سعید تشکری یادداشتی درباره ابعاد و اقتضائات هنر و ادبیات دیجیتال در اختیار ایبنا قرار داده است که در ادامه میخوانید.
واقعیت این است که تکنولوژی در جامعه ایران، دیر به دست میآید؛ و خیلی زود رو به ابتذال میرود، به همین دلیل هر بار شاهد ظهور یک تکنولوژی مثل دیجیتال در جامعه هستیم، بیش از آنکه پای مُدرنیته در میان باشد، ما به نوعی رفتار شبه مدرنیته روی میآوریم که با ابتذال همراه است؛ و در جامعه بی پاسخ نمیماند؛ مثلاً در دوره قاجار، نقاشی اَمری حرام بود و نقاش باشی ها تنها از مَردها نقاشی میکشیدند؛ آن هم در پَستو و خلوتخانه، و هر نوع نقاشی در این باب جُرمی محرز بود؛ اما بعد از مدتها به امری طبیعی تبدیل شد، و پرتره، ما را به نقطهای روشن از سایه روشن شخصیت رساند. رولان بارت در کتاب اتاق روشن، روی همین مسئله صِحّه میگذارد، و میگوید در میان همه تصاویری که از ناپلئون بناپارت داریم، تصویری متفاوت وجود دارد که در آن ناپلئون بناپارت برخلاف همه تصاویرش در میدان مبارزه نیست و به معشوقش دزیره نگاه میکند و در تصویر ما تنها ناپلئون بناپارت را داریم که همین تصویر چهره تمامعیاری از ناپلئون بناپارت را برای ما به نمایش میگذارد؛ و اگر این پُرتره را نداشتیم، هیچ تصویری از این بُعدِ شخصیتی ناپلئون بناپارت وجود نداشت. این همان ایده ای است که به ما نشان میدهد تکنولوژی چه نقشی را میتواند و باید ایفا کند تا ما در مواجهه با آن بخشی از زندگیمان را ازدسترفته نبینیم. واقعیت این است که ما در مورد کتاب و مجله، هنوز کلکسیون باز هستیم، و در پِیِ جمعکردن شمارههای قدیمی و کتابهای قدیمی هستیم، و این کتابها و مجلات قدیمی برای ما رفرنس بهتری است تا کتابهایی که همین امروز منتشر می شود؛ در واقع رفتار ما شبیه جامعهای است که امیدی به فردای خود ندارد و از این جهت به گذشته پناه میبرد و همیشه فکر میکند آنچه یک بار پشت سر رها کرده است و از آن گذشته، بهتر است تا آنچه امروز دارد و در پیشِ رو؛ اما یادمان باشد، همه تمدنهایی که ما ساختیم، براساس تفکر آینده پژوهی بوده است و نه رجعت به گذشته. آینده پژوهی هر جامعهای را به سَمتِ تمدنسازی پیش می برد، و اگر جامعهای آینده پژوهی نداشته باشد و مداوم به گذشته پناهنده شود، نمیتواند تمدن ساز باشد. در کنار این واقعیت، باید این حقیقت را بپذیریم، که جامعه ما تا به امروز، در حوزه دیجیتیال، فرآیند و ساز و کاری را در پیش نگرفته است، تا از یک امرِ صرفاً سرگرمکننده و اِکتشافی، به یک رفتار غیرمبتذل و علمی تبدیل شود، و با توجه به اینکه، دنیای پیشِ رو و جهان آینده، در فرآیند دیجیتالی شدن قرار گرفته است، و در حال گذر از آنالوگ به دیجیتال است، باید پیش از این و بیش از این درباره این تکنولوژی جدید گفتمان داشت. اِنکار و مقاومت کردن مقابل دنیایی که بهسوی مدرنیته شتاب گرفته است، امری بیهوده و ناممکن است. برای این اِدعا کافیست نیمنگاهی داشته باشیم به دوران چاپ سنگی و تبدیلش به چاپ صنعتی. پس از انقلاب صنعتی و با ظهور صنعت چه اتفاقی افتاد؟ آیا کتاب و کتابخوانی دچار رکود و انزوا شد؟ خیر؛ چاپ سنگی از بین رفت و صنعت چاپ دنیای کتاب رونق گرفت؛ و دیگر کسی علاقمند به خواندن کتاب سنگی نبود.
این یک رویداد و تحول عظیم است. بسیاری معتقدند اگر کتاب های بیست سال آینده را ارزیابی کنیم، به اُستادهایی میرسیم که امروز دبیرستانی هستند؛ این استادهای دیجیتال، قطعاً در کتابهای درسیشان، به این موضوع میپردازند که ما در دورهای تنها محتوای کاغذی داشتیم، و یک امر بدیهی بود، اما به مرور شیوه آنلاین را انتخاب کردیم. بر مبنای همین تعامل و تفکر، کتابی به نام «آخرین کتاب جهان» منتشر شد، که روایتگرِ آخرین کتابِ چاپی جهان است و بر مبنای همین تفکر، بیتردید، روزی ما به آخرین مجله چاپی جهان میرسیم.
به نظر می رسد، مسئله اصلی و پرسش اولیه باید این باشد که در این دیجیتالی شدن، چه به دست میآوریم و چه از دست میدهیم؛ و در هر حوزه، بهطور تخصصی، به این پرسش پاسخ بدهیم. در حوزه مجلات و بهطور اختصاصی تر مجلات نمایشی، که مورد بحث ما است، فرآیند دیجیتالی شدن چقدر به نفع این حوزه است؟
روت سوریا دوره کارشناسی ارشد خود را در دانشگاه کُپِنهاگ دانمارک گذراند و مدرک دکتری خود را در حوزه ارتباطات از دانشگاه تگزاس دریافت کرد. او در حال حاضر استادیار کالج ارتباطات و هنر دانشگاه ستون هال است؛ و حوزه علاقمندی او تلاقی رسانههای دیجیتال، با مطالعات درباره موضوعات متفاوت در حوزه رسانههاست؛ و یک رفتارِ کاملاً رسانهای با دیجیتال دارد که در نخستین کتابش به دو مقوله تحلیل متن آنلاین و تعریف تحلیل متن پرداخته است. تعریف او از تحلیل متن چیست؟ او معتقد است با توجه به اهمیت متن بهعنوان ابزار برای حفظ اطلاعات و معانی اجتماعی، محققین از روشهای متنوعی برای استخراج معانی از متون استفاده کردهاند. همچنین توانایی دریافت و حفظ سخن برای خوانش و بازخوانی اندیشههای دیگرانی که به لحاظ زمانی و مکانی از ما دور هستند، در نهایت به ایجاد ابزارهای متنوعی برای تحلیل متن منجر میشود. با این حساب تحلیل متن شامل هِرمِنوتیک، تحلیل ادبیات معانی و تحلیل انتقادی و تحلیل محتوای کیفی است؛ ولی تنها محدود به این موارد نمیشود؛ و موارد گستردهتری را شامل میشود.
اگر از این منظر به دنیای دیجیتال نگاه کنیم، در آینده تحلیلِ متن، در مجلات دیجیتال چگونه خواهد بود؟ طبیعی است که هریک از روشهای سنتی فهم و استفاده از متن، در تحلیل متون آنلاین استفاده می شود، اینترنت در مرحله اولیه خود یک نوع رسانه غالباً نوشتارمحور بود؛ گرچه صوت و تصویر و ویدئو بهسرعت با کلمات آنلاین پیوند خورد. بسیاری از بسترهای اینترنتی، وبسایتها، وبلاگها، تالارهای گفتوگوها و چتها و نیز شبکههای اجتماعی، هنوز هم کلمات تایپی و ترکیبی از تایپ و صوت و تصویر را دارند؛ بنابراین محققان اینترنت میتوانند از روشهای تحلیل متن برای معنابخشیدن به پدیده آنلاین استفاده کنند. استفاده از تحلیل آنلاین میتواند به ما کمک کند تا معناسازی و ایجاد اجتماعات آنلاین را درک کنیم؛ همچنان که شیلدز و شیلدز میگویند، افراد میتوانند درباره جهان اجتماعیِ مجازی، یا تعاملِ مجازی، و معنای خویشتنِ مجازی، درون بسترهایی که هماکنون وجود دارد، با ابزاری مثل پستهای الکترونیکی که عمدتاً متن محور هستند، و پستهای تابلوهای اعلانات، صحبت کنند.
این تعریف از ابزارِ فعلیِ دنیای دیجیتال، نشان میدهد که ما در مرحله گذار از متن کاغذی به متن دیجیتال هستیم؛ و اصطلاحاً از دالانهای تاریک به افقهای روشن میرسیم. دالان تاریک، مثل مراجعه به پزشک است، که مشکل جسمی یا روحی خود را در این مراجعه بیان میکنیم؛ و انتظار داریم ما را به سوی افقی روشن راهی کند. آشر مورگان این موضوع را در کتابی به نامِ «دالان های تاریک به افق های روشن»، در قالب چندین درسنامه مطرح می کند، که یکی از آنها -جستوجو و اکتشافی تازه- است. او معتقد است، هرگاه یک جستوجو و اکتشافِ تازه، رخ میدهد، ما به جزایرِ جدیدی میرسیم که به آن جزایر دنیرو یا جزایر آتلانتیک یا جزایر برمودا میگوییم جزایری که بشر هنوز برای کشف آن ها دچار تعجب و وهم است. واقعیت این است که برخورد ما با رسانههای دیجیتال چنین برخوردی است، نوعی برخورد وهم آلود، که می پنداریم آنچه قابل لمس نباشد، قابل خواندن نیست. یکی از کاستیهای احتمالیِ رسانه دیجیتال، ازدسترفتن بخشی از خاطرات است؛ ولو که آنها را در قالب دیتا در دنیای مجازی داشته باشیم. کاستیِ احتمالیِ دیگر، تغییر مفهومِ لذت در رسانه دیجیتال است، مثلا آیا خواندن یک مجله دیجیتال همان قدر لذتبخش است که خواندن مجله کاغذی؟ آیا میشود از دیدن یک نمایش دیجیتال همانقدر لذت برد، که در صحنه تئاتر؟ بخشی از این لذت، مسیری است که برای دستیابی به این رسانه طی می کنیم، و با دیجیتالی شدن مجلات، بخشی از فرآیندِ دسترسی حذف خواهد شد، یعنی یک کلیک و بهروزرسانی، جایگزین مسیری میشود که تا رسیدن به دکه مطبوعات و خرید مجله طی میکنیم. در حقیقت، نور جایگزین لمس و بوی کاغذ میشود. تجربه سینمای آنالوگ و سینمای دیجیتال، تجربه خوبیست تا بتوانیم به این پرسش اولیه پاسخ بدهیم، که معایب دنیای دیجیتال بیشتر است یا مزایای آن، آیا دیجیتال، ضربهای اساسی به سینمای ما زد؟ آیا با تبدیل سینمای آنالوگ به سینمای دیجیتال، امکانات ما ضعیف شد؟ اگر کاستی داشته است، اگر معایب بیش از مزایا بوده است، پس از چه رو، ما به استفاده از تکنولوژی دیجیتال، در سینما ادامه دادیم.
وقتی حرکت به سوی رسانه دیجیتال را پذیرفتیم، وقتی به این پرسش اولیه پاسخ دادیم که دستآورد یا ضرر دیجیتالی شدن در هر حوزه چیست، سرفصل بعدی ما این است که حرکت به سوی دنیای دیجیتال در حوزه هنر بهویژه هنر نمایشی، چه الزامات و تعهداتی را به ما گوشزد میکند؟ ماهیت هنر دیجیتال چیست؟ آیا هنر دیجیتال، قابل توضیح و تولید است؟ یا قابل بازسازی است؟ آیا هنر دیجیتال هنجارشکن است؟
یک گفتمان وجود دارد که پیشنهاد میدهد پیش از کندوکاو در مسائل خاصتر فلسفه دیجیتال، درباره دو ویژگی فلسفه بیشتر بحث کنیم. نخست اینکه آن دسته از نظریهپردازانِ هنرِ ادبیات که فیلسوف حرفهای نیستند، کمک زیادی به این حوزه کردهاند، همچنان که در دوران باستان، اگر ارسطو را نداشتیم، فن شعر را هم نداشتیم. گفتمانِ ارسطو در زمان خود و به نسبت زمانه خود، بسیار مدرنتر و شاخصتر است، تا نظریهپردازانی مثل آلن بدیو که در دنیای کنونی هستند. این ویژگی حوزه فلسفه را، از رشتههای دیگر متمایز کرده است. دومین ویژگی دیجیتال در مطالعات فلسفی، نهادینه شدن مطالعات دانشگاهی است. واقعیت این است که ما در حوزه دیجیتال نظریاتی داریم که هیچگاه وارد مکانیزم گفتوگو به مفهوم اجرایی نشده است؛ و بیشتر یک فرض تئوریک است، که فلاسفه آن را برای الگوسازیِ علوم طبیعی به کار میبرند، به این مفهوم که علوم طبیعی، به مدد فلسفه دیجیتال، برای ما بیشتر قابل لمس شود.
مجله برخلاف کتاب، حاصل همکاری بسیاری از افراد است. وقتی مجلهای را باز میکنیم، آنچه که میبینیم، برآیندِ کار تیمیِ مقالهنویس، ویراستار، صفحهآرا، مدیرمسئول و بسیاری افراد دیگر است، که در هنر دیجیتال، به نور، متن و ماهیت متن تبدیل می شود. کتابفروشیها، نشریات و مجلات، نگران این هستند که آیا در آینده مجله کاغذی و کتاب کاغذی خواهیم داشت؟ و سرنوشت فروشندههای این کتابها و مجلات کاغذی و ناشرین در دنیای دیجیتال چیست؟
تکنولوژی دیجیتال، در آینده همه اینها را دچار تغییر و دگرگونی میکند، همچنان که بسیاری از گالریهای نقاشی، امروزه دیگر با تابلوهای تکنگاره روبهرو نیستند، و ما تلفیقی از هنرها را تحت عنوان نقاشی روی دیوارهای گالریها میبینیم. این وضعیت ما را دچار یک آشفتگی عاطفی میکند؛ حیف که از این دوران گذر کردیم، و جای کتابخانه کاغذی، با یک باکس، پُر از مجلات و کتابهای مختلف و متنوع روبهرو هستیم و میتوانیم با یک کلیک آنها را بروزرسانی کنیم. این درگیری عاطفی، باعث نمیشود که از دیجیتال و اینترنت استفاده بد کنیم.
آگاهی نسبت به این مسئله، که ما در ابتدای این مسیر قرار گرفتهایم، مهم است؛ چرا که علیرغم نوپابودنِ جهانِ دیجیتال در جامعه ما، میخواهیم پَرِش به سوی آن جهان جدید را آغاز کنیم. فرانسوا تروفو فیلمساز، نظریهپرداز و منتقد سینمایی برجسته فرانسوی و از پیشروان جریان موج نوی فرانسه است که این اصطلاحِ «درک سینما به وسیله تصویر بدون دیالوگ»، را برای تحقیر دیگران به کار برد. ما در حوزه کتاب و مجله هم با همین مسئله رو به رو هستیم. نتیجه شتابزدگی در مدرنیته رسیدن به جامعه شبه مدرنیته است که رفتاری سنتی در مواجه با ابزار مدرن دارد. روند دیجیتالی شدنِ هنر باید در بسترِ زمان، مسیر خود را طی کند، و ایجاد راه میانبر اگرچه ممکن اما ویرانکننده است، و صرفا باعث ازدسترفتن مخاطبین می شود؛ تا جایی که هنر دیجیتال تنها برای بخش کوچک و خاصی از جامعه قابل فهم می شود، در حالی که مدرنیته در هر حوزه اگر فراگیر نشود و برای همگان در دسترس و قابل فهم نباشد، جز ظاهر مدرن چیز دیگری برای ابراز ندارد، و این آسیب جامعه ماست که در جوامع دیگر بارز نمی شود؛ زیرا در سایر جوامع، حیاتِ هنرِ دیجیتال و پیشرفت آن، منجر به ازبینرفتن و مسدودشدن هنر غیردیجیتال نشده است؛ و در کنار مجلات الکترونیک، مجلات کاغذی همچنان به چاپ میرسند تا جامعه فرصت کافی برای همراه شدن با مدرنیته و تکنولوژی جدید را داشته باشد. اما در جامعه ما به سرعت تکنولوژی جدید همهگیر میشود، و این شتاب در همهگیری، بیش از آن که علمی باشد، شکل بازیگونه و بازیگوشانه دارد.
بسیاری از رسانههای ادبی مثل رمان و ادبیات نمایشی -که کاملا کاغذی هستند- چگونه میتوانند وارد دنیای دیجیتال نشوند، اما در رقابت با پستهایی که بهسرعت میشود آن را مرور کرد و سراغ پُست بعدی رفت، دوام بیاورند؟
به نظر میرسد چه بخواهیم چه نخواهیم، با این پدیده، یعنی دیدنِ تخیلی، روبهرو هستیم. دیدن تخیلی، نظریهای درباره جهان دیجیتال است، که میگوید ما با تخیل همهچیز را میبینیم؛ چون دیگر چیزی برای لمس کردن وجود ندارد؛ و فقط با چشم میبینیم؛ یا با گوش میشنویم.
ایتالو کالوینو رماننویس ایتالیایی، در ویکنت دونیمشده یا شاهگوش، برای اولین بار حواس را تبدیل به پادشاه میکند؛ و میگوید شما وقتی وارد گوش میشوید، در حقیقت وارد یک دالان میشوید که شما را به یک جهان جدید میرساند. او حواس را نوعی پادشاه میداند و مکانیسم دست و پا را از طراحی داستان خارج میکند. این در حقیقت همان نظریه دیدن تخیلی است. در این نظریه، آدمهایی که این نوع مجلات و فیلم و تئاتر دیجیتالی را میبینند، تنها یک انگیزه دارند، نگریستن به درونِ جهانِ داستان، و مشخصشدن بخشهایی از کنش روایی از نظرگاه بصری. در آینده تمام مجلات ما بصری یا سمعی خواهند بود، و آن اصطلاحِ سمعی-بصری که سالهاست به غلط از آن استفاده میکنیم، خودش را نشان خواهد داد. پس با این نظریه فلسفه هنر دیجیتال بیش از پیش، هرچیزی مطالعه ماهیت و نیز بنیانهای ارج شناسانه آن در تمامی انواع هنر است، که تولید برای آنها به نحو اساسی شامل پردازش کامپیوتری میشود. این نظریه را کاترین تامسون جونز ارائه میدهد و میگوید آینده دارای چنین چیزی است. در این جهان آینده ما باید یک تعریف جدی داشته باشیم، که تمایز بین آنالوگ و دیجیتال چیست؟ ما که در دوران آنالوگ زندگی کردیم و حالا می خواهیم به دنیای دیجیتال وارد شویم، برای چه جهانی باید خود را آماده کنیم؟ او خیلی ساده می گوید شرح کلاسیک تمایز میان آنالوگ به دیجیتال در اثر نلسون گودمن به عنوان زبان های هنر یافت می شود. در واقع شرح گودمن هنوز هم یگانه شرح این تمایز است، که میگوید ما باید کلا از فضای آنالوگ جدا بشویم و به فضای دیجیتال برسیم. و در این آنالوگ بودن ما، اتفاقی که میافتد، این است که ما متراکم هستیم؛ بدون قابلیت تفاوت گذاری. در حالی که آنچه در جهان دیجیتال اتفاق میافتد، تفاوتهای خودش را بیشتر نشان میدهد، و فهم خود را از مدرنیته بیشتر آشکار میکند. نمیتوان در یک جهان مدرن، سنتی زندگی کرد و از ابزار مدرن استفاده کرد. چه بخواهیم؛ چه نخواهیم، وارد عصر جدیدی شدهايم به نام عصر مدرنیته، که در این عصر رفتار شبه مدرن یا کلاسیک کاربردی نخواهد داشت. در این جهان مدرن، هنرِ دیجیتال مبنای خود را بر تولید می گذارد و با تولید تکلیف خود را با هنرکلاسیک روشن کند. انسان مدرن، در حوزه دیجیتال، مجبور است که آلرژی های خودش را نسبت به مدرنیته کم کند و بیشتر به سمت جذب آن برود، نه اینکه واکنش منفی نسبت به آن داشته باشد. یکی از راههای گسترشِ این واکنش جذبی، چیدمان است. چیدمان یا کلاژ، وقتی برای اولین بار به عنوان یک اصل در هنر استفاده شد، همه آن را نوعی ترکیب سازی در هنر، و تلفیق در هنر دانستند، در صورتی که اینگونه نیست، در هنر دیجیتال ما به یک بازتولید عمومی دست می زنیم. و با فن دیجیتال، در پی آن هستیم که خِرَدورزی را به امری عمومی و اجتماعی تبدیل میکنیم، نه امری سخت فهم که محدود به بخش خاصی از جامعه باشد؛ به این مفهوم که مجلات در آینده نه فقط برای نخبگان، بلکه برای همه قابل دسترس خواهد بود، و در این جهانِ مدرنِ پیش رو، تولید محتوا باید به یک وزن جدید برسد، که در آن عصر «من اینگونه فکر میکنم؛ پس هستم» دیگر تمام خواهد شد.
نظر شما