یادداشتی که در آستانه هفته کتاب فراروی شماست، درباره همبستگی و پیوستگی در گستره نشر است؛ آنجا که جویها به هم رسیدهاند، جاری ماندهاند؛ و بدل به جریان شدهاند.
یکی از آفات جامعه ما «پارتیبازی» است و متأسفانه به دلایل بسیار، در این زمینه نیز، از جزییترین تا کلیترین امور زندگی و کار را، به دنبال آشنا و دوست میگردیم، تا واسطه شده و کار ما زودتر راه بیفتد و در این زمینه، یاد معلمی میافتم که در سال 1347، برای ما دانشآموزان در درس ریاضی مثالی زد که چون زخمی عمیق بر لوح ذهنم نشسته است و در همان زمان، معترض این گفته معلم شدم و جوابم: «بزرگ میشی، خودت حالیت میشه» بود و باگذشت روزگار، در آن سن دریافتم که حداقل «پارتیبازی» امری کاملاً جاری و ساری، در آن هنگام در تمامی امور بود و گویا در روزگار ما هم، هست و به اشکال گوناگون درآمده و به خودی خود، یکی از مفاسد اجتماعی ماست.
دبیر ریاضی ما، به هنگام توضیح نماد پریم ( َ) و همچنین پِ زگوند (")، ضمن تشریح استفاده از آنها برای واحد طول و دقیقه قوسی و ثانیه و ثانیه قوسی، به زبان طنز گفت: صد البته، در ایران، شما نیاز به سه «پ» دارید: پ، پپرین، پ زگوند؛ پول، پارتی و پررویی! و اگر هرکدام این سه را نداشته باشید، کُمیتتان لنگ است و سعی کنید هرسه آنها را کسب کنید.
انگشت سبابه را به نشانه اجازه بلند کردم و گفت: بگو. پرسیدم: اگر این گونه است که شما میفرمایید، پس چه نیازی به تحصیل و رنج درس خواندن، که با قیافه حق به جانبی، پاسخی داد که در بالا درج شد.
هرچه بر عمرم افزوده شد، وقوف بیشتری حداقل بر دو عامل اول، یافتم و برای رسیدن به مقصود، باید منافع فردی را در نظر گرفت و کاری به صلاح و صرفه جامعه نداشت، تا به آن حد که اگر قرار بود، کاری را به صورت جمعی پیش ببریم و متوسل به این و آن نشویم، به ما تاکید میکردند: شریک؟ اگر شریک خوب بود، نعوذبالله، خدا هم شریک داشت، و با این جمله مأیوس کنند، راه هرگونه تشریک مساعی، تکیه به دانش اجتماع (خرد جمعی) را طرد میکردند، و غافل از این امر که، همه چیز را همگان دانند و اگر «همگان از مادر زاده نشدهاند» باید کوشید در قالب کار جمعی و همگانی به مقصود و مقصد رسید و در عالم نشر و کتاب کمتر شاهد امر شراکت هستیم و بسیاری از کشمکشهای فردی و جمعی، باعث از هم گسیختن امر نشر شده است، و نمونة آخرش، کتابِ زمان، و تعطیلی این مؤسسه نشر موفق، که اختلاف سلیقه، آفتی به جان آن شد، چه این که قبل از آن به دامان «نیل» افتاد و یکی از پیشروترین ناشران کشرو، در دهه سی و چهل، در روزگار ما، کمترین خبری از آن به گوش میرسد و از سوی دیگر، چه بسیار مؤسسات نشر کتاب، که بهرغم دهها سال فعالیت، با فوت صاحبِ آن، و یا مشکلات موجود در جامعه، از فعالیت باز ایستادهاند و صدها جلد کتاب خوب و خواندنی، بلاصاحب و تکلیف رها شدهاند. انتشارات ابنسینا و مرحوم ابراهیم رمضانی، بهترین مدعاست.
آیا در روزگار ما، آن هم در صنعت نشر کتاب، بودند و یا هستند مؤسسات نشری که به صورت «شرکت» تأسیس شده، موفق بوده و همچنان با موفقیت این راه را ادامه بدهند؟ بله، شرکت سهامی انتشار، که از مؤسسین اولیه آن، دیگر کسی باقی نمانده، اما راه آن بزرگان، همچنان ادامه دارد. دفتر نشر فرهنگ اسلامی، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، و چند شرکت نشر دیگر، و صد البته با فراز و فرود.
گاهی این گونه شراکتها، تنها با گفتن چند کلمه، به عقدی چندین ده ساله انجامیده و نمونههای موفقی از این گونه مؤسسات نشر، انتشارات آگاه و مرحوم حاج محسن بخشی ـ که در 13 آبان 95 درگذشت، و امسال پنجمین سالگشت درگذشت این دوست و ناشر نازنین بود ـ با جناب حسین حسینخانی عزیز، که در قالب «آگه» نیز توسعه پیدا کرد و شراکت لفظی آنان، تا آخرین لحظه حیات حاج آقا محسن بخشی ادامه داشت.
نمونه دیگر این گونه شراکت که شصت سال دوام آورد و متأسفانه، با یک حادثه ناگوار، میرفت به نقطه پایان خود برسد که به همت تنی چند از دوستان این امر از قوه به فعل نیامد: انتشارات مروارید با مجید روشنگر ـ1316 ـ منوچهر حسنزاده، ـ 1312 ـ پرویز علیبیک ـ 1313 ـ و فریدون نیکنام 1370ـ 1314 ـ که از سال 1340 شروع به کار کردند و با درگذشت دردناک امیر علیبیک عزیز، میتوانست به شصت سال کار عاشقانه و شراکت دوستانه پایان دهد و خدا را شکر که با درایت دوستان در انتشارات مروارید، تدوام حیات این انتشارات پربار و خوشنام، ادامه مییابد.
مجید روشنگر، از ابتدا به رغم شراکت، چون کارمند وزارت امور خارجه بود، کمتر فرصت مییافت در امر نشر کتاب، با دوستان همراه باشد، اما همفکر بود و تجربه خود در «فرانکلین» را در مروارید به کار میگرفت.
منوچهر حسنزاده، نظامی خوش ذوق و سلیقهای که هماکنون در سن 88 سالگی، هنوز هم «پای کار است» و یکی از شرکاست و با فوت فریدون نیکنام در سال 1370، همسر ایشان، یار و مددکار مروارید شد و پرویز علیبیک، به خاطر بالارفتن سن، کمتر فرصت مییافت در امر تولید کتاب، همچون دوران جوانی، با دوستانش تشریک مساعی کند و این اواخر، به همراه فرزند نیک نامش، امیر، گهگاه در دفتر انتشارات مروارید حاضر میشد و سر میزد و با حادثه رخ داده برای امیر علیبیک در دوازدهم تیرماه سال جاری، فقط ماند منوچهر حسنزاده و با دوراندیشی او، و همراهی مجید، روشنگر و پرویز علیبیک، سهام این شراکت دوستانه، به فروش رسید، تا در روزگار ما، نقطه پایان، بر شصت سال فعالیت انتشارات مروارید گذارده نشود.
دوستان خوبم مهران بخشی و ناصر بخشی، و همچنین ابراهیم کریمی و مهدی میردشتی، پس از اعلام فروش سهام این انتشارات پا پیش نهادند و با تسهیلی که به عمل آمد، به همراه، منوچهر حسنزاده، هرکدام صاحب 20 درصد سهام مروارید شدند و میتوان حدس زد که انشاءالله شاهد صدمین سال حیات این انتشارات بود.
البته شنیدم دوستان دیگری نیز در این زمینه پیشقدم شدند و «قرعة فال» را به نام این دوستان عزیز زدند و خبر بهجت اثری است که هر دوستدار کتاب و فرهنگ این سرزمین را خوشحال میکند.
مروارید، شرکت ثبتشده نبود، رفاقت موجود در بین دوستانِ همراه باعث شصت سال دوام آن شد و طبیعی است که با گذشت شش دهه و فراز و نشیبهای بسیار در اجتماعها و همچنین سالخوردگی شرکای اولیه، قهراً میباید دچار تغییر و تبدیل میشد و صد افسوس که با درگذشت امیر علیبیک عزیز، این امر تسریع شد و با حسن نیت و مشارکت فکری، این عزیزان پای کار آمدند، تا مروارید بماند و میماند.
خبر را مهران بخشی عزیز، در سالگشت پرواز ابدی پدر مهربانش، به من میدهد و بسی باعث خوشحالیام میشود و در کنار راهاندازی «دیدآور» در محل سابق انتشارات طهوری، باید این پیشقدمشدن را به فال نیک گرفت.
با ابراهیم کریمی ـ که دوستی شصتساله دارم، به خاطر این که بچه محل بودیم و هنوز هم به گونهای هستیم ـ تماس میگیرم و به او تبریک میگویم و ضمن استقبال از نگارش مطلب پیرامون این اتفاق خوش و میمون میگوید: نگاه من و دوستان، از خرید سهام انتشارات مروارید، مطلقاً مادی نیست، جای افسوس داشت که شصت سال فعالیتهای این مؤسسه نشر خوشنام، با درگذشت امیر عزیز و سالخوردگی دوستان، به پایان خود نزدیک شود و وقتی به ما پیشنهاد شد، با شناختی که از دوستان داشتم، سرانجام به جای چهار شریک ـ هرکدام با بیستوپنج درصد سهم ـ چهار تن در کنار جناب منوچهر حسنزاده قرار گرفتیم و ایشان، با فروش پنج درصد از سهم خود، هرکدام از ما، صاحب 20 درصد سهام شدیم و مروارید، به یقین راهِ گذشته را استوارتر ادامه خواهد داد و تجربه عزیزانی که در این انتشارات، دهها سال، حضور داشتند، چراغ راه ما خواهد بود.
مجموعه دوستانی که هرکدام در عرصههای مختلف نشر، دارای تجربه فراوانی هستند و فردای بهتری را میتوانند برای مروارید رقم بزنند.
این تجربه گرانبها، میتوان سرمشقی باشد برای تمامی مؤسسات نشر. تجارب تلخی همانند ابنسینا و رنج چندیندهساله مرحوم ابراهیم رمضانی، برای دهها موسسه نشر دیگر، تکرار نشود. در این گونه مشارکتها و همفکریها، نیازی به پول زیاد و پارتی و پا را از حد فراتر گذاشتن، نیست و با حسن نیت، پشتکار، صداقت، صراحت، صمیمیت و مهربانی و خرد جمعی، میتوانیم کارها را پیش ببریم. با امید این امر که یقین دارم، این گونه حرکات مثبت، باعث رشد و بالندگی صنعت نشر کشور میشود، برای دوستانم آرزوی موفقیت میکنم و به امید روزهای بهتری مینشینیم.
و سخن پایانی را با گفتههای پرویز علیبیک عزیز ـ که میدانم داغدار فرزند نازنیناش امیر عزیز است ـ در گفتوگو با من، در «تاریخ شفاهی کتاب» به پایان میبرم: «... روزی مجید روشنگر که از دوستان من و مؤسس و پایهگذار انتشارات مروارید بود و در سازمان کتابهای جیبی هم زیرنظر آقای صنعتی [زاده] کار میکرد، به من پیشنهاد کار در زمینه نشر داد. من به همراه روشنگر، و فریدون نیکنام پایه اول انتشارات مروارید را گذاشتیم و بعد از آن آقای منوچهر حسنزاده هم به ما اضافه شد. من بعد از پایان کار در مدرسه، به کار در انتشارات مشغول میشدم. نیکنام مهندس کشاورزی و حسنزاده افسر ارتش بودند و روشنگر در وزارت امور خارجه کار میکرد. آنها به واسطه شغلهایشان نمیتوانستند به طور ثابت حضور داشته باشند. جعفر صمیمی مدیر چاپخانهای در خیابان گوته بود که با روشنگر سابقه آشنایی داشت. او به روشنگر گفته بود شخصی به نام رستگاری مغازهاش را در خیابان انقلاب نمیتواند اداره کند و به این شرط که هر زمان خواست بتواند مغازه را پس بگیرد میخواهد مجانی آن را در اختیار شما بگذارد. ما آن مغازه را گرفتیم و این تملک 30 سال ادامه پیدا کرد. زمانی که آقای رستگاری از ما خواست تا کتابفروشی خانه کتاب، یا در واقع همان مغازهاش را تحویل بدهیم، به او گفتم: اینجا را با کتابهایش میخواهید، یا بدون آنها؟ اگر به همراه کتاب میخواهید، همین الان کلید مغازه را به شما تحویل میدهیم، در غیر این صورت بعد از فروش کتابها، مغازه را تقدیم میکنم. او از گرفتن کتابها صرفنظر کرد و ما هم کتابفروشی را بعد از دو ماه در سال 1371 تحویل دادیم. در خیابان انقلاب، چهارراه قدس، ساختمانی در حال ساخت بود و ما سرقفلی مغازه فعلی کتابفروشی مروارید را خریداری کردیم». (تاریخ شفاهی کتاب، صص 9 ـ 398).
مروارید، از کوچه شیروانی در خیابان نادری شروع کرد و امروز، در یکی از بهترین نقاط روبهروی دانشگاه تهران، مأوا دارد و به قول امروزیها، با تشریک مساعی دوستان، پرچم آن همچنان بالا باقی میماند.
نه پول زیاد، نه استفاده از راههای نامشروع و نه پا را از حد خود، بیرونگذاردن، باعث موفقیت نمیشود و این امر را از حد خود، بیرونگذاردن، باعث موفقیت نمیشود این امر را علیبیک، حسنزاده، نیکنام و روشنگر، درگذشته نشان دادند و مهران و ناصر بخشی و مهدی میردشتی و ابراهیم کریمی، بار دیگر آن را به اثبات خواهند رساند.
نظر شما