به نوشته مرتضی منطقی در کتاب «تحلیل تحولات تاریخ جنگ تبلیغاتی در دفاع مقدس» (انتشارات جهاد دانشگاهی) بعثیها شایع کرده بودند که امام در یکی از حملات هوایی کشته شده است. امام پیش از آنکه این خبر کذب فراگیر شود، از طریق رادیو با مردم صحبت کرد؛ «دو سه ساعت قبل یک صدایی در بالای آسمان پیدا شد و از جاهای مختلف اظهار نگرانی کردند. در صورتی که مسألهای نبود که نگرانی داشته باشد. ما قوی هستیم و قدرتمند هستیم و ما بر آنها غلبه خواهیم کرد. ملت ایران باید از اینطور مسائل هیچ نترسد. من از ملت بزرگ ایران خواهانم که در هر مسألهای که پیش میآید قوی باشند، قدرتمند باشند، منکی به خدای تبارک و تعالی باشند. ما از آن قدرتهای بزرگ نترسیدیم، این که قدرتی ندارد. ما متکی به خدا هستیم و با اتکا به خدا از هیچ چیز ترسی نداریم. شما ملت عزیز مجتمع باشید، مصمم باشید و از هیچ چیز هراس نداشته باشید که هراسی هم نیست.»
دفاع جانانه و موفق از اهواز
بعثیها در رسیدن به پیروزی سریع ناکام ماندند و از پیشنهاد آتشبس و مذاکره نیز به چیزی نرسیدند. حکومت ایران محکم سر جایش ایستاده بود و هیچ نشانهای از تردید و تزلزل در آن دیده نمیشد. آنان تصمیم گرفتند حملاتشان را تشدید و فشار بیشتری به ایران وارد کنند. اما این تصمیم آنان هم نتیجهای را که دنبالش بودند برایشان به همراه نداشت. وفیق السامرایی در کتاب «ویرانی دروازههای شرقی» (انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس) میگوید «ما احساس کردیم در موقعیت نظامی خوشایندی قرار نداریم. لشکر دهم زرهی به فرماندهی هشام صباح الفخری نتوانست پل نادری را برای عبور از رود کرخه تصرف کند تا ما بتوانیم راه ارتباطی اهواز ـ تهران و شهر دزفول و پایگاه هواییاش را بگیریم.» بعثیها چندبار دیگر ضربه زدند و نتیجه نگرفتند، و بعد برای ضربهای سنگینتر، بخش زیادی از نیروهای خودشان را در حمیدیه جمع کردند و آماده حمله به اهواز شدند.
خطر سقوط و اشغال مرکز استان خوزستان خطری جدی شد. گلعلی بابایی در کتاب «نبردهای جنوب غرب اهواز» (پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس) مینویسد نهم مهر ماه کمتر از سی نفر با همراهی همین تعداد نیروی داوطلب مردمی (در مجموع حدود شصت نفر)، به فرماندهی علی غیور اصلی (مسئول آموزش سپاه خوزستان) در غرب جاده سوسنگرد به اهواز به مقابله با دشمن شتافتند. آنان ساعت 4 بامداد تانکهای عراقی را زیر آتش گرفتند و دشمن را فراری دادند. عراقیها چنان غافلگیر شده بودند که تعداد زیادی از تانکهای سالم خودشان را هنگام فرار جا و برای نیروهای ما به غنیمت گذاشتند. «اولین بار بود که به آنان حمله میشد. خیلی وحشت کرده بودند. تنها راهحلشان فرار بود. سراسیمه و پیاده. رخی تانکهایشان را جا گذاشتند. تانکهایی را هم که بردند یا همان اول آرپیجیزنها زدند یا بعد هوانیروز زدشان. برخی هم در زمینهای باتلاقمانند اطراف حمیدیه گیر کردند. حمیدیه گورستان تانکهای عراقی شد.»
تانکهای سوخته دشمن در دشت حمیدیه
میگویند نیروهای عراق عقبنشینی کردند و نیروهای ایران با کمک بالگردهای هوانیروز به تعقیب آنان رفتند. دشمن چنان ترسیده بود که سوسنگرد و دهلاویه و بعد بستان را هم رها کرد. گویا عراقیها آنقدر سریع عقبنشینی کرده بودند که نیروهای ما به آنان نرسیدند. البته دشمن هنگام فرار در چند نقطه با نیروهای مردمی روبهرو شد و شمار زیادی اسیر و کشته داد. علی شیخیان در کتاب «حماسه حضور» روایت میکند «اهواز بودم که خبر رسید دشمن در حمیدیه شکست خورده است. راهی حمیدیه شدم. تانکهای سوخته دشمن در دشت حمیدیه خودنمایی میکردند. سوسنگرد که رسیدم، مردم راههای فرار دشمن را بسته و تعداد زیادی از عراقیها را دستگیر کرده بودند. چند کامیون از اسیرهای عراقی را راهی اهواز کردیم. هیچکس باورش نمیشد عراقیها که آنچنان سریع پیش رفته بودند و پرقدرت نشان میدادند حالا از هم پاشیده بودند.»
راوی میافزاید «در سوسنگرد غوغا بود. مردم آمده بودند توی خیابان و شعار میدادند. شادی میکردند و تیر هوایی میزدند.» به این ترتیب دشمن در دومین هفته از جنگی که خودش آغازش کرده بود – روزهای نهم و دهم مهر ماه - ضربه سنگینی از ما خورد و با سدی بسیار محکمتر از آنچه انتظارش را داشت مواجه شد. اما برای ما نیز همهچیز به این سادگی و آسانی نبود و روزهای سختی در پیش داشتیم. آتش جنگ در استانهای مرزی ما با عراق زبانه میکشید و بخشهایی از خاک ما همچنان در اشغال بعثیها بود.
نظر شما