فاطمه دانشور در گفتوگو با ایبنا درباره سیر تدوین و ساختاراین کتاب، همچنین نوشتن از وادی دفاع مقدس، سخن گفت.
«فقط بیا» عنوان روی جلد اثر شماست. این عنوان برگرفته از کدامیک از داستانهای این مجموعه است؟
اسم روی جلد برگرفته از اولین داستان این مجموعه است «فقط بیا». این نام را هم بهخاطر علاقه شخصیم به این داستان و هم به سبب برگزیدهشدن آن در جشنواره یوسف، برای روی جلد انتخاب کردم.
نوشتن این کتاب چه مدت طول کشید؟
این مجموعه دارای 12 داستان در حوزه دفاع مقدس است که طی سالهایی که به حوزه هنری و جلسات نقد داستان میرفتم، خلق شده است. مثلا در یک سال سه داستان نوشتم که از سوی اساتید داستاننویسی نقد و بررسی شد و سال بعد چهار داستان و ... این روال ده سال به طول انجامید تا در نهایت این مجموعه شکل گرفت. بهعنوان نمونه در یکی از داستانها، جنسیت شخصیت اصلی پسر بود که اساتید و دوستان منتقد در نقد و بررسیای که داشتند به این نتیجه رسیدند که بهتر است جنس شخصیت تغییر کند تا فضای قصه احساسیتر شود و تأثیرگذاری بیشتری بر خواننده اثر داشته باشد.
اگرچه این مجموعه در ظاهر کم حجم است، اما اهل فن داستاننویسی مطلع هستند که نوشتن داستان کوتاه خیلی سختتر از نگارش زندگینامه داستانی و رمان و ... است.
چند درصد داستانها و شخصیتهای هر قصه براساس واقعیت شکل گرفته و چقدر ساخته ذهن و خیال نویسنده است؟
بیشتر داستانها و شخصیتها زاده تخیل نویسنده است. شاید به جرأت بتوان گفت بخش کمی از سوژهها وام گرفته از واقعیتهای اطراف زندگی نویسنده است. یعنی یک اتفاق کوچک در ذهن من باعث ایجاد یک داستان تخیلی در این مجموعه شده و در حقیقت همین امر سبب شد که نگارش این اثر به مدت 10 سال طول بکشد.
چرا تصمیم گرفتید از زاویه دید یک سری نوجوان به فضای جنگ بنگرید و حوادث آن روزها را روایت کنید؟
نویسندگان زیادی در حوزه دفاع مقدس قلم زدند، اما واقعیت این است که داستانهایی که به نوجوانان و مشکلات و دغدغههای آنها در دوران جنگ تحمیلی بپردازد را ندیدم، اگر هم باشد خیلی پراکنده و کم هستند. به همین خاطر در حوزه کودک و نوجوان قلم میزنم و این حوزه را دوست دارم، چراکه احساس میکنم باید از زبان نوجوانان و زاویه دید آنها هم، جنگ و مشکلات و محرومیتهای مربوط به آن روایت شود. اینکه مخاطب و خواننده بداند نوجوانی که پدرش اسیر شده یا مفقودالاثر شده، چه حسی داشته و این حس را از زبان خود نوجوان بشنود.
آیا مخاطب این اثر فقط نوجوانان هستند یا بزرگسالان هم میتواند جزو خوانندگان اثر باشند؟
بله بزرگسالان هم میتوانند جزو خوانندگان اثر باشند. خیلی هم برایم ارزشمند است و من خیلی خوشحال میشوم که پدرها و مادرها کتاب را بخوانند و درباره محتوای آن نظر بدهند.
ببینید در واقع این کتاب برای نوجوان امروزی خیلی خوب است، برای اینکه با دغدغهها، خواستهها و مشکلات نوجوان دهه شصتی آشنا میشود و متوجه تفاوتهای بارز بین دو دهه میشود. میفهمد که بچههای آن دهه چقدر با پدر و مادر همراه و چقدر کمتوقع بودند. همچنین متوجه ایثار و از خود گذشتگی پدرانشان در جبهه جنگ میشدند و بهعنوان دختر یا پسر سعی میکردند همراه و همدل مادرشان باشند و سختیهای نبود پدر را درک کنند و هیچ گلایه و شکایتی هم نداشتند. در واقع نوجوانهای امروز خیلی نیاز دارند که این دست مجموعهها و کتب را بخوانند و فکر نکنند که این نوجوانان افسانهای بودند و سبک زندگی آنها غیرقابل الگوگیری است. در واقع نوجوانان این نسل با خوانش این کتاب پدر و مادرهای خودشان که جوانان جنگ بودند را بیشتر درک میکنند چون متوجه مشکلات آن دوره میشوند.
این کتاب چندمین اثر شما در حوزه دفاع مقدس است؟
اگر بخواهم کتابهایی که در مورد زندگینامه شهدا کار کردم که قبلتر از این مجموعه به چاپ رسیدهاند را شمارش کنم، اثر پیشرو هشتمین اثر من در حوزه دفاع مقدس است.
خودتان از نوشتن این اثر چقدر راضی بودید و با کدام داستان از این مجموعه بیشتر ارتباط برقرار کردید؟
من بهعنوان نویسنده همه داستانهای این مجموعه را دوست دارم. در واقع در حوزه دفاع مقدس خیلی کار کردهام، اما این مجموعه داستان کوتاه را خیلی دوست دارم و برای سرگذشت و مشکلات اکثر شخصیتهای این مجموعه اشک ریختم. حتی اگر الان دوباره کتاب را بخوانم گریه خواهم کرد. مخصوصا داستان اول یعنی «فقط بیا» را. یعنی اگر بپرسند که از بین کتابهایتان کدام را بیشتر دوست دارید میگویم «فقط بیا». البته داستان و قصههای این مجموعه کاملا با هم متفاوت هستند و هر کدام زیبایی خودش را دارد.
آیا از نزدیکان شما کسی در جنگ حضور داشته تا بهعنوان یک رزمنده یا اسیر و یا جانباز روایتگر روزهای جنگ باشد و شما را با حال و هوای آن ایام آشنا کند؟
بله. هم نسبت درجه اول و هم درجه دوم. به هر حال در زمان جنگ هرکس به نوعی درگیر این بلای تحمیلی بود. هر کس به نوعی در جبهه حضور و فعالت داشت؛ رزمنده، بسیجی، سپاهی و .... حتی خانمها در پشت جبهه فعالیت داشتند. مادر خودم با همسایهها در مسجد محل جمع میشدند و مایحتاج رزمندهها را جمعآوری میکردند. اینها چیزهایی است که من از کودکی در ذهنم مانده. اگرچه ما تهران بودیم و نسبت به کسانی که در جنوب زندگی میکردند از فضای جنگ دورتر بودیم اما ما هم به طریقی دیگر در حال و هوای جنگ تحمیلی بودیم و همان خاطراتی که رزمندهها و اعضای خانواده آنها در فامیل و همسایه میآمدند تعریف میکردند در ذهن من ریشه دوانده که به طور ناخودآگاه از آنها در داستانهایم استفاده میکنم.
خودتان چقدر حال و هوای جنگ و دوران موشکباران را درک کردید؟ و آیا خاطره برجستهای از آن روزها دارید که برایمان تعریف کنید؟
من متولد 1356 هستم و در سال 1367، یازده ساله و دانشآموز کلاس پنجم ابتدایی بودم. دقیق یادم هست وقتی که آژیر قرمز را میزدند، میرفتیم پناهگاه مدرسهای که کنار مدرسه ما بود؛ یک مدرسه پسرانه که به خاطر بزرگ بودن آن یک پناهگاه زیرزمینی وسط حیاطش ساخته بودند. به خاطر امنیت بالایی که داشت کف پناهگاه موکت انداختند و تمام امتحانات نهایی ما آن سال آنجا برگزار کردند.
آیا همچنان تصمیم دارید که در این حوزه قلم بزنید؟ چرا؟
بهطور کلی حوزه دفاع مقدس را دوست دارم و بهصورت خیلی اتفاقی وارد این حوزه شدم. اولین کارم «گردان سیاهپوش» بود که به درخواست یکی از دوستان نوشتم. وقتی که دیدم برعکس تبلیغات غربی علیه خانوادههای شهدا مبنی بر غنی بودن آنها از لحاظ مادی و ... چقدر این خانوادهها مظلوم و مهجور هستند و وقتی برای نوشتن زندگینامه شهدا با خانوادههایشان صحبت میکردم و متوجه میشدم که در اثر جنگ چه سختیهایی کشیدند بیشتر به قلم زدن در این حوزه علاقهمند میشدم و احساس مسئولیت میکردم و وقتی ناشرها به من مجددا پیشنهاد کار در حوزه دفاع مقدس میدادند نه نمیآوردم و سریع استقبال میکردم.
تصمیم دارم که اگر توفیق داشته باشم، حداقل سالی یک کار برای شهدای عزیز ارائه کنم. البته رمان هم مینویسم؛ رمانهایی با درونمایههای مذهبی برای جوانان و بزرگسالان، چراکه هر نویسندهای دوست دارد در بین آثارش چند رمان هم داشته باشد.
آیا در حال حاضر کتابی در دست نگارش دارید؟
بله اکنون در حال نگارش زندگینامه شهید محمد مسرور از شهدای مدافع حرم از زاویه دید مادر هستم. در این اثر به خاطر تأکید بر نکات تربیتی بیشتر به دوران کودکی و نوجوانی شهید پرداختم. این کتاب امسال در روز مادر که مصادف است با ولادت حضرت زهرا رونمایی خواهد شد. بعد از ارائه کتاب این شهید بزرگوار، بنا بر درخواست انتشارات مطاف عشق، زندگینامه شهید عبدالصالح زارع را برای راهیان نور خواهم نوشت.
بهعنوان پایان بحث، بهنظر شما تبلیغات، چقدر در دیده شدن و معرفی آثار به جامعه کنونی موثر است؟
معتقدم که متأسفانه در جامعه امروزی کتاب وقتی دیده میشود که تبلیغاتی برایش انجام شده باشد. برخی کتابها هستند که شاید محتوای خیلی خوبی هم نداشته باشند، اما در اثر تبلیغات خیلی دیده شدند و نسل جدید به آنها گرایش پیدا کردند، مخصوصا کتابهای ترجمه شده مثل کتاب «ملت عشق». این کتاب صرفا به خاطر اینکه تِم عاشقانه دارد، جوانها بهسمتش کشیده میشوند، درصورتیکه محتوای مستند و درست و اخلاقی ندارد! این در حالی است که نویسندههای وطنی دغدغههای ملی دارند، دغدغههای تربیتی و اخلاقی دارند و سعی کردند در داستانهایشان به این درونمایهها بپردازند. من خودم به شخصه همیشه سعی کردم درونمایههای اخلاقی و تربیتی را در تمام داستانهایم رعایت کنم، چراکه احساس میکنم نیاز نسل امروز است که با واژههایی چون ایثار، از خودگذشتگی پدر و مادرهایشان آشنا شوند.
مسأله دیگری که میتواند جوانها را به کتاب خواندن تشویق و ترغیب کند این است که افراد واجد شرایط کتابهایی با محتوای اخلاقی-تربیتی را نذر فرهنگی کنند. راهحل دیگر، برگزاری مسابقات کتاب و کتابخوانی و یا جلسات نقد و معرفی کتاب است. از دیگر موارد جذب نوجوانها و جوانها برای خواندن کتابهای نویسندههای وطنی، دعوت کردن نویسنده جهت ارتباط مستقیم خواننده با نویسنده، جشن امضا و ... است.
متأسفانه در مدارس در این زمینه تدابیری از سوی معلمان تربیتی و پرورشی اندیشیده نشده تا بهجای آنکه نوجوانها و جوانهای ما بهسمت کتابهای بیمحتوا که فقط به خاطر تبلیغات پررنگ شده، بهسمت کتابهای وطنی با محتواهای آموزنده و اخلاقی، گرایش پیدا کنند.
خوشبختانه مدیر یکی از مدارس منطقه 11 از کتاب اخیر من استقبال کرده و درصدد برآمد که کتاب را با امضای نویسنده خریداری و در اختیار دانشآموزان سه سال دبیرستان قرار دهند. ای کاش این گونه تدابیر در دیگر مدارس و مراکز آموزشی اجرایی شود تا نسل جوان ما بیشتر با فرهنگ، آداب و رسوم و اعتقادات دینی کشور خودشان آشنا شوند.
نظر شما