امسال نیز رمان دیگری از ایثاری با نام «شُکری، پسر یعقوب» به چاپ رسید؛ رمانی که مانند رمان نخست این نویسنده، روایتگر حال و هوای شهرهای جنوبی کشور است و به طور خاص دزفول جنگزده دهه ۶۰ را روایت میکند. شُکری، شخصیت اصلی این داستان که در بحبوحه جنگ به زادگاهش بازگشته، نابودی این شهر زیبای جنوبی و میراث باستانیاش را به چشم میبیند. در این رمان جنوب و جنگ بستری هستند برای نوشتن از آرمانهایی که بر باد رفتند. به همین بهانه گفتوگویی با سیامک ایثاری داشتیم و از او درباره دغدغههایش و رنجهای مردم جنوب پرسیدیم که متن این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
لطفا در ابتدا کمی درباره موضوع اصلی کتاب توضیح دهید و بفرمایید مهمترین دغدغه شما برای روایت داستانی درباره دزفول دهه ۶۰ و روایت تاریخ و فرهنگ مردم این شهر چه بوده؟
دزفول (معرب دِژپُل) هم مانند بیشتر جاهای خوزستان تاریخ بسیار کهنی دارد. باستانشناسان آمریکایی قدمت تپه چغامیش دزفول را هفت هزار سال پیش از میلاد مسیح تخمین زدهاند. باور کردنی نیست... شگفتانگیز است. خیلی از آثار بهدست آمده از تپه چغامیش در موسسهی خاورشناسی دانشگاه شیکاگو نگهداری میشود و ارزش و شهرت جهانی دارد. از جمله مُهر گلین ۶ هزارسالهی یک کشتی با سرنشینانش یا لوح تاریخی موسیقی که عدهای را در حال چنگ نواختن و سُرنا زدن و طبالی و آواز خواندن نشان میدهد و همینطور بیایید جلو تا دوره عیلامیان و بعد هم هخامنشیان و الی آخر تا عهد ساسانیان که جندی شاپور (محل شاه آباد کنونی دزفول) کانون پزشکی و فلسفه دنیای قدیم بوده؛ خُب در چنین اقلیمی با انبوههی باورها و اسطورهها و گویشها و آیینها و خاطرههای فرهنگی، امکان ندارد بیاعتنا از کنارشان گذشت و بالاخره اینها گریبان روایت را نگیرد.
البته کار نویسنده وقایعنگاری تاریخی یا پژوهش مردمشناختی نیست. نویسنده مقالهنویس و مورخ نیست. قرار نیست اسناد را بایگانی کند یا از بایگانی دربیاورد. در واقع همه چیز بستگی به طرح قصه دارد. این پلات داستان است که جواز ورود تاریخ یا هر چیز دیگر را به رمان میدهد یا نمیدهد... اینکه ضروری است یا نه. دربارهی رمان «شکری، پسر یعقوب» ضروری به نظر میرسید. اینکه تاریخی با این دیرینگی و تمدن وقتی به ما میرسد، وقتی نوبت ما میشود، چه به روزش میآوریم. چه بلایی سرش میآوریم. شکری که یک اولتراسوسیالیست مسلح است، ناامید از درستی راه طی شده، به شهرش بر میگردد و رودرروی تاریخ قرار میگیرد. یک نوع رجعت به گذشتهای با رگهای بریده و زخمی. با القادسیهی تازهای در برابرش.
نکتهای که در کتاب جلب توجه میکرد این بود که در ابتدای کتاب از تخیلی بودن ماجراها و شخصیتهای داستانی گفتهاید. یعنی واقعا برای روایت دزفول و درد و رنجهای مردم این شهر در دوران جنگ بیشتر از واقعیتهای تاریخی، از تخیل خود استفاده کردید؟
بیشتر ماجراهای رمان تخیلی نیستند و همچنین آدمهایش. منتها اسامی و خیلی چیزهای دیگر را تغییر دادم تا ردی باقی نماند. خُب دلیلش هم مشخص است. جالب است بدانید خیلی از رویدادها را تعدیل کردم تا باورپذیری قصه لطمه نبیند و زیر سوال نرود. یعنی گاهی وقتها اصل ماجرا آنقدر عجیب و غریب بود که برای داستانیکردن و باورپذیری آن، مجبور شدم تغییراتی در واقعیت بدهم. یعنی به جای پروبال دادن به واقعیت، برعکس پر و بالش را میچیدم تا رئال بشود والا ممکن بود خودبهخود سبک کار برود سمت رئالیسم جادویی.
پاسخ سوال شما این است: نه! هیچکدام از دردها و مصیبتها و بدبختیهایی که در رمان نوشته شده، تخیلی نیستند. متاسفانه عین واقعیت هستند و حتی به مراتب کمتر از آنچه در دنیای واقعی برای همشهریهایم رخ داده. درباره جمله آغازین هم باید بگویم آن جمله یک نوع تمهید است که فردا کسی یقهی نویسندهی بیچاره را نگیرد!
به نظر شما آثار داستانی کشورمان در حوزه جنگ و آنچه در دوران جنگ بر سر مردم جنوب کشور آمده، به اندازه کافی سختیهای مردم این خطه را روایت کرده یا معتقدید هنوز برای روایت سختیهای جنگ سوژهها و موضوعات زیادی برای داستاننویسان باقی مانده است؟
پاسخ دادن به این سئوال مستلزم این است که همه یا اکثر آثار مربوط به حوزهی جنگ را بخوانیم، که من نخواندهام. بعضی از مطالبی هم که دربارهی جنگ هشت ساله چاپ شده، نسبت زیادی با واقعیت ندارند. بیشتر یکجور تبلیغ قرائت رسمی درباره آن دوران است؛ تظاهر به اینکه فیالمثل مردم دزفول مشتاقانه برای شهادت صف کشیده بودند و هیچکس از مردن نمیترسید و همه با روی باز مرگ را در آغوش میگرفتند. یا تقسیمبندیهای سردستی خیر و شر و تعصبات و از این دست حرفها.
از طرف دیگر بعد از پذیرش قطعنامه، نویسندگان ما به موضوع جنگ و سوژههای مرتبط با آن پشت کردند. دلایلش هم تا حدودی مشخص است: خستگی و بیزاری از جنگی طولانی و فرسایشی و همچنین اتفاقات مبتلابه بعدی که گریبانگیرمان شد و در سوژهآفرینی دست کمی از جنگ با بعثیها نداشت و از همه مهمتر اینکه امکان و اجازهی ارائهی تصویری مستقل و شخصی در آثار نبود.
با این وجود فکر میکنم جنگ به این زودیها دست از سرمان برندارد. هر چه از نظر زمانی از آن دوره سیاه فاصله میگیریم شبحاش انگار به ما نزدیکتر میشود. این شبح همان تبعات روانی جنگ هستند. مثل دختربچهای که پدرش در اسارت فوت کرده ولی هنوز در میانسالی فکر میکند او زنده است و هر شب خوابش را میبیند. من فکر میکنم با فراموش شدن انبوهی از آثار سفارشی، حرکت کلی ادبیات داستانی مرتبط با جنگ هشت ساله، به سمت خوانشهای تجربی و فارغ از سرمشقهای ایدئولوژیک است.
شما در هر دو رمان خود به اقتضای موقعیت و مکان وقوع حوادث داستانی، از واژگان خاص جنوب کشور و لهجه مردمان دزفول بهره بردید. در رمان دوم خود نیز واژهنامهای به انتهای کتاب اضافه کردید. آیا از سوی مخاطبان و منتقدان داستانی، بازخوردی دریافت کردهاید که نشان دهد چقدر از نوع نوشتار استقبال شده است؟
در هر دو کتاب تلاشم این بوده که از مبهمشدن متن جلوگیری کنم. به هرحال کاربرد واژهها و اصطلاحات بومی در این نوع رمانها ناگزیر است. هم برای ساخت فضا و هم در دیالوگها. ضمن اینکه در بسیاری از موارد اصلا نمیشود واژه دیگری بکار برد.
مثلا در بافت تاریخی دزفول، اتاقک کوچکی پشتبام خانهها وجود دارد بهنام کنیسه. خُب هیچ واژه دیگری نمیشود جایگزینش کرد که اینقدر زیبا باشد و در عین حال فضا را بسازد. اینجور مواقع گذاشتن پانویس هم مخل خواندن است. تمرکز خواننده را بهم میریزد. یک راه حل این است که از مترادف این کلمات همان دور و بر خودشان توی متن استفاده بشود. مثلا برای کلمهی پهلوی (بوئندا) یکی دو خط بعدش مترادف فارسیاش را بیاوریم (کاهگل).
شما با رمان «موعود» شناخته شدید و در دومین اثر خود باز هم به سراغ داستانی از جنوب کشور رفتید. کمی از تفاوت دو اثر بگویید و اینکه آیا ممکن است در رمان بعدیتان، فضا و مکان دیگری را برای روایت داستان انتخاب کنید یا باز هم ترجیح میدهید همین فضا را برگزینید؟
از نظر زمانی رمان «موعود» به ابتدای دهه هفتاد مربوط میشود و رمان «شکری پسر یعقوب» ۱۰ سال زودتر اتفاق میافتد؛ یعنی سال ۱۳۶۰.
از نظر مکانی هم رمان «موعود» در شهری میگذشت که وجود خارجی نداشت. یعنی کلاژی بود از اهواز، آبادان، خرمشهر، دزفول و دریای بوشهر. با اسامی واقعی اما درهم و مخلوط. موضوع آن هم تبعاتی بود که در رمان «شکری، پسر یعقوب» اتفاق میافتد؛ یعنی عوارض جانبی جنگ با عراق و فعالیتهای سیاسی دهه ۶۰. از طرفی دیگر رمان «شکری، پسر یعقوب» جغرافیای کاملا مشخص و واقعی دارد. رمان «موعود» درباره امید به ادامه راه بود. علیرغم همه تلخیهای مسیر. در واقع درونمایهی کتاب همان ترانهی مشهور عبدالحلیم حافظ است، ترانهی موعود که از آرزو و امید میگوید؛ از سرشاری چشمهای جمیل که عاشق ماریا شده. شادی و عشق موعود و دور شدن از اندوه. اما «شکری، پسر یعقوب» بازخوانی و کندوکاو یک تراژدی است و خبری از تغزل و این حرفها در آن نیست. عشق منصور به میترا هم پایان دردناکی دارد. درباره کار بعدیم که یک مجموعه داستان کوتاه است، هم باید بگویم که ماجراها اکثرا در جنوب اتفاق نمیافتد و البته من از قبل اینطور چیزها را برای خودم تکلیف نمیکنم و دنبالهروی سوژه و شخصیتها هستم.
درباره کتاب:
نخستین رمان این نویسنده با عنوان «موعود» از سوی نشر چشمه منتشر شده بود و «شُکری، پسر یعقوب» دومین رمان منتشر شده ایثاری محسوب میشود. رمان «شُکری، پسر یعقوب» با ۲۰۸ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۶۰ هزار تومان از سوی نشر برج منتشر شده است.
نظر شما