پروانه وثوق متخصص خون و سرطانشناسی کودکان بود که برای مداوای کودکان مبتلا به بیماری سرطان خدمات شایستهای را انجام داد. محسن شاهرضایی نویسنده و پژوهشگر به مناسبت سالروز تولد او، در اسفندماه، یادداشت زیر را در اختیار ایبنا قرار داده است.
پروانه وثوق در یکی از روزهای اسفند ماه سال 1314 در شهرستان تفرش از استان مرکزی و در خانواده ای متمول به دنیا آمد و در سال 1342 از دانشکده پزشکی دانشگاه تهران به عنوان پزشک عمومی فارغ التحصیل شد. سپس دوره های تخصص و فوق تخصص در خون و سرطان شناسی را در معتبرترین دانشگاه های انگلستان و آمریکا یعنی کمبریج، ماساچوست و ایلینوی گذراند و دوره تکمیلی خون و سرطان شناسی کودکان را در دانشگاه واشنگتن به پایان رساند، دکتر وثوق در سال 1350 به ایران بازگشت و در مرکز آموزشی خیریه کودکان شهر آزاد که پس از انقلاب به بیمارستان حضرت علی اصغر (ع) تغییر نام داد مشغول به کار شد. این در حالی بود که موقعیت های جذاب شغلی در اروپا و آمریکا برایش فراهم بود اما او هیچ کدام را نپذیرفت و با حضورش در بیمارستان حضرت علی اصغر (ع) بخش خون شناسی و سرطان شناسی را در آنجا راه اندازی کرد.
خانم دکتر وثوق همچنین سالهایی مدید با موسسه خیریه حمایت از کودکان مبتلا به سرطان (محک) همکاری داشت. «برای درمان بیماری فرزندم به پروفسور وثوق به عنوان مشاور مراجعه کردم. دکتر آل بویه پزشک معالج دخترم تاکید داشت که حتماً از پروفسور مشاوره بگیرم. حدوداً یک ربع تا بیست دقیقه با هم صحبت کردیم و دیگر او را ندیدم تا این که اندیشه تاسیس محک شکل گرفت و در مراجعاتم به بیمارستان حضرت علی اصغر با شیوه کار پروفسور وثوق بیشتر آشنا شدم و یک چهره کاملا متفاوت از فردی که در مطب دیده بودم را مشاهده کردم. انگار بیمارستان را خانه خودش می دانست، با وسواسی خاص کار می کرد. او دارای چنان قدرت علمی و اعتباری بود که کسی با او مخالفت نمی کرد. گاهی هم با وجود مخالفت ها روی نظراتی که به نفع بیمارانش بود پافشاری می کرد و از هیچ تهدید و تنبیهی هراس نداشت. این تمام خاطرات من از پروفسور وثوق قبل از پیوستنشان به محک بود.» این را خانم سعیده قدس موسس محک می گوید و می افزاید: « در ابتدای کار محک از او خواهش کرده بودیم تا نامش در فهرست هیات امنا باشد. ایشان در جلسات اولیه به عنوان رئیس هیات امنای محک با رای مثبت تمام اعضا انتخاب شد. قبل از تاسیس بیمارستان اعضا به طور مداوم از مشاوره های پروفسور در بخش مدیریت درمان استفاده می کردند. ایشان کاملا در جریان احداث بیمارستان بود و این موضوع را پیگیری می کرد. زمانی که ساختمان به مراحل انتهایی رسید ایشان هم بازنشسته شد و این بخت بزرگی بود که آن زمان شامل حال کودکان مبتلا به سرطان و محک شد.»
بدین ترتیب پروفسور وثوق به صورت داوطلبانه و بدون دریافت حقوق و دستمزد به بیمارستان فوق تخصصی سرطان کودکان می پیوندد و آنجا خانه دوم او می شود. او هر روز و گاهی در یک روز چند بار از مطبش واقع در مرکز شهر تهران به محک که در شمالی ترین نقطه شهر بود، می رفت تا کودکان بیمار را معاینه کند. همسایه ها دیگر صدای ماشین فولکس قورباغه ایش را می شناختند و رفت و آمدهای مکرر او به بیمارستان را متوجه می شدند. پروفسور بچه ها را به غایت دوست می داشت و گاهی با خود عروسک هایی را می آورد که با دستان خودش درست کرده بود. این عروسک ها را هنگام معاینه همراه با شکلات و آبنبات به بچه ها می داد تا آنها را شاد کند. پروفسور وثوق هرگز به دردهای پایان ناپذیر کودکانی که مبتلا به سرطان بودند، عادت نکرد و هر بار از دیدن صحنه های غم انگیز درد و رنج ایشان ناراحت شد. این را بچه ها با تمام وجود درک می کردند و از این رو خانم دکتر را به غایت دوست می داشتند. «وقتی در سیزده سالگی دچار بیماری سرطان شدم، از شهرستان به تهران و به بیمارستان حضرت علی اصغر آمدیم. پزشکان پروفسور وثوق را برای معالجه ام پیشنهاد داده بودند. آن روزها من و خانواده ام نیاز شدیدی به یک فرد آگاه داشتیم تا در کنارمان باشد و راهنمایی امان کند. گاهی افرادی داوطلب به مناسبت های مختلف برای شادکردن دل کودکان و خانواده هایشان به بیمارستان علی اصغر می آمدند و ما با ورودشان برای ساعاتی درد و رنج بیماری را فراموش می کردیم. در همان ایام پروفسور وثوق به من و خانواده ام بسیار کمک کرد. حتی ابتدایی ترین مراحل بستری را برای مان با صبر و حوصله انجام داد. اکنون که خود یک پزشک شده ام، هرگاه یاد او می افتم تمام تلاشم را می کنم تا شبیه او باشم.» اینها گفتار یک درمان یافته بیماری سرطان در دوران نوجوانی است که اکنون خود پزشک شده و به درمان بیماران مشغول است. از این قبیل خاطرات درباره پروفسور وثوق فراوان است، اما ای کاش کسی یا کسانی نسبت به جمع آوری، ثبت و انتقال آنها به نسل جوان اقدام می کردند. پروفسور وثوق نیک میدانست که "درد" و "کمک" از هر طرف که خوانده شوند "درد" هستند و "کمک." پس برای کمک به کاستن درد کودکان بیمار از هر ابزاری که می توانست کمک می گرفت. رفتار او در عمل باعث تبلیغ و جذب دیگران می شد. «پس از اتمام دوره عمومی و تخصصی کودکان رشته فوق تخصصی هماتولوژی و آنکولوژی کودکان را انتخاب کردم و افتخار شاگردی استاد فقید سرکار خانم دکتر وثوق را پیدا کردم. ایشان من را با محک و فعالیتهای آن آشنا کرد.» این را دکتر نادر ممتازمنش پزشک متخصص سرطان شناسی کودکان می گوید که اکنون از پزشکان داوطلب همکار در موسسات خیریهی کمک رسان به کودکان سرطانی است.
آری پروفسور پروانه وثوق برای درمان و سلامت کودکان میهنش هر کاری را که لازم بود انجام داد: درس خواند، به خارج رفت، تخصص گرفت، به کشور بازگشت، بخش سرطان شناسی کودکان را در بسیاری از بیمارستان ها تاسیس نمود، کتاب نوشت، پژوهش کرد، مقاله چاپ کرد و دوره های تخصصی هماتولوژی و سرطان کودکان را در دانشکده پزشکی دانشگاه تهران راه اندازی کرد. او رئیس هیات امنای بیمارستان تخصصی محک هم بود و تا آخرین روزهای عمر خویش علاوه بر فعالیت داوطلبانه در موسسه خیریه حمایت از کودکان مبتلا به سرطان به امور تعلیم و تربیت دانشجویان رشته پزشکی و درمان کودکان مبتلا به بیماری سرطان نیز اشتغال داشت.
او که هرگز صاحب فرزندی نشد به « مادر ترزای» ایران شناخته شد و به درستی او را «فرشته کودکان سرطانی» نامیدند. گرچه ساعت های حضور پروفسور وثوق در بیمارستان طولانی بود و در اوقات فراغت هم در دانشگاه تدریس می کرد اما به پاس دانش و توانمندی بالایی که داشت در طول حیات خود بالغ بر صد کتاب و مقاله علمی را در رابطه به بیماری های خونی و سرطانی اطفال به رشته تحریر در آورد و یا نظارت علمی آنها را عهده دار شد که از جمله می توان به کتابهای: بیماری های انکولوژی و راهنمای والدین کودکان مبتلا به سرطان اشاره کرد. او همچنین حضوری فعال در موسسات بین المللی داشت که از آن جمله می توان به عضویت در موسسه بین المللی انکولوژی اطفال، شبکه بین المللی تحقیقات و درمان سرطان و ائتلاف کودکان سرطانی خاورمیانه اشاره کرد. حضور فعال و چشمگیر او در انجمن های تخصصی بین المللی از جمله انجمن بین المللی سرطان اطفال، شبکه بین المللی تحقیق و درمان سرطان و برنامه سرطان اطفال در کشورهای در حال توسعه نشان از همت بالا و موقعیت علمی برجسته او داشت. این بانوی فرشته خوی سرانجام بعد از ابتلا به یک بیماری در سی اردیبهشت ماه سال 1392 در سن هفتاد و هشت سالگی دار فانی را وداع گفت و به دیدار معبود شتافت. پیکر او بر دستان انبوهی از دوستداران و علاقمندان انسانیت به سوی خانه ی ابدی بدرقه شد و همراه با خاطرات خوبی که از خود بر جای گذاشت، ملال و اندهی فراوان را در قلب بسیاری از مردم و بخصوص کودکان مبتلا به بیماری سرطان به یادگار نهاد.
پس از هجرت او گرچه تندیسش را در مکانهایی نصب کرده، جشنوارهای آموزشی را در دانشگاه علوم پزشکی ایران به نامش درج کرده و خیابانی در اطراف موسسه محک را به نامش نامگذاری کردند، اما هنوز پژوهشی درخور، که جامعیت شخصیت دانشمندی عاشق، پزشکی حاذق و خدمتگزاری مخلص چون او را در بر داشته باشد انجام نشده است. فقدان چنین اقدامی به وضوح در فضای علمی و فرهنگی کشور مشاهده می شود و امید است که این مهم به زودی محقق گردد.
نظر شما