ایده داستانی این رمان از کجا شکل گرفت و نگارش آن چه قدر زمان برد؟
سوژهاش را از خیلی وقت پیش در ذهن داشتم؛ اما فرم دلخواه را پیدا نمیکردم. دلم نمیخواست حافظی که من خلق میکنم شباهتی به کلیشهای که از این شاعر بزرگ میشناسیم داشته باشد. یعنی عارفی فرهیخته و رند و کاملا مثبت و بدون خطا که اسرار غیبی را برایمان آشکار میکند یا شراب خوارهای که افکاری شبیه چپهای امروزی داشته و تنها هنرش این است که مانند مصلحی اجتماعی به شیخ و زاهد تاخته است. دوست داشتم حافظی را که خودم شناختهام، بنویسم و از سویی از نظر فرم هم کار ویژهای انجام داده باشم. این شد که «حافظِ ناصر» نوشته شد. تحقیق و تکمیل طرح حدود سه سال طول کشید و نوشتنش هم حدود شش ماه. شاید کسی باور نکند که این راحتترین رمانی است که نوشتهام و حین نوشتن چنان لذتی بردهام که هنوز طعم آن زیر لبهایم است.
قطعا در این مسیر علاوه بر تطبیق زندگینامههای مختلفی که از حضرت حافظ در دسترس بوده، کتابهای دیگری را هم از تاریخ و ادبیات و شعر قرن هشتم مورد استناد قراردادهاید. آیا میتوانید به تعدادی از این آثار و منابع اشاره کنید؟
کتابهای خیلی زیادی را میشود نام برد. چون میتوانم ادعا کنم تقریبا همه کتابهای موجود را خواندهام؛ از جمله «حافظ شیرین سخن» از دکتر معین یا کتاب سه جلدی «این کیمیای هستی » از شفیعی کدکنی، اما مهمترین منبع برای من خود دیوان حافظ بود. بعد از تحقیق به این نتیجه رسیدم که اگر بخواهم دنیایی دلخواه و نو خلق کنم باید از دل ابیات حافظ شیرازی بیرون بیاید. آن وقت بود که او مستقیم با من شروع به حرف زدن کرد.
چطور به زبان روایی داستان که بدنه اصلی رمان را ساخته است، رسیدید؟
بعد از آزمون و خطاهای بسیار و آزمایش نثرهای مختلف. از سالهای دور به دلیل علاقه شخصی، آثار کهن منثور فارسی را خواندهام. موقع نوشتن بود که فهمیدم خواندن این نثرها طی سالیان تا چه حد ذهنم را آماده به وجود آوردن زبان روایی خاص خودم کرده است. برای رسیدن به این نثر البته در گذشته آثار هنرمندانی که تلاش کرده بودند داستان تاریخی بنویسند یا نثری تمیز و خاص را به وجود بیاورند، هم خواندهام. میخواستم ببینم چه کارهایی برای این روایی کردن انجام شده و من چه کارهایی میتوانم بکنم.
به اعتقاد برخی نویسندهها، نویسنده مینویسد تا جهانی تازه خلق نماید. آیا جهان تازه شما قسمتی از گوشه تاریکی از زندگی حافظ است؟
بله، هر اثر داستانی جهانی نو و تازه است و معتقدم توانستهام نور اندکی بتابانم به این گوشه تاریک زندگی حافظ. او شاخصترین شاعر و هنرمند فرهنگ ایرانی است تا حدی که اشعارش را خاص و عام میخوانند و دیوانش کنار قرآن در خانهها هست و به سفره هفتسین و شب یلدا راه پیدا کرده است. او راهنمای بسیاری از عوام است که با تفال به دیوانش در جستوجوی پاسخ سوالات خود هستند. با این اقبالی که داشته تقریبا هیچ اطلاعات موثقی از زندگیاش در دست نیست. حتی تاریخ دقیق ولادتش را نمیدانیم. تنها در بین ابیات غزلهایش است که اشارات کوچکی به وضع و اوضاع زندگی و زمانهاش وجود دارد.
سرو سفیدی که مایه جان و آرامش حافظ بوده و پس از این یورش به خانه امن حافظ،ناپدید میشود، چه سرانجامی دارد؟
خب این سرنوشت خط اصلی داستان من است و اگر اشاره کنم شیرینی داستان را برای خواننده از بین بردهام. تنها میتوانم بگویم این شخصیت همواره در زندگی حافظ مطرح بوده است. طی قرنها افسانه شاخِ نبات را از او ساختهاند که کاملا خیالی است و اصلا این نام و لقب زنی نبوده است. در لابهلای اشعار حافظ رد پای او وجود دارد. او گاهی بت لشکرشکن است و گاه یار سفرکرده.خوب که دقت کنیم نشانههای بیشتری هم هست. این نشانهها مواد خام داستانیای بودند که من با آنها سرو را خلق کردم که تماما خیالی و زاده ذهن خودم است.
آیا داستانی که شما روایت کردهاید، توانسته تا حدودی نقاط تاریک زندگی لسانالغیب را روشن کند و آیا اصلا نیازی به این کار بوده است؟
نیاز به روشن شدن نقاط تاریک زندگی بزرگان ما همیشه هست، منتها باید توسط تاریخپژوهان و هر کسی جز داستاننویس انجام شود. داستاننویس اصلا نمیخواهد چیزی به تاریخ اضافه کند یا بخشی از آن را روشن کند، چون کارش چیز دیگری است و نتیجه کارش تخیل است و قصهای جدید. کاری که من کردهام البته میتواند روایتی از این نقاط تاریک باشد یا لااقل سعی در بازنمایی رنجی که کسانی چون خواجه شیراز میبردهاند.
نوشتن از افراد بزرگ و گاه اسطوره نظیر حضرت حافظ مثل شمشیری دو لبه و تیز عمل میکند. کجا باید احتیاط کرد و عقب کشید و کجا باید پیش رفت و افراط. با این موارد در حین نگارش چالش داشتهاید؟
درست میگویید این شمشیر دو لبه وجود دارد و بهخصوص در مورد افرادی مثل حافظ که خوانشهای بسیار متفاوت از اندیشه و آثارشان وجود دارد، کار سختتر است. در تاریخ معاصر، حافظ، هم لسانالغیب و عارفی بزرگ خوانده شده و هم روشنفکر چپگرا و ملحد و غیره. کسانی هم بودهاند مثل کسروی که به طور کل منکر بزرگی و استعداد والای ادبی حافظ شدهاند. در میان هر کدام از این خوانشها طرفداران سرسختی وجود دارد که اگر در متنی حافظ خودشان را پیدا نکنند، سخت برآشفته میشوند و اینجاست که احساس میکنیم شمشیر دو لبهای وجود دارد که باعث میشود متن من پاره پاره شود یا باعث اقبال وسیع آن. من اما از ابتدا این مشکل را برای خودم حل کردم و در ادامه راحت توانستم کارم را انجام بدهم. پس از تحقیقات بسیاری که کردم دیدم هنوز نمیدانم حافظ واقعا چه جور شخصیتی داشته و آن ضد و نقیضها گیجم کرده بود؛ اما وقتی شروع کردم خود دیوان حافظ و تفسیرهای آن را خواندم مشکلم حل شد. با خودم گفتم ظاهرا این حافظ قرار نیست شبیه هیچ کدام از حافظهایی شود که تا به حال ارایه شده است. پس من در باره حافظ خودم، حافظی که از لابلای اشعارش با من حرف زده بود نوشتم و میبینید که عنوان فرعی کتاب را هم «حافظِ ناصر» گذاشتم تا در ابتدا این سوال را برای خواننده هم پاسخ داده باشم. حالا اگر مخاطبین این حافظ را دوست داشتند و تحسین شنیدم که بسیار عالی، در غیر این صورت چندان خودم را ناراحت نخواهم کرد.
نظر شما