مسأله درشتگویی نیست، که شاید اتفاقاً در این جنس از نمایش، این شکل از بیان چندان ایرادی هم نداشته باشد. مسأله حرکت روی سطح و ناتوانی در ورود به لایههای عمیقتر حقیقت است. این ناتوانی دلایل زیادی دارد، اما قطعاً یکی از این دلایل فقر مطالعه در اغلب هنرمندان ماست. برای بررسی تخصصیتر موضوع، در حاشیه جشنواره، با نگار نادری، نمایشنامهنویس و یکی از دستاندرکاران برگزاری این رویداد هنری به گفتوگو نشستم و درباره همین موضوع از او پرسیدم. نادری بیشتر به مسائل اجتماعی توجه دارد و اغلب متنهایی هم که نوشته است در این دستهبندی جای میگیرند، اما او در کارنامه کاریاش سه نمایشنامه «خمپارهها چشم دارند»، «ساز دهنی» و «بوی باروت، مرگ پرنده» را نیز دارد که در حوزه فرهنگ مقاومت و دفاع مقدس فهرست میشوند.
به فقر مطالعه در میان هنرمندان معتقدید؟
بله، ولی این مشکل فقط به بچههای هنری محدود نمیشود و مشکلی فراگیر در کل جامعه ماست. البته قبول دارم که انتظار از بچههای هنری، یعنی کسانی که کارشان خلق آثار است بالاست. متأسفانه نوعی بینیازی نسبت به کتاب احساس میشود و بسیاری از هنرمندان ما به فضای مجازی و اطلاعاتی که در این بستر کسب میکنند متکی شدهاند. که میدانیم اطلاعاتی که در این بستر به دست میآید اطلاعات قوی و قابل اتکایی نیست و اصلاً نمیشود آن را با کتابخوانی مقایسه کرد. چون خودم هربار که کتاب تازهای میخوانم، احساس میکنم دریچه جدیدی به روی من باز شده است.
در همه کلاسهایم به هنرجویان تاکید میکنم برای اینکه هنرمند خوبی باشید، به جز تجربه، باید مطالعه را هم جدی بگیرید. فقط با اتکا به تجربه کسی هنرمند نمیشود و بدون دانش، حتی بهرهگیری از این تجربیات هم کمک چندانی به ما نمیکند. در تعدادی از کارهای دفاع مقدس این دوره از جشنواره، هنرمندان بیشتر به شنیدهها و اطلاعات رسانهای تکیه کرده بودند، و به نظر میرسید بسیاری از آنها پشتوانه قوی مطالعاتی در این حوزه نداشتند. برخی از آنان ایدههای بسیار خوب و جالبی داشتند، اما همین دانشی که گفتم از طریق مطالعه – آنهم مطالعه زیاد - به دست میآید در آنها دیده نمیشد یا کمرنگ بود و به نظر میرسید زحمت تحقیق جدی را هم به خودشان ندادهاند.
کمی موضوع را از منظر حرفه خودتان تشریح کنید.
فراتر از این جشنواره که نگاه کنیم میبینیم که در عموم آثار مرتبط با حوزه دفاع مقدس، کاراکترها تکراری هستند و بیشتر تیپیکال شدهاند و آن جزییاتی که آنان را از دیگران متفاوت و متمایز کند ندارند. درحالی که آثار قوی حوزه دفاع مقدس، دقیقاً همان کارهایی هستند که هنرمند از زاویه نگاه متفاوتی به موضوع میپردازد و شخصیتهای تازهای را برای روایت قصهاش به صحنه میآورد. رسیدن به این شخصیتهای تازه و نگاه نو، جز با مطالعه و تحقیق ممکن نمیشود و هنرمندی که زحمت انجام چنین کاری را متحمل نشود، نمیتواند آثار جدی و ماندگاری خلق کند.
البته مشکل دیگری هم وجود دارد که تنبلی گروهی از هنرمندان و احساس بینیازی آنان به مطالعه را تشدید میکند. مثلا در حوزه کاری من، یعنی نمایشنامهنویسی بارها دیدهایم که برخیها نمایشنامههای موفق و قوی را برمیدارند با تغییراتی – گاه بسیار اندک - به نام خودشان استفاده میکنند. درواقع به جای طی کردن آن روند درستش که تحقیق و مطالعه و نگارش است، کار آماده دیگری را برمیدارند و چیزهایی را از آن حذف یا به آن اضافه میکنند و اسم خودشان را پای آن مینویسند. منظورم اقتباس – که امری رایج در این حوزه است - نیست، بلکه نوعی زیرپا گذاشتن حق نویسندهای است که زحمت انجام کاری را متحمل شده است.
همچنین دقت داشته باشیم که اگر هنرمندی بدون عبور از مسیر درست، یعنی زیاد خواندن و عمیقشدن و جدی کار کردن، به موفقیتی ولو کوچک در جشنوارهای دست پیدا کند، این احساس بینیازیاش نسبت به مطالعه و پژوهش بیشتر هم میشود. به زعم خودش بهترین بوده و آنچه کسب کرده نشانه عمیق و اصالت اندیشهاش است. در حالی که چنین نیست و هنرمند، اگر واقعا شایسته این عنوان باشد، همیشه باید روی خودش کار کند و بخواند و زحمت بکشد و افقها و معانی تازه را جستجو کند. احساس بینیازی نسبت به دانستن، مانع بزرگی در رشد هنرمند است و باعث میشود او سالهای طولانی خودش را تکرار کند و پیشرفت و بالندگی در کارش اتفاق نیفتد.
کمی هم درباره نمایشنامه «بوی باروت، مرگ پرنده» شما که به شکل کتاب هم منتشر شده است، صحبت کنیم.
این کار، بیشتر از آنکه دراماتیک باشد، شاعرانه است و دیالوگهای آن – بهویژه برای بازیگر زن نقش اصلیاش – دیالوگهای سنگینی است و هرکسی از پس اجرای آن برنمیآید. آن را متأثر از حسی شخصی نوشتم و خودم بهشخصه بسیار به آن دلبستگی دارم. خط اصلی روایت، صحبتهای میان زن و مردی است که از جنگ صحبت میکنند؛ زن و مردی که انگار دیگران فراموششان کردهاند. این نمایشنامه در چند استان، به همت هنرمندان همان استانها اجرا شده است. اما هنوز خودم نتوانستهام آن را روی صحنه ببرم و اجرایش کنم.
راستش کمترین ادعایی در حوزه نمایشنامهنویسی دفاع مقدس ندارم و قطعاً نمیتوانم خودم را متخصص این حوزه بدانم. انگیزه نوشتن این نمایشنامه هم، ناگهانی در من شکل گرفت. احساس کردم دینی به این مسأله دارم و وظیفهام است که آن را ادا کنم. برای ادای این دین بود که دورهای درباره دفاع مقدس، بهویژه خاطرات کسانی که بیشتر از دیگران درگیر ماجرا بودند مطالعه کردم. در همین مطالعاتم بود که ایده «خمپارهها چشم دارند» نیز به ذهنم رسید. داستان زنی که از جنگ آسیب دیده، اما تجلی همه رشادتهایی است که زنان ما در پشت جبهه انجام دادهاند.
سخن پایانی؟
به نظرم برای همه هنرمندان، بهویژه هنرمندان تئاتر، خواندن داستانهای کوتاه و همچنین رمان بسیار ضروری است. خواندن برای من شبیه به قلقلک دادن ذهن است. بارها پیش آمده چیزی خواندهام و بعد از آن چیز متفاوتی نوشتهام، اما تلنگر نوشتن برای من از خواندن زده میشود. کتابخوانی ذهن را پویا میکند و به فکر ما عمق میدهد. برعکس آن هم هست، که نخواندن و درگیر نکردن ذهن با موضوعات و مسائل تازه، ما را به انفعال میکشاند. برای یک نویسنده، کتابخواندن یکی از ضروریات است، همچنین برای یک کارگردان؛ و نیز برای همه کسانی که در حوزه آفرینش هنری حضور دارند. از طریق مطالعه است که میتوانیم جهان پیرامون خودمان را، با همه عیب و ایرادها و محاسن آن بشناسیم و در جزییات آن دقیق شویم. نمیگویم مطالعه مفید است، میگویم باید خواند، زیاد هم خواند.
نظر شما