آیا در طریقی که مردم رهبری میشوند چیزی هست که بتوان تغییر داد تا به موفقیت رهبران بیانجامد؟ آن هم در دنیای پیچیده و نوبهنو شوندهای که هر دم چالشهایی با اثر متقابل بروز میکنند و تقاضا برای نوآوری روزافزون است. در همه مصاحبهها یک پاسخ دیده میشد: ما به رهبرانی دلیرتر و به فرهنگهایی شجاعتر نیاز داریم.
تلاش برای درک علت نیاز به رهبریِ دلیرانهتر نقطه عطفی در پژوهش ما بود زیرا با یک پاسخ مواجه نشدیم بلکه با حدود پنجاه پاسخ روبهرو شدیم که بسیاری از آنها آشکارا ربطی به شجاعت نداشتند. رهبران درباره همه چیز حرف میزدند، از تفکر نقادانه و توانایی ترکیب اطلاعات و تجزیهوتحلیل آنها گرفته تا اعتمادسازی، بازاندیشی نظامهای آموزشی، ترغیب نوآوری، تصمیمگیریهای دشوار، اهمیت همدلی و ارتباطسازی در عصر یادگیری ماشین و هوش مصنوعی و از لزوم یافتن زمینه سیاسی مشترک وقتی جامعه در حال دوقطبی شدن است.
به کنار زدن لایهها ادامه دادیم و پرسیدیم: آیا میتوانید تعیین کنید چه مهارتهای مشخصی بنیان رهبری شجاعانه را تشکیل میدهند؟ از شدت کشمکش شرکتکنندگان در پژوهش با خود، برای پاسخ دادن به این پرسش، حیرت میکردم. فقط نزدیک به نیمی از رهبران مصاحبهشونده، شجاعت را در بدو امر یک ویژگی شخصیتی به حساب میآوردند نه یک مهارت. وقتی این پرسش دربارة مهارتهایی مشخص مطرح میشد آنها نوعاً میگفتند، ”خب، آدم یا آن را دارد یا ندارد.“ ما با حفظ کنجکاوی خود آنها را به سمت رفتارهای قابل مشاهده سوق میدادیم: اگر فلان ویژگی را دارید، چگونه در شما بروز پیدا میکند؟
درست بیش از هشتاد درصد رهبران از جمله کسانی که معتقد بودند شجاعت امری رفتاری است، نتوانستند مهارتهای مشخص مورد نظر را شناسایی کنند؛ هرچند توانستند بلافاصله و مشتاقانه درباره رفتارها و هنجارهای فرهنگی مشکلسازی حرف بزنند که خوره و از بین برنده اعتماد و شجاعت است. خوشبختانه ایده ”شروع کردن از جایی که مردم هستند“ در پژوهش مبتنی بر نظریه زمینهای (theory grounding) و مددکاری اجتماعی اصل مشترک است و این همان کاری است که من انجام میدهم. من ده برابر زمانی را که صرف میکنم تا راه را بشناسم، صرف تحقیق دربارة موانع راه میکنم.
برای مثال، من برنامهای برای مطالعه شرم نداشتم، فقط میخواستم ارتباط و همدلی را بفهمم. اما اگر آدم نفهمد که شرم چطور در کسری از ثانیه ارتباط را میگسلد، بهراستی ارتباط را نفهمیده است. مطالعه آسیبپذیری هم در برنامه من نبود اما معلوم شد که آسیبپذیری اتفاقاً مانعی بزرگ در مقابل هر چیزی است که از زندگی میخواهیم از جمله شجاعت.»
مولف در ادامه مقدمه به 10 چالش پیشروی سازمانها اشاره میکند و مینویسد: «با نگاهی به این فهرست میتوانیم نه تنها به چالشهای سازمانهایمان بلکه به جدالهای درونی تک تکمان برای ظاهر شدن و رهبری کردن در وقت ناراحتی پی ببریم. ممکن است هریک از موارد این فهرست نگرانیهایی درباره رفتارهای کاری و فرهنگ سازمانی باشد اما در بن همه آنها مسائل عمیق انسانی قرار دارد. پس از یافتن این موانع وظیفه ما شناسایی مجموعه مهارتهای مشخصی برای شجاعتسازی بود که مردم برای برداشتن این مشکلات بدان نیاز دارند. ما مصاحبههای بیشتری انجام دادیم، ابزارهایی ایجاد کردیم و آنها را با دانشجویان MBA و EMBA دانشکده بازرگانی جونز در دانشگاه رایس، دانشکده مدیریت کلاگ در دانشگاه نورث وسترن و دانشکده وارتون در دانشگاه پنسیلوانیا، آزمودیم. ما تحقیق کردیم تا به پاسخها رسیدیم. سپس آن را آزمودیم، اصلاح کردیم و بازآزمودیم. اکنون ببینیم آموختههای ما چه هستند.»
نظر شما