محمد صابری، شاعر و نویسنده به مناسبت سالمرگ مارسل پروست یادداشتی را در اختیار ایبنا قرار داده است که در ادامه میخوانید.
مردم حق دارند که مارسل پروست را نمیخوانند؛ اما حق ندارند که از کوتاهقامتی اندیشهشان، رنجبردن از زندگی و از درماندگی در برابر نیروهای مافوق بشری حاکم بر روانشان بنالند؛ چراکه تنها آنانی میتوانند ادعای رهایی از این استیلا را داشته باشند که به لطف خواندن پروست، بر بخشی ازین دست ناملایمات فائق آمده باشند.
روی سخن با آنانی نیست که به سمت «در جستجوی زمان از دسته رفته» پروست نرفتهاند، و نیز آنانی که رفتهاند و تنها برای تزیین کتابخانهی شخصیشان تن به خریدناش دادهاند؛ همچنین با آنانی که به محض خواندن اولین صفحات مجلد اول بهتمامی آن را کنار گذاشتهاند و حتی در دل، نفرینی کوتاه، به سبُکی یک آه نثار مشوقشان برای پروستخوانی کردهاند نیز، کاری نیست؛ مخاطب این سطور تنها کسانیاند که کتاب را با تمام سختخوانی و مطولگوییها و اطناب جملههایی که گاه تا 20 صفحهی کتاب را در بر میگیرد، با شوق و ذوق وحدتی مثالزدنی کنار نگذاشتهاند و دیوانهوار خواندهاند و برای درک بهتر و لذت بیشتر دوباره بر سر سطر اول بازگشتهاند و آخر کار در پایان «زمان بازیافته»، این منظومه تکرارنشدنی را در فهرست کتابهایی قرار دادهاند که دوباره باید بخوانندش.
«ذهن ما از خاطراتی که از کسی داریم آنهایی را که برای روابط هرروزیمان سودی آنی نداشته باشد حذف میکند. گاه زنجیر روزهای گذشته را میگذارد که بگذرد و تنها بر واپسین حلقههای آن چنگ میزند.»
بورژوایزادهی همیشه بیمار پاریس با همهی شوکت و مکنت مالی و جایگاه خانوادگیاش در طول عمر کوتاهش هیچگاه اسنوبوار زندگی نکرد و هرجا که قلم مجال داد، بر آن گونه زندگی پرتفرعن و تبختر تازید و البته خود در عمل از آن همه کنار ماند.
پروست با همهی بیاعتقادیاش به علم روانشناسی، خود در مقام بزرگترین جراح روح و روان آدمی پرده از هزارتوی ناشناختهی انسانها کنار زد و با صمیمتی محض و ماندگار به اعتراف بیشمار درماندگیها نشست؛ از شیفتگی دیوانهوار ساکنان سدوم و عموره به همجنس خود تا خودبرتربینیهای مشمئزکنندهی اشرافزادههای بیدرد در مهمانیها و واکاوی داستان تاریخی دریفوس و حقیقت وجودی زنان در مواجههی با عشق و...؛ همه و همه را با تیزبینی اعجاببرانگیزش به جهانیان نشان داد.
از پروست سخنگفتن با کمتر از یک میلیونودویستهزار واژهای که او در بلندترین رمان تاریخ به کار برد، بیتردید نعل وارونه زدن است؛ چرا که پروست در آیینهی زمان از هر دو منظرش مشمول واکاوی است؛ چراکه زیباشناسی، معناشناسی و ساختارشناسی اعتبار حقیقیشان را از جهان او وام گرفتهاند.
اگر جویس بعد از اولیس گفت که کتابی نوشتهام که 200 سال بعد هم قابل تفسیر نیست، باید گفت مجموعهی سترگ «در جستجوی زمان ازدسترفته» پروست تا قرنها بعدِ خود قابل فهم از آن گونه که در خور هنر باشد، نیست.
دنیای هنر از بیستودوم نوامبر سال 1922 به بعد چنین موزهای به خود ندیده است.
نظر شما