تالکین سال 1961 و به پیشنهاد سی اس لوئیس یکی از چند نامزد اصلی دریافت نوبل ادبی بود، هرچند این جایزه معتبر در آن سال به ایوو آندریچ (نویسنده اهل یوگسلاوی) رسید. با سهگانه ارباب حلقهها هم به شهرت رسید و هم ثروتمند شد و گاهی به شوخی به دوستان نزدیکش میگفت اگر میدانستم چنین موفقیتی در انتظارم است، زودتر خودم را از دانشگاه بازنشسته میکردم. سالهای طولانی، حتی بعدی از انتشار رمان «هابیت»(1937) که به نوعی مقدمهای برای «ارباب حلقهها» است، چهرهای دانشگاهی شناخته میشد و در دانشگاه آکسفورد مدرس زبان و ادبیات انگلیسی بود. بیپدر بزرگ شد و بعدها نیز زندگی - با موانع ریز و درشتی که سر راهش قرار داد - به او آسان نگرفت، اما به هر زحمتی که بود تا بالاترین سطح تحصیل کرد و با نبوغ و پشتکارش ابتدا از همدورهایها و بعد از استادانش پیشی گرفت. حضور در جنگ اول جهانی را هم تجربه کرد و در نبرد خونین سُم هم حضور داشت و میگویند آنجا، میان دود و خاکستر و خون صحنههایی را به چشم دید که بعدها در نوشتن داستانهایش و خلق صحنههای جنگ و وحشت بسیار به کارش آمد. بعد از جنگ، تحصیل را از سر گرفت و به کار دانشگاهی چسبید. با مدخلنویسی برای دیکشنری آکسفورد وارد فضای آکادمیک شد و میگویند نخستین وظیفهاش ریشهیابی واژههای تاریخی بود که با حرف دبلیو شروع میشدند.
فهرست آثار تالکین، حتی با احتساب کتابهایی که بعد از مرگش به کوشش پسرش منتشر شدند، چندان بلندبالا نیست و در میانشان - چنان که اشاره هم شد - «ارباب حلقهها» از همه مشهورتر است. نخستین جلد این سهگانه «یاران حلقه» نام گرفت و تابستان سال 1954 منتشر شد. جلد بعدی را هم چند ماه بعد با عنوان «دو برج» به بازار عرضه کردند و سومین و آخرین جلد، یعنی «بازگشت پادشاه» نیز سال 1955 در چنین روزی (20 اکتبر) منتشر شد. تالکین در آغاز کار به مجموعهای شش جلدی فکر میکرد و نیز جلد هفتمی برای توضیح بیشتر و روایت تاریخ آن سرزمین خیالی - موسوم به سرزمین میانه - که داستانش در آن روی میدهد. اما ناشر تصمیم گرفت و نویسنده را هم متقاعد کرد که داستان را در سه جلد روایت کند و توضیحات بیشتری را هم که در ذهن دارد (و برای فهم داستان ضروری میداند) در انتهای جلد سوم بگنجاند.
با «بازگشت پادشاه» ماجرای حلقه شوم، سرانجام خاتمه مییابد و داستانی که از جشن تولدی در سرزمین هابیتها شروع شده بود با وداعی غمبار در بندری به نام لنگرگاههای خاکستری به پایان میرسد. اما تالکین، شخصیتهای داستانش را رها نمیکند و باز در پیوست کتاب، از آنان مینویسد. او یا در داستان اصلی یا در ضمایم انتهایی کتابش، تقریبا به همه پرسشهای خواننده - در واقع به همه پرسشهایی که خودش به مرور در روایت قصه برای خواننده ایجاد کرده است - پاسخ میدهد و تمام گرههای داستان را یکی بعد از دیگری باز میکند.
خب البته بدیهی است که این پرسشها برای کسانی که کتاب را نخواندهاند یا آن را خوانده و جذب قصه نشدهاند معنای چندانی ندارد، اما برای کسانی - مثل من - که موضوع را جدی میگیرند چنین نیست. خوانندهای که با قصه درگیر شده و شخصیتها را باور کرده است نیاز به پاسخ دارد و نویسنده را برای نگفتههایش نمیبخشد. البته تالکین با خواننده داستانش چنین نمیکند و گفتیها را میگویند. میگوید که چرا در شهر سفید، حتی در اوج خطر و تهدید، باز عدهای ادعای فرمانروایی آراگورن (شاه) را نمیپذیرفتند؟ یا چگونه شرارت آنقدر قوی شد که تا یک قدمی تسخیر سراسر سرزمین میانه پیش رفت؟ و چگونه در آخرین ساعات، در اوج ناامیدی همه چیز تغییر کرد و داستان به پایانی خوش منتهی شد؟ و اینکه چه بر سر حلقه و کسی که آن را ساخته بود آمد؟ و سرانجام اینکه فرجام کار هرکدام از «یاران حلقه» چه شد؟»
نظر شما