوده اند و هیاهوی عصر را درک نمیکنند. از این جهت گاهی بیهقی به فضای مقدمه ابن خلدون نزدیک میشود که میگفت گویی زمانه از بن تغییر یافته است (ابن خلدون، ج1/59). اما بیهقی نه به تکرار تاریخ، بلکه به مشابهت تاریخ اعتقاد دارد، و هر از چندگاهی مواردی را از بابت تجربه وعبرت بیان مینماید (بیهقی، 1377 ،1/225،240، و 3/118،).
بیهقی با خواننده ارتباط تنگاتنگی بر قرار میکند. گویی بدون جلب توجه مخاطب نمیتواند مطلب را بنویسد و سعی میکند خواننده را همراه خود سازد. تأکید بر حفظ چنین ارتباطی با خواننده نشان از آن دارد که بیهقی میخواهد مقطع و دوره خود را با آنها در میان بگذارد و اما مهم آنکه سعی میکند خواننده را با خود همرأی سازد و متقاعد کند. او خواننده را به محضر خود و خرد (مورد نظرش) دعوت میکند و تلاش دارد که گفتگو و دیالوگی را هر چند یک طرفه شکل دهد. در واقع گویی احساس میشود که بیهقی به خواننده اعتماد ندارد که حرفهای وی را باور کند و در صدد قانعسازی وی است که هرچه میگوید، درست و غیر قابل تردید است (بیهقی، همان ،1/203،226). او در موضعی حق انحصاری پارهای از اخبار را از آن خود و استادش بونصر مشکان شمرد و نوشت: «و این لافی نیست که میزنم و بارنامهای نیست که میکنم بلکه عذری است که به سبب تاریخ میخواهم، که میاندیشم نباید که صورت بندد خوانندگان را که من از خویشتن مینویسم و گواه عدل برین چه گفتم، تقویمهای سالهاست که دارم با خویشتن. همه به ذکر احوال ناطق و هر کس که باور ندارد به مجلس قضای خرد حاضر باید آمد تا تقویمها پیش حاکم آیند و گواهی دهند و ایشان را مشکل حل شود. والسلام » (بیهقی، 1356 ،522-521). قانع سازی خواننده برای بیهقی ازچنان اهمیتی برخوردارست که موضوع را به مرحله خطرناک دعوا، دادگاه وشکایت و ارائه مدرک می کشاند؟!!. این اصرار او بر متقاعد کردن خواننده حتی مایه بذله گویی مورخی چون جوینی شده است (جوینی، 1370 ،2/45). صرفنظر از آن، این حکایت از اهمیت و منزلت تاریخ برای بیهقی دارد که آن را بسیار جدی گرفته است. ای کاش این رویکرد بیهقی در میان مورخان بعدی نیز وجود داشت. از هرچه بگذریم، اینکه بیهقی برای خواننده و متقاعد کردن وی تلاش میکند، یک تفکر به نسبت عالی بود که بعدها به فراموشی سپرده شد.
این بیهقی نام کاملش ابوالفضل محمد بن حسین از دیوانیان و منشیان دیوان رسایل غزنوی بود. او در سال 385 هـ / 995 م در حارث آباد بیهق متولد شد (بیهقی، 1377، 1/266؛ ابن فندق،1361 ، 175). بیهقی تحصیلات خود را در نیشابور گذرانید و به زبان عربی و فارسی تسلط یافت. او جذب دیوان غزنویان شد و در دیوان رسایل تحت امر ابو نصر مشکان، دبیر مشهور، به امر دیوانی مشغول شد. اشتغال در دیوان رسایل او را به یکی از مطلعترین افراد در سیستم اداری غزنوی تبدیل کرد، چرا که امرهمه دیوانها نهایت به دیوان رسایل ختم میشد (بیهقی1377، 3/866 ). او در دوره سلطان مسعود زنده محترم و عزیز شمرده میشد اما بعد از وی زندگانی اداری او دستخوش فراز و فرود فراوان شد به تعبیر خودش «کار دیگر شد»، هر چند مدتی هم در عصر سلطان عبدالرشید ریاست دیوان رسائل را برعهده گرفت، اما دیگر هرگز ایام شادکامی عهد سلطان مسعود و بونصر مشکان برای او تکرار نگردید. شاید همین فراز و فرود است که او را متوجه عمق تغییر زمان کرده است. بعد از آن مدت بیست سال دچار رنج و حرمان شد (همان ،3/933). در حکومت مستعجل طغرل مدتی گرفتار زندان شد (شعبان 443 هـ / 1051 م ). او بالاخره در سال 470 هـ / 1078 م در گذشت (ابن فندق ،177-178).
در واقع تاریخ بیهقی با طول و تفصیل و با شرح جزئیات به بیان وقایع سیاسی، نظامی و اما بیشتر اداری و دربار سلاطین غزنوی میپردازد و از منظری دیگر آن، گویی خاطرات و مشاهدات اوست. ساختار تاریخ بیهقی در وهله اول بر اساس توالی سلاطین غزنوی و هر بخشی از آن را بنام و یا لقب سلطانی نامگذاری کرده است یا دیگران آن را چنین تعبیر کردهاند. در درون این تقسیمبندی مطالب بر اساس حولیات (سال به سال) ادامه مییابد. بیهقی سعی کرد مطالب خود را منظم و با دقت و جزییات بیان کند؛ گویا برای بیهقی بیان مفهوم و مقصود، بدون توضیح جزئیات میسر نیست.
کتاب تاریخ بیهقی گویا مشتمل بر 30 جلد، صرفنظر از ابهام در حجم آن، بوده است که جلدهایی 5، 6، 7، 8، 9 و قسمتی از جلد 10 آن موجود است. تمام کتاب اکنون در دست نیست. لذا ذکر چند نکته در این باره ضروری است. اول آنکه همشهری وی زید بن علی مشهور به ابن فندق، همولایتی او یک قرن بعد در همان شهر بیهق و ایالت خراسان به تمام مجلدات آن دسترسی نیافته است، بلکه خاطر نشان کرده که بعضی از آن را در کتابخانه سرخس بعضی در کتابخانه مدرسه خاتون مهد عراق بوده است (ابن فندق، 20، 175). دوم اینکه آیا به راستی بیهقی تمام کتاب را نوشته یا طرح واره در دست اقدام وی بوده است که ابتدا همین بخش را تدوین کرده و دیگر بنا به شرایطی سایر مجلدات را نتوانسته است به رشته تحریر در آورد. اگر این نوشتهای در دست از جلد 5 تا قسمتی از جلد 10 باشد، بنابراین مجلدات 1تا 5 در تشکیل سلطنت غزنویی واحوال سبکتکین ومحمود است.البته به نظر می رسد آن بسیار خلاصه وکلیاتی بیش نبوده است. مجلدات ششم تا دهم نیز در باره سلطان مسعود است که آن هم موجود و در دست است، حال این ادعا که کتاب سی جلد بوده است باید الباقی آن یعنی 20 جلدبعدی، در باره پس از مسعود باشد که کمی در پرده ابهام است. اما نکته مهم دیگر اینکه بیهقی کتاب خود را ذیل کتاب محمود وراق (مشتمل بر تاریخ غزنویان تا حوادث سال 409) قرار داده است که از این کتاب جز همین اشاره بیهقی اطلاعی در دست نیست یا من اطلاعی ندارم.
اما مهم اینکه کسانی که در باره بیهقی نوشتهاند این ادعاهای وی را بسیار جدی انگاشتهاند که نوشته است: «غرض من آن است که تاریخ پایهای بنویسم و بنائی بزرگ افراشته گردانم چنانکه ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند سخنی نرانم تا خوانندگان این تصنیف گویند شرم باد این پیر را (بیهقی، 1377 ، 1/149). یا اینکه: «در تاریخی که می کنم سخنی نرانم که آن به تعصبی یا تزیدی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند شرم باد این پیر را بلکه آن گویم که خوانندگان با من اندرین موافقت کنند و طعنی نزنند». (بیهقی، 1356 ،190). اینکه تاریخ پایه ای بنویسم تا حدی مبهم است که منظور از تاریخ پایه ای چیست؟ او آن را تعریف نکرده است که آن چه مشخصات و ویژگیهایی دارد. با این حال ویژگی خاص و چشمگیری در نوشته او وجود ندارد که ما نیز با ادعای وی همراه شویم که تاریخ بیهقی، تاریخ پایه ای است. درست است امتیازاتی ومحسناتی دارد اما نه در این حد که او ادعا کرده باشد. او در موضعی دیگر می نویسد: «در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست که احوال را آسان تر گرفته اند و شمه یی بیش یاد نکرده اند اما من چون این کار پیش گرفتم می خواهم که داد این تاریخ به تمامی بدهم و گرد زوایا و خبایا برگردم تا هیچ چیز از احوال پوشیده نماند» (بیهقی، 1356، 49-50).
چنانچه این بخش سخنان بیهقی را در جنب سخن پیشین او در باره نوشتن تاریخ پایهای ادعایی او قرار دهیم، احتمالا همین جزیی پردازیها را تاریخ پایهای خوانده است، چرا که مورخان دیگر چنین طول و عرضی را بهکار نگرفتهاند و شمهای بیش یاد نکردهاند. در این فراز بیهقی ادعای بزرگتری را مطرح کرده است: «داد این تاریخ به تمامی بدهم» که ادعایی بس بزرگ واغراقی تمام است.اینکه بسیار تأکید دارد که در سخنان وی تعصبی نیست و گرد آن نمیگردد، حداقل با توجه به متن موجود، نوشتهاش بسیار متعصابه است. تعصب او در حق بونصر مشکان اظهر من الشمس است که حتی کتابی به نام مقامات بونصر مشکان دارد که گویی شاید قدیس است، در حالیکه در دورنمای کلی بونصر مشکان چندان تفاوتی از نظر منفعت جویی شخصی و ایجاد دستهبندی با بوسهل زوزنی ندارد. عکس آن، به همان نسبت بیهقی از هر گونه بدگویی، کنایه و تعریض مکرر در حق بوسهل زوزنی خود داری نکرده است. او چنان حساسیتی در حق بوسهل زوزنی دارد که گویی در همه جا ودر همه احوال در هر خرابی و ناملایماتی دست و سایه او را میبیند. با این حال همیشه حق به جانب هم ادعا دارد که گرد تعصب نمیشود. البته توقع زیادی از بیهقی نیست، اما او با ادعاهای اغراق آمیز این توقع را ایجاد کرده است. در نهایت بیهقی در پیرانه سر با حوصله وبا رندی و زیرکی یک دیوانسالار حرفهای با تعریض و کنایههای مکرر و با فضا سازی، بیشتر در صدد القای روایت مطلوب خود به خواننده است.
منابع:
- ابن فندق ،علی بن زید بیهقی ( 1361) تاریخ بیهق ، با تصحیح وتعلیقات احمد بهمنیار، تهران، کتابفروشی فروغی.
- بیهقی محمدبن حسین، (1356)، تاریخ بیهقی ، تصحیح علی ا اکبرفیاض ، به اهتمام محمدجعفر یاحقی ،مشهد ، دانشگاه فردوسی.
- بیهقی ، محمد بن حسین (1377) تاریخ بیهقی ، مقدمه وشرح خلیل خطیبرهبر، تهران ، انتشارات مهتاب.
- جوینی ،عطا ملک (1370)؛تاریخ جهانگشای جوینی ،بسعی واهتمام محمد قزوینی، انتشارات ارغوان.
- والد من، مریلین(1375)؛ زمانه، زندگی و کارنامه بیهقی، ترجمه منصوره اتحادیه، تهران، نشر تاریخ ایران.
- ابن خلدون ،ولی الدین عبدالرحمان بن محمد (1369)؛مقدمه ابن خلدون،ترجمه محمد پروین گنابادی، تهران،انتشارات علمی و فرهنگی ، چاپ هفتم،2 جلد.
نظر شما