چاپ دوم کتاب «سلیمانیها»؛ روایتهایی از بازتاب شهادت حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس در زندگی مردم، به همت انتشارات راهیار، راهی بازار نشر شد.
در بخشی از مقدمه کتاب «سلیمانیها» چنین میخوانیم: «کتاب پیشِ رو افزون بر بیان خاطرات در غم فراق حاج قاسم و یارانش، روایتی است از عزمها و تحولها که کمترین اثر ثبت و ضبط آنها، کمک به تاریخ برای به یاد سپردن آن رویداد بزرگ است؛ اما کاربرد اصلیاش، در استخراج روشها و تکنیکهای فرهنگی و تربیتی جوشیده از میان زندگی مردم است. رفتن به سراغ تجارب مردمی، کشف واستخراج این روشها و تکنیکها، مداقه کردن در آنها و تشخیص سره از ناسره، غنیسازی و بازگویی آنها باعث میشود این جریان مبارک کوثر شود.
همچنین، ثبت این بازتابهای اجتماعی، به خوبی حاج قاسم را در آینه ادراک مردمی روایت میکند و خود مانع تحریف روایت حاج قاسم در طول زمان میشود. در ذهن مردم، حاج قاسم با مبارزه و مجاهده و قیام مستمر، با همراهی با ولایت، با اخلاص، با سازش نکردن با فساد، با سازش نکردن با آمریکا، با سادهزیستی، با تدبیر در رأی، با نشست و برخاست با مستضعفان و محرومان، با خدمت بیمنت و بدون تکبر، نقش بسته است و نمیتوان به سهلاندیشی و سازشکاری و ریاستطلبی مصادرهاش کرد...
تجربهنگاریِ بررسی بازتاب شهادت حاج قاسم و ابومهدی المهندس در زندگی ما، در آبان 1399 با همراهی نیروهای جهادی مردمی و با انجام مصاحبههای تلفنی و مجازی ناظر به دو محور اصلی آغاز شد. این دو محور عبارتند از: 1. ثبت رویدادها و احوال مردم در دی و بهمن 1398 (شهادت و چهلم) و تحولات درونی و تصمیمات ناشی از آن تحتتأثیر این واقعه؛ 2. نشان دادن استمرار فعالیتهای انجام شده و در حال انجام با یاد سردار و الگوسازیهایی که افراد از شخصیت سردار سلیمانی برای خود و دیگران در عرصههای گوناگون صورت دادهاند. براین اساس، با بیش از 5 هزار نفر از اقشار گوناگون جامعه، اعم از مادران، معلمان، طلاب، دانشجویان و دانشآموزان، اصحاب رسانه، اصناف وکسبه بازار، نیروهای مدافع حرم زینبیون و فاطمیون، مادران شهدا، شعرا، غیرایرانیها و... ارتباط گرفتیم و خاطراتشان را دریافت کردیم و 92 خاطره را برای انتشار در این کتاب برگزیدیم.»
برشهایی از کتاب «سلیمانیها»
دو ملت یک داغ
«بهخاطر امتحان سختی که روزِ قبل داشتم، سنگین خوابیده بودم. اینقدر صدای زنگ گوشیام تکرار شد که بالاخره چشمهایم را باز کردم. صفحۀ گوشیام را نگاه کردم. در همۀ پیامرسانها پیام داشتم! همین طور درازکشیده، یکی از پیامها را باز کردم. نوشته بود حاجقاسم شهید شده. خیال کردم خوابآلودم و اشتباه خواندهام. نشستم و پیامها را یکییکی باز کردم. هر پیامی را که میخواندم، تپش قلبم شدت میگرفت. باورکردن شهادت حاجقاسم و ابومهدی برایم سخت بود. احساس خفگی بهم دست داد. از اتاق رفتم بیرون. پدر و برادرم پای تلویزیون نشسته بودند. کنارشان نشستم. همه میخکوب تلویزیون شده بودیم و ناباورانه تصاویر شهدا را نگاه میکردیم. هیچکداممان نای صحبتکردن نداشت.
توی قم، قبل از نمازجمعه تجمع برگزار شد؛ از حرم بهطرف مصلا. داغ سنگینی که بر قلبمان نشسته بود، جز با عزاداری در کنار هم تسلا پیدا نمیکرد. باید خودمان را به تجمع میرساندیم. از همان اول صبح که حضرت آقا توی پیامشان از انتقام سخت گفتند، این عبارت در ذهنم نقش بست. اهل کار فرهنگی بهسبک نوشتن پلاکارد نبودم؛ ولی دلم میخواست حداقل کاری بکنم که خشم و ناراحتیام را نشان بدهم. روی مقوای بزرگی، هشتگ انتقام سخت را به سه زبان فارسی و عربی و انگلیسی نوشتم که توی مسیر دستم بگیرم.
خانوادگی راهی شدیم طرف حرم. خیابانها شلوغ بود. بهاندازۀ راهپیماییهای رسمی جمعیت آمده بود. همه داغدار و گریان بودند. مردم از جانودل شعار میدادند. تجمع خودجوش بود. همۀ کارهایش را مردم انجام میدادند. برقراری نظم جمعیت هم با خود مردم بود. هرکس هر پلاکاردی از راهپیماییهای قبلی در خانه داشت، با خودش آورده بود: «مرگ بر آمریکا»، «مرگ بر اسرائیل» و... . دست خیلیها هم عکسهای حضرت آقا بود. آقایی روحانی هم عبایش را درآورده بود و با قبا و عمامه در میان جمعیت بود. سه تا ماژیک رنگی هم دستش بود. روی کاغذها و مقواهایی که مردم داشتند، با خط خوش شعار مینوشت.
من عراقی هستم. بین جمعیت که چشم میگرداندم، دوست و آشنای هموطنم را میدیدم. عراقیهای زیادی آمده بودند. پدرم هم با دوستانش در مسیر تجمع قرار گذاشته بود. شهادت مظلومانۀ حاجقاسم و ابومهدی، دو داغ بزرگی بود که همزمان دیده بودیم. خانمهای عراقی بلندبلند گریه میکردند. دو ملت عزادار بودیم. همدرد شده بودیم؛ یکی شده بودیم. (بتول عبدالکریم، اهل عراق)»
غصههای پای دار قالی
کارم شده بود نشستن پای تلویزیون. دفتر و قلمی هم گذاشته بودم کنار دستم. تا صحبت از حاجقاسم میشد و تا همرزمان و اطرافیانش از او خاطرهای تعریف میکردند، آن را مینوشتم و با کتابی هم که از زندگینامهاش دستم رسیده بود، اطلاعاتم را کامل میکردم. دفتری که خودم با همان گفتهها و شنیدهها پر کرده بودم، کم از آن کتاب نداشت. باید برای خانمهای خانهدار که چند دقیقهای از نشستن پای دار قالیشان دل میکندند و راهی کلاسهای پایگاه میشدند، حرفی برای گفتن میداشتم.
از همان اولین روزهای بعد از شهادت حاجقاسم، با خانمهای محل، در پایگاه و در خانهها مراسم قرائت قرآن و زیارت عاشورا میگرفتیم برای شادی روح سردار. خیلی نیاز نبود از بودجۀ بسیج خرج کنیم. شوهرم مداحی میکرد و همسایهها بانی پذیرایی شده بودند. تعدادی عکس از حاجقاسم تهیه کرده بودم. چند تایی را نصب کردم روی درودیوار مسجد و بقیه را بردیم شهر تا بین مغازهدارها توزیع کنیم. عکسها را دست هرکس میدادیم، بدون معطلی آن را جایی نصب میکرد که توی دید همه باشد.
بچهها هم مثل پدرومادرهایشان غصهدار بودند و روضههای زنانه دلشان را سبک نمیکرد. برای آنها در مسجد مسابقه نقاشی و دلنوشته گذاشتم تا آنها هم فرصت همراهی با بزرگترها را پیدا کنند. هر شب بین نماز مغرب و عشا، یکی از آنها میرفت پشت میکروفون و متنش را برای همه میخواند. جملۀ «سردار عزیزم، میخواهم راهت را ادامه دهم»، هر شب تکرار شد و هر بار شنیدنش از زبان آنها تازگی داشت. (ربابه خاکزند، 42 ساله، سبزوار)
چاپ دوم کتاب 200 صفحهای «سلیمانیها» که تحقیق و مصاحبههای آن برعهده مهدی خلیلیان، موحد، زینب ناجی جمال و مرضیه هاشمی بوده و تدوین آن هم توسط فریده الیاسیفرد، سمیرا چوبداری، مرضیه ذاکری و لطیفه نجاتی صورت گرفته، با شمارگان یکهزار نسخه به بهای 42 هزار تومان از سوی انتشارات راه یار منتشر شده است.
علاقهمندان برای تهیه این کتاب علاوه بر کتابفروشیها میتوانند به صفحات مجازی ناشر به نشانی @raheyarpub و یا سایتvaketab.ir مراجعه کنند.
نظر شما