نگاهی به کتاب «محمود توکلی؛ سیمای ناشناخته در «نهضت ملّی ایران»
محمود توکلی، چهره چندان شناخته نشده تاریخ ایران/ متفکری پرکار و پُرنویس
محمود توکلی متفکری پرکار و پُرنویس بود. از او حدود دوهزار صفحه نوشته تحلیلی، تئوریک، ترجمه و... باقی مانده است. برای زمانه خود، و با توجه بهمحدودیت منابع قابل دسترس در ایران، سانسور و خفقان و تعقیبهای مدام پلیس و ساواک، متفکر قابل ملاحظهای بود. روایت شده بزرگ مردی چون عباس زریابخویی، که خود استاد مُسَلَم فلسفه و تاریخ بود، هرگاه محمود توکلی را میدید، او را «فیلسوف رودبادی» مینامید.
آن دوست دانشآموز، در شمار هواداران سرسخت «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران» بود که پس از انشعاب نیز به گروه اکثریت پیوست و در سالهای 1359 و نیمه اول 1360 همواره از جمله تأمینکنندگان متون مارکسیستی برای من بود! چندین عنوان از نوشتههای بیژن جزنی را بهمن امانت داد که خواندم و به او برگرداندم. چهل سال است خبری از او ندارم!
کتاب را به خانه بردم. دو روزه و یک نفس خواندم. یکی از موضوعات عجیبی که تا همین امروز از یادم نرفته، تحلیل جزنی از یک محفل مارکسیستی بود که وی آنان را «مارکسیستهای آمریکایی» نامیده بود! آن روزها، تبلیغات حزب توده، بهخصوص در روزنامه «مردم» و جزوههای «پرسش و پاسخ» نورالدین کیانوری، دبیرکل وقت حزب توده ایران، گروهها و اشخاص زیادی را به چنین لقبی «مفتخر» کرده و میکردند! اما کاربرد چنین عنوانی توسط بیژن جزنی، آن هم چندین سال پیش از انقلاب، برایم هم جالب و هم عجیب بود. در همان ایام، کتابی به اسم «قیام افسران خراسان»، (علم 1359) نوشته ابوالحسن تفرشیان را نیز خواندم که اشاراتی به محمود توکلی کرده بود. راستش رابطه بین این دو، «مارکسیست آمریکایی» و «محمود توکلی»، چندین سال بعد بود که برایم کشف شد!
سالها بعد و فکر کنم اواخر دهه هشتاد بود که برای یک طرح مطالعاتی، چندین عنوان کتاب خاطرات از اعضای سازمان افسران حزب توده خواندم. کتابها عبارت بودند از: علیاصغر احسانی، قیام افسران خراسان و حماسه خارک، (علم 1378) و مرتضی زربخت، خاطراتی از سازمان افسران حزب توده ایران در گفتوگو با حمید احمدی، (ققنوس 1383). در خاطرات این دو تن، از یک افسر تودهای به اسم ستوان یکم محمود توکلی نام برده شده بود که زندگی پر فراز و نشیبی داشت. یکی از آنان ادعا کرده بود که توکلی در اواخر عمر، دچار نوعی جنون شده بود. تازه متوجه شدم آن مغز متفکر مجنون شده! و رهبر آن محفل «مارکسیستهای آمریکایی» که جزنی از او نام برده بود، همین محمود توکلی است!
بهتازگی محقق ارجمند آقای مجید رُهبانی کتابی با عنوان «محمود توکلی؛ سیمای ناشناخته در «نهضت ملی ایران» نوشته و منتشر کرده که در واقع کتابی است محققانه درباره زندگی پُرفراز و نشیب و افکار و عقاید توکلی که مورد اشاره و اتهام بیژن جزنی بود. در منابع تاریخ جنبش چپ در ایران که در پنجاه سال اخیر در داخل و خارج از ایران منتشر شده، بهجز اشارات پراکنده، نام و نشان چندانی از محمود توکلی و محفل مارکسیستی او نیست، حال آن که توکلی در اواخر دهه سی و اوایل دهه چهل، نقش پر رنگی بر برخی جریانهای مارکسیستی در داخل ایران داشت، که شاید نامدارترین آنان، مصطفی شعاعیان و علیاکبر اکبری (مارکسیست مخالف اندیشههای دکتر علی شریعتی) بوده باشد. این دو در بخشی از زندگی خود، تحت تأثیر مستقیم آموزههای محمود توکلی بودند.
محمود توکلی دارستانی در سال 1306 متولد شد. پس از طی کردن دبیرستان نظام وارد دانشکده افسری شد. احتمالاً در همین ایام بود که به حزب توده ایران پیوست. بهدنبال تأسیس فرقه دموکرات آذربایجان و تأسیس جمهوری آذربایجان، دانشکده افسری را تمام نکرده، از طرف حزب توده ایران به جنبش آذربایجان پیوست. این افسران، ستون فقرات اصلی ارتش آذربایجان بودند. رفتار خشن و نژادپرستانه برخی از اعضای فرقه با افسران فارسی زبان، احتمالاً نخستین ضربههای روحی و حتی فکری را بر محمود توکلی وارد آورد: «... افرادی از فرقه که در تسخیر شهرها و خلع سلاح پاسگاهها و پادگانها نقش داشتند و به همین مناسبت بدون داشتن آموزش نظامی، درجههای سروانی و سرهنگی گرفته بودند، بیشترین دشمنی را با افسران فارسی زبان و غیرآذری از خود نشان میدادند. در میان آنها، مهاجرین هم که مدتی در شوروی زندگی کرده بودند و کمی زبان روسی میدانستند از همه بیشتر هتاکی و توهین میکردند. گاه کار از توهین فراتر میرفت و در یک مورد بهقتل رئیس دبیرستان نظام تبریز، سرهنگ صفوت در پشت میز کارش انجامید.» (ص 19).
اندکی قبل از 21 آذر 1335، پیشهوری به علیاصغر احسانی دستور داد به استعداد یک گردان (طابور) و حدود 1100 نفر، به کردستان اعزام شوند و آتشباری آنجا را راهاندازی کنند. «ستوان یکم محمود توکلی» نیز فرمانده یکی از گروهانهای این گردان بود. آنان در روستای «سرا» در حوالی شهر سقز، آماده یورش به این شهر بودند که در روز 21 آذرماه 1325 فرمان «تَرک مقاومت» از طرف پیشهوری صادر شد! گردان 1100 نفره در کمتر از چند روز ذوب شد و افسران وفادار باقی مانده، به مهاباد و نزد قاضیمحمد پناه بردند. قاضیمحمد که از گریختن پیشهوری و همراهانش خشمگین بود، به افسران گفت که در کنار مردمش میماند و بهتر است که افسران نیز به ایل بارزانی، که آن روزها در مرز ایران و عراق مشغول مبارزه با دولت عراق بودند، بپیوندند. ستوان یکم محمود توکلی که آدم تیزی بود، خیلی زود دوزاریش افتاد! پس از ملاقات با قاضی محمد، در میدان مهاباد با اشاره بهعکس استالین، به افسران همراهش گفت که همه چیز زیر سر استالین سیبیلوست! ظاهراً فحشی هم چاشنی این سخن کرده بود! حرفی و حرکتی که در عالم «شورویپرستی» تودهایهای متعصب کفرلایغفر بود!
چنین بهنظر میرسد که نخستین شکافها در همان نزدیک یک سالی که توکلی با فرقه در آذربایجان همکاری کرد و هنگام سقوط، که او در کردستان بود، اتفاق افتاد. شکافی که نمود فکری آن، چندین سال بعد، خود را در آثار تحلیلی و تئوریک او، خود را نشان داد. محمود توکلی بههمراه شش افسر تودهای دیگر، به ایل بارزانی پیوستند. در اواخر سال 1325 جنگی جانانه با ارتش ایران انجام دادند و حتی موفق به اسیرکردن تعدادی نظامی ایرانی هم شدند. نقش محمود توکلی در این جنگ پُررنگ بود. اما مقاومت بیفایده بود، توکلی ناچار همراه دیگر دوستانش در سرمای سوزان کوهستان، پس از تحمل مشقات بسیار، در بهار 1326 از مرز ایران گذشته و وارد عراق شدند.
بهتوصیه یکی از سران و رهبران ایل بارزانی، افسران ایرانی در عراق خود را تسلیم مأموران مرزی عراق کردند. ابتدا قرار بود با آنان بسان «پناهندگان سیاسی» رفتار شود، اما چنین نشد و آن افسران توسط مأموران عراقی بازداشت شده و بهزندان افکنده شدند! افسران ایرانی حدود سه سال در زندان بهسر بردند! در این مدت شکنجه شده و مشقات بسیاری را متحمل شدند. دولت عراق سرانجام در فروردین ماه 1329 افسران ایرانی زندانی شده را تحویل مقامات ایرانی داد. جزئیات این عقبنشینی، سالهای سخت زندان و مسائل داخلی آن و آزادی از زندان را کسانی چون ابوالحسن تفرشیان، مرتضی زربخت و علیاصغر احسانی در خاطرات خود نقل و روایت کردهاند.
افسران در ایران مجدداً محاکمه و محکوم شدند، اما چون توکلی دوره دانشکده افسری را بهپایان نرسانیده بود در حوالی خرداد یا تیر 1329 از زندان آزاد شد. در این هنگام نهضت ملی شدن صنعت نفت بهرهبری دکتر محمد مصدق آغاز شده بود. حزب توده ایران، مصدق را یک «بورژوا» و وابسته بهطبقه بورژوازی میدانست و بدیهی است براساس آموزههای مارکسیسم ـ لنینیستی، حزب پیشگام پرولتاریا، که حزب توده ایران باشد، نمیتواند نسبتی به و با بورژوا و بورژوازی داشته باشد! اما محمود توکلی، چنین نمیاندیشید. او در عین حال که هنوز خود را یک تودهای میدانست، طرفدار مصدق و مواضع ضد انگلیسی او بود و این امر را حتی در حوزههای حزبی نیز تبلیغ و ترویج میکرد. سران ضد مصدق حزب توده، چنین رفتار دوگانهای را از محمود توکلی نپذیرفتند و در سال 1330 او را از حزب اخراج کردند!
توکلی پس از اخراج از حزب، همچنان به آموزههای حزبی و ایده مارکسیسم ـ لنینیسم باورمند باقی ماند. از ریز زندگی و فعالیت توکلی در دهه سی، اطلاع دقیقی نداریم. فقط میدانیم که ابتدا در مجلس شورای ملی و سپس مجلس سنا بهعنوان «تندنویس» استخدام شد. وی ضمن کار و تلاش برای معاش، به ادامه تحصیل نیز در دانشگاه تهران پرداخت و ظاهراً تا مقطع دکتری در رشته روانشاسی نیز پیش رفت. برای مدتی نیز در اوایل دهه چهل بهعنوان مُدرس روانشناسی اجتماعی در دانشگاه پلی تکنیک (هنرسرای عالی سابق) تدریس کرد.
توکلی در دهه سی و نیمه اول چهل، یک هسته مطالعات مارکسیستی در تهران تشکیل داد و شروع بهخواندن متون مارکسیستی، بازخوانی انتقادی جنبش چپ در ایران و بهخصوص تاریخ حزب توده از آغاز تا پس از کودتای 28 مرداد و برپایی پلنوم چهارم حزب در مسکو و نوشتن جزوه و کتاب تحلیلی از اوضاع روز کشور و ایجاد محفلهای مارکسیستی در تهران کرد. ظاهراً شهربانی و بعدها ساواک از وجود این محفل، بر اساس تصریح کتاب «سیر کمونیسم در ایران» کم و بیش اطلاع داشته است، اما چون آنان صرفاً سرگرم «کارهای بیخطر» بودند و سازمان و تشکیلات منظمی هم نداشتند، کار چندانی با آنان نداشت.
در همین مدت، دکتر محمود توکلی موفق بهدوستی و محفلداری با شماری از چهرههای مارکسیست شد که برخی از آنان بعدها از جمله شخصیتهای معروفی در زمینه جنبش چپ مارکسیستی در ایران و یا تألیف و ترجمه آثار مارکسیستی در کشور شدند. از جمله این افراد میتوان از این عده نام برد: مصطفی شعائیان (نویسنده و انقلابی مشهور (صاحب کتاب مهم «انقلاب») که بعدها در چهارچوب آموزههای سنتی مارکسیستی، رسماً به نقد لنینیسم و خصوصاً مواضع شخص لنین در قبال انقلاب جنگل و میرزاکوچکخان جنگلی پرداخت، علیاکبر اکبری (نویسند و منتقد مارکسیست و متفکری که در نقد اندیشههای اسلامی دکتر علی شریعتی یک جزوه نوشت)، مصطفی مدنی (از اعضای قدیمی و اولیه سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و از رهبران گروه اکثریت پس از انشعاب در تابستان 1359، که بعدها رهبر انشعاب مجدد موسوم به «جناح چپ» در داخل سازمان فدائیان اکثریت شد)، عبدالرحیم احمدی (مترجم برخی از آثار برتولت برشت)، امیرحسین آریانپور (جامعهشناس، مترجم و نویسنده آثار مارکسیستی)، پرویز بابایی (مترجم آثار کلاسیک مارکسیستی و چندین کتاب فلسفی) و ...
محمود توکلی از حزب توده ایران آغاز کرد، اما با حفظ مواضع سنتی مارکسیستی و در چهارچوب همان آموزه مشهور به مارکسیسم ـ لنینیسم، بهتدریج از مواضع حزب توده ایران جدا شده و بهنقد آن پرداخت. با گذشت زمان و در سایه تحولات سیاسی روز ایران، توکلی بر انتقادات خود از حزب و حتی شوروی سوسیالیست افزود و سرانجام حزب را حزبی «بورژوازی» نامید و از مواضع کشور شوراها نسبت به ایران شاهنشاهی و روابط گرم سیاسی و اقتصادی بین آن دو، انتقاد کرد. البته مُدل «انقلاب فوریه ـ اکتبر 1917م.» هرگز مورد نقد توکلی قرار نگرفت و تا آخر همچنان تاریخ ایران و جهان را بر اساس همان «انقلاب کارگری» تحلیل و گُرته برداری کرد.
چنان که گذشت، توکلی سخت به شخصیت کاریزماتیک دکتر مصدق اعتقاد داشت و مقام و جایگاه خاصی برای او در مبارزات ضداستعماری قائل بود. بهنوشته مجید رُهبانی: «نوشتههای توکلی رنگ زمانه را دارد. دکتر محمد مصدق امیدهای بیپایانی را در نسلی از جوانان ایران پدید آورده بود که تا دهها سال بعد برجای ماند. کودتاگران بهحکومت کوتاه او پایان دادند، اما از بقای حیات سیاسیاش ـ در پرتو لقبهایی چون «قهرمان ملّی کردن نفت» و «مبارز بزرگ ضداستعماری» غافل بودند. تأثیر عمیق نهضت ملّی و شخصیت فرهّمند مصدق، حتی بر بسیاری از چپگرایان ایران (تودهای یا غیرتودهای) از جمله در نوشتههای توکلی بهخوبی نمود مییابد. در نخستین آثار او تلاشی پیگیر و نافرجام دیده میشود تا منش سیاسی مصدق و مشی ضدّاستعماری نهضت ملی را با کمونیسم سختکیش روسی سازگار کند.
همین نوسان بین مارکسیسم و ملیگرایی، یا بهعبارتی بین «کمونیسم اردوگاهی» و «نهضت ملّی» در او تا پایان فعالیت فکریاش ادامه دارد. [...] حدود رابطه او با جبهه ملّی دوم و نخستین کنگره آن مشخص نیست. همچنین با کسانی که کوشیدند جبهه ملی سوم را تشکیل دهند، ولی از قراین پیداست که با هر دو ارتباطهایی داشته است. [...] او در جایگاه یک مارکسیست ـ لنینیست، مصدق را «نماینده بورژوازی ملّی» ایران میشمارد که قرار است با او تا پایان مرحلهای از مبارزه و در یک ائتلاف سیاسی بر سر هدفهای مشترک همکاری کند. اما در نوشتههای توکلی جایگاه مصدق فراتر از اینهاست و او دلبستگی خود را به «رهبر نهضت ملّی ایران» پنهان نمیکند.»، (صص 12ـ11).
تحلیل توکلی از مقولاتی چون فئودالیسم، بورژوازی ملی، بورژوازی کمپرادور (سرمایهداری وابسته)، امپریالیسم انگلیس و امپریالیسم آمریکا، و همچنین روابط پیچیده بین این دو و ضمناً تضاد اصلی و عمده مبارزاتی در داخل ایران، خاص خود اوست و سخت شنیدنی و خواندنی: «یک ویژگی دیدگاه سیاسی توکلی، دستهبندی دشمنان «نهضت ملّی ایران» به درجه اول و درجه دوم است. از دیدگاه او دشمن درجه اول مردم ایران، نظام ارباب رعتی (به قول او «فئودالیسم») و حامی اصلی آن، انگلستان (به تعبیر او «امپریالیسم متفوّق») است. او همه تحولات تاریخی گذشته و حال ایران را از این دیدگاه بررسی و تحلیل میکند و گاه به نتایجی میرسد که پذیرفتنی نیست. پافشاری توکلی براین دیدگاه رفتهرفته افزایش مییابد، به تفسیرهای توطئهاندیشانه و سرانجام، به هراسی توهّمآلوده از «استعمار پیر» بدل میشود.» (صص 13ـ12).
و همچنین: توکلی «آشکارا از ضرورت حمایت از «بورژوازی ملّی» و کسانی چون دکتر مصدق و «استفاده از امپریالیسم آمریکا علیه امپریالیسم انگلیس» سخن میگفت. او انگلستان را دشمن اصلی و مقدم میداند، دشمنی که «حامی فئودالیسم در ایران» است که پایگاه شاه و دربار را تشکیل میدهد. معتقد بود که در مقابله با انگلیس نباید آمریکا را که پایگاه سرمایهداری و مخالفت با فئودالیسم است زیر ضربه گرفت. او در کتاب «چه باید کرد؟» (که در 1340 نوشته و در 1341 تکثیر محدود شد) چنین نظر داده است:
«امپریالیسم انگلیس نسبت به امپریالیسم آمریکا استعمار مُتفوّق و درجه اول است. احزاب و افرادی که در مبارزه رهاییبخش بدون توجه به واقعیت عینی بالا، لبه تیز حمله را بهجای انگلستان متوجه آمریکا مینمایند، یا سادهلوحاند یا مغرض. در صورت نخست باید آنان را متوجه اشتباهشان ساخت تا در تاکتیکهای سیاسی خود تجدیدنظر کنند و در صورت دوم، یعنی غرض و اصرار، بیاید با آنان بهعنوان ایادی و عمّال انگلیس بیرحمانه مبارزه نمود.» و نیز: «در مرحله فعلی مبارزه، تضاد استعمارگران انگلیسی و آمریکایی انعکاس امپریالیستی تضاد فئودالیسم ایران با بورژوازی وابسته است. (ضمن اتحادشان علیه نهضت). نهضت ضدّامپریالیستی ایران باید نظریات سیاسی خود را نسبت بهحل اجتنابناپذیر این تضاد، بدون ترس از هرگونه تکفیر و عوامفریبی و با شجاعت و قاطعیت انقلابی و علمی روشن نماید.»، (صص 39ـ38).
نکته جالب و در عین حال عجیبی که باید به آقای رُهبانی یادآور شوم این که در گرماگرم ماههای منجر به پیروزی انقلاب بهمن 1357، یکی از محافل «اسلامی» کتابچهای با عنوان «تحلیل خلاصه از جامعه ایران؛ مواضع سازمانها و گروهها در جنبش اخیر»، (بینا، بیتا) چاپ و منتشر کرد و تقریباً همین حرفهای محمود توکلی را درباب «نقش بریتانیا بعنوان قدرت مسلط»، (صص 44ـ 42) و عمده بودن تضاد امپریالیسم انگلیس نسبت به امپریالیسم آمریکا در ایران و حتی رقابت بین این دو در سیاست و اقتصاد ایران، مطرح و بازتولید کرد. آیا بین محفلی که این کتابچه را چاپ کرده بودند یا اندیشهها و احیاناً محفل توکلی ارتباطی بوده است و یا صرفاً توارد تحلیلی وجود داشته است؟
اما تحلیل توکلی از مقولاتی چون: اوضاع روز سیاسی ایران، تضاد عمده در مبارزه، افق انقلاب پرولتری در ایران، تشکیل یک حزب پیشتاز انقلابی و کارگری و امکان پیروزی و موفقیت چنین حزبی در وضعیت پیچیده ایران چیست؟ «او برپایه برداشتهای ایدهئلوژیک خود، تحوّل بنیادین ایران را موکول به آیندهای میداند که کشور از نظام کهنه ماقبل سرمایهداری با همه پیامدهای سیاسی و فرهنگی آن خارج شده باشد. او شرایط ایران را متناسب با «انقلاب کارگری» ندانسته، بر «مرحله دموکراتیک انقلاب» تأکید میکند که لازمه آن «تقویت بورژوازی» و استقرار آن در مواضع قدرت و رشد «پرولتاریای صنعتی» است. پس رشد صنعتی و توسعه اقتصادی کشور را ضرورت فوری میشمارد و از نتایج اقتصادی و اجتماعی آن میگوید. او بدون هراس از بیان نظر خود، حتی پیشنهادهایی را برای تقویت نظام سرمایهداری ایران مطرح میسازد که قاعدتاً برای چپ گرایان پذیرفتنی نیست.»، (ص 13).
تفکر متفاوت محمود توکلی از اوضاع ایران و «دگراندیشی» او، در چهارچوب همان مفاهیم مارکسیستی سختکیشانه در ایران، جدای از هرگونه داوری مثبت یا منفی در قبال آن، نشان میدهد که این نویسنده و متفکر ایرانی، راه مستقل خودش را میپیموده و «رای مختار»ش، با دیگر مارکسیستهای ایرانی، تفاوت آشکار داشته است. این در حالی بود که در عصر مشروطه، بحثی پلمیک بین مارکسیستهای ایرانی درگرفته بود که آیا ایران وارد فاز و مرحله «بورژوازی» شده و آیا اگر شده، وظیفه «پرولتاریا» در قبال آن چیست؟ (به نامه مشهور آنان به کائوتسکی مراجعه شود). در وضعیتی بود که فرماسیون عمومی اقتصادی ایران، در آن عهد همچنان ماقبل مدرنیته و تعداد کل «پرولتاریای صنعتی» فوقالعاده کم و شمار کارخانههایی که بیش از پانصد کارگر داشته باشند، اگر نگوییم هیچ، بسیار اندک، (النادر کل معدوم!)، بوده است.
یک نکته حاشیهای اما مهم هم باید درباره نظر توکلی درباب زنان و جایگاه سیاسی و فرهنگی آنان بنویسم. توکلی هیچ گاه ازدواج نکرد. بخشی از زندگی را با خواهرش، مونسخانم، و خانوادۀ او در تهران زندگی کرد. پس از انقلاب نیز غالباً تنها زیست. احتمالاً بههمین خاطر نیز زن و زنانگی در منظومه فکری او جایگاه خاصی نداشت. چنان که آقای رُهبانی تحقیق کرده است، توکلی نظر خاصی درباره زنان و جایگاه سیاسی و اجتماعی آنان نداشته است. فقط در اواخر کار فکریاش، و بهدنبال اعلام اصلاحات ارضی و آزادی زنان برای شرکت در انتخابات و حق انتخاب کردن و انتخاب شدن از طرف رژیم شاه، در جایی بهکوتاهی نوشت: «نهضت باید ابتکار عمل را در طرحهایی چون اصلاحات ارضی و آزادی زنان از حکومت بگیرد و تنها بهشعار دادن یا پخش تراکت اکتفا نکند.»، (ص259). اما تصویر و تصور شخصی توکلی از نقش و جایگاه زنان چه بود؟ «با ایجاد مراکز آموزشی و تربیتی، بهزنانِ کارگر تعلیمات خانهداری و بهخصوص تربیت اطفال و نحوه همکاری با شوهرانشان آموخته شود...». یعنی درکی کاملاً سنتی، مردسالارانه و مخالف مشارکت اجتماعی و سیاسی از زنان در جامعه ایران! این در حالی بود که برنامههای حزب توده نیز درباب زنان، بسیار مترقیتر از افکار توکلی بود!
محمود توکلی متفکری پرکار و پُرنویس بود. از او حدود دوهزار صفحه نوشته تحلیلی، تئوریک، ترجمه و... باقی مانده است. برای زمانه خود، و با توجه بهمحدودیت منابع قابل دسترس در ایران، سانسور و خفقان و تعقیبهای مدام پلیس و ساواک، متفکر قابل ملاحظهای بود. روایت شده بزرگ مردی چون عباس زریابخویی، که خود استاد مُسَلَم فلسفه و تاریخ بود، هرگاه محمود توکلی را میدید، او را «فیلسوف رودباری» مینامید. (ص36).
بهجز خلیل ملکی، که توکلی بهدلیل تهنشینهای ذهنی ـ سیاسی تودهای در پس زمینه ذهنیاش، از او متنفر بود، بهگفته مجید رُهبانی، دکتر محمود توکلی را باید پرکارترین متفکر و نویسنده مارکسیست ایرانی در دهه چهل شمسی قرن چهاردهم محسوب کرد. لیست آثار به دست آمده از او عبارتند از:
1ـ تحلیلی بر خط مشی حزب توده ایران.
2ـ چه باید کرد؟
3ـ پبشگفتار چه باید کرد؟
4ـ این رفع تکلیف است نه رهبری یک جنبش انقلابی.
5 ـ چند سؤال از سران جبهه ملی.
6ـ فهرستی از بعضی از دردهای درونی نهضت ملی ایران (نامه به دکترمحمد مصدق).
7ـ بحث درباره مشی سیاسی حزب توده ایران: حزب توده و مسائل ملی.
8ـ دو تحلیل از یک حادثه.
9ـ چند درس از اشتباهات حزب کمونیست عراق. [با نام مستعار «مانا»].
10ـ در عراق چه میگذرد؟ [نوشته عزیزالحاج از حزب کمونیست عراق، ترجمه «مانا»].
11ـ روانشناسی طبقات اجتماعی.
12ـ مفهوم مکان از نظر مکاتب فلسفی (اشراق و منشاء و انتقادی به آنها).
13ـ با سیمای جدید جامعه سوسیالیستها آشنا شوید. (صص46ـ45).
دوباره برگردیم بهمقوله «مارکسیستهای آمریکایی» بیژن جزنی خودمان! مجید رُهبانی در بخشی از کتابش نوشته است: «در نوشتههای محمود توکلی بهندرت از مبارزه مسلحانه بهعنوان یکی از اَشکال مبارزه سخن رفته است. او نیز، همچون اغلب کمونیستهای هم دوره خود، دست بردن بهسلاح و عمل مسلحانه را تنها بهعنوان مرحلهای نهایی و اجتنابناپذیر از یک انقلاب اجتماعی در نظر میگرفت و نه جایگزین آن با موتور محرکی که بتواند انقلاب را برپا کند.»، (ص 76).
آیا راز مخالفت بیژن جزنی با گروه موسوم به «جریان» و شخص محمود توکلی و «آمریکایی» دانستن محفل دوستانه مارکسیستی او را نباید در همین اختلاف مشرب و نفی مقوله «مبارزه مسلحانه در ایران» و اعتقاد به «کار سیاسی» توسط توکلی و دوستانش دانست؟ دستکم، بنا بهگزارش آقای رُهبانی، نظر پرویز بابایی، که مدتی در زندان با جزنی بود و در همین باره با او بحث و جدلهای پُلمیک داشت، چنین بوده است: «... در واقع چنین بهنظر میرسد که اهتمام جزنی در بخشهایی از تاریخ سی ساله تنها محدود بهثبت پیشینه حرکتهای انقلابی چپ ایران در دوره مورد بحث کتاب نیست، بلکه نقد گروهها و جریانها از دیدگاه روش سیاسی آنها و اثبات درستی «مشی مسلحانه» در شرایط آن روز کشور نیز هست.
این گرایش نویسنده، در کنار محدودیت دسترسی به اطلاعات دقیق و منابع مکتوب و احتمالاً اتکا به روایتهای شفاهی همبندان تاریخ سی ساله را در بسیاری جاها نیازمند نقد و بازبینی ساخته است. همچنین پرویز بابایی که در زندان با جزنی گفتوگو داشته، اطمینان میدهد که او بهخوبی محفلهای مارکسیستی را میشناخته و بهعمد ـ احتمالاً بهقصد تخریب گرایشهای «سیاسی کار» و بهسود مشی مسلحانه ـ چنین تعریف نادرستی را در کتاب خود آورده است.»، (ص 43).
اما «تبارشناسی» اتهام «مارکسیست آمریکایی» هم جالب است. سالها قبل از بیژن جزنی در کتاب «تاریخ سی ساله ایران»، این باقر مؤمنی بود که در مباحث پُلمیکی با محمود توکلی، او را «مارکسیست آمریکایی» نامید. توکلی خودش در کتاب «با سیمای جدید جامعه سوسیالیستها آشنا شوید»، (نگ: ص44) صراحتاً به این موضوع اشاره کرده و مبدع این اتهام را مشخص کرده است. در نیمه دوم دهه سی شمسی، باقر مؤمنی گروه مارکسیستی «گروه اول ماه مه» را داشت و برسر یک سلسله مباحث، وارد یک بحث پُلمیک و انتقادی با محمود توکلی شد. میتوان حدس زد که بیژن جزنی، در همان هنگام یا بعدها، این ماجرا را شنیده و در کتابش به کار برده است. اصطلاح «مارکسیست آمریکایی» احتمالاً با الهام از «لنین» که مبارزه سختی در روسیه علیه جریانی موسوم به «مارکسیستهای قانونی» داشت، ابداع شده است.
بیش از این درباره محتوای کتاب ارزشمند «محمود توکلی؛ سیمای ناشناخته در «نهضت ملّی ایران» نوشته مجید رُهبانی سخن نمیگویم و خوانندگان مشتاق را بهمتن این کتاب مستند و خواندنی، ارجاع میدهم. از آقای رُهبانی بابت «کشف» و تحلیل برخی از آثار پراکنده و کمترناشناخته توکلی و گردآوری اطلاعات مکتوب و بعضاً شفاهی باید قدردان بود. امیدوارم به همّت ایشان، روزی مجموعه آثار محمود توکلی نیز بهصورت منقح و علمی، گردآوری، ویرایش، چاپ و منتشر شود یا در فضای مجازی به صورت «پی.دی.اف.» بارگذاری شود، تا زین پس، علاقهمندان به تاریخ اندیشه و جنبش چپ مارکسیستی در ایران و تاریخ پُر فراز و نشیب آن، بتوانند بهطور مستقیم و بلاواسطه یکجا بهکل آثار و دست نوشتههای محمود توکلی، دسترسی پیدا کنند.
زندگی محمود توکلی عصاره رنج، حرمان، شکست، تلخ ناکامی، ناکامی و سرخوردگی بود. در عنفوان جوانی بهعشق رهایی خلق بهحزب توده پیوست و بهسفارش همین حزب راهی آذربایجان شد. در آذربایجان با واقعیت تلخ شورینیسم آذری و دخالت مستقیم شوروی در امور فرقه مواجه شد، شکست نهضت آذربایجان اولین ضربه روحی را بر او وارد کرد، هنوز از این شکست کمر راست نکرده بود که سه سال در عراق زندانی و شکنجه شد، در بازگشت از ایران بهدلیل طرفداری از دکتر مصدق و نهضت ملی او از حزب مورد علاقهاش، حزب توده، اخراج شد، شاهد تحولات و سقوط تدریجی حزب و فاصله گرفتن مردم از آن بود، کودتای 28 مرداد 1332 و بیعملی مطلق رهبران حزب را شاهد و ناظر بود، اختناق سالهای پس از کودتا و فشارهای پنهان و آشکار ساواک را تجربه کرد، ناکامی جنسی ناشی از یک عمر تجرد و عدم ازدواج، عملکرد و روابط مثبت کشور شوروی با رژیم سلطنتی و استبدادی شاه را دید و در نهایت از کشور شوراها نیز نومید و سرخورده شد، از دوستان همفکر خودش حرفها و طعنهها چشید و کشید، او را «مارکسیست آمریکایی» لقب دادند، سردرگمی و شکست سران جبهه ملی دوم را دید، ناکامی جبهه ملی سوم را مشاهد کرد. آخرین ضربه روحی بر محمود توکلی نیز مرگ رهبر و مقتدای سیاسیاش دکترمحمد مصدق در 14 اسفند 1345 بود. مجموع این عوامل عینی و ذهنی وی را کمکم بهسوی فروپاشی روحی و ذهنی کشاند و به سرنوشت فردریش نیچه در اواخر عمر دچار شد! بهباور من، مرگ دکتر مصدق، آخرین نور امید را در فضای سیاه ذهنی توکلی خاموش کرد و زان پس او را به پارانویا و جنون کشاند. وی دهها سال بعد نیز در چنین وضع آشفته و هولناکی زیست و سرانجام در 22 اردیبهشت 1386 بر اثر ایست قلبی در تهران درگذشت.
کتاب «محمود توکلی؛ سیمای ناشناخته در «نهضت ملّی ایران» تالیف مجید رُهبانی، در 305 صفحه در قطع رقعی و قیمت 60 هزار تومان از سوی انتشارات جهان کتاب منتشر شد.
نظر شما