اشکان اختیاری، نویسنده و منتقد به مناسبت چاپ دوم کتاب «زندگی یک نهنگ قبل از خودکشی» در یادداشتی به این اثر پرداخته است.
فاضل ترکمن پیشتر در گفتوگو با خبرنگار ایبنا گفته بود که قصد دارد در فرصتی مناسب و بعد از بهبود شرایط دوران کرونا این نمایشنامه (تکگویی) را با کارگردانی خودش روی صحنه ببرد.
نقاشی جلد کتاب کاری از علی خالق و گرافیک آن بر عهدهی مرتضی آذرخیل بوده است. کتاب در شمارگان ۷۷۰ نسخه، در ۶۲ صفحه و بهای ۲۵ هزار تومان در نشر ثالث تجدید چاپ شده است.
بههمین مناسب اشکان اختیاری، نویسنده و منتقد در یادداشتی نگاهی به کتاب «زندگی یک نهنگ قبل از خودکشی» داشته است که در ادامه میخوانید:
میگویند وقتی از ارتفاعی سقوط میکنی که هیچ شانسی برای زندهماندن نداری، تمام زندگیات از پیش چشمت میگذرد. این خاصیت تجربهی نزدیک به مرگ است.
زندگی را به کوچکترین اجزایش تجزیه میکند. به اسمها، آوازها، بازیها، بوسهها، اشکها و آغوشها. زندگی در مرگ حل میشود و مایعی لزج میشود که میریزد روی مغز و همهچیز را میشوید. هیچ احساس و خاطرهای باقی نمیماند، فقط خودِ زندگی است و خودِ مرگ. مانند تماشای اولین اجرای یک نمایش روی صحنهای در حال سوختن. در این اجرا حتی خودت هم وجود نداری. فقط یک تماشاچی هستی، شاهد آن چیزی که بر جهان گذشته. و اینجاست که ابتذالش را میبینی، بیهوده، بیمنطق و حتی حقیر. دنیایی که اینهمه ماتِ پیچیدگیاش بودی و درک همبستگیاش برایت آنقدر سخت بود که مرتب دنبال هدفی برای کلیت آن میگشتی، حالا که تکهتکه شده، فقط مجموعهای بیربط از ذرات بیمعناست. هیچ هدفی را دنبال نمیکند و حتی آنقدرها پیچیده هم نیست، فقط پیچ خورده بههم. مثل کلاف کاموایی که گربهای بازیاش داده باشد. و این را که فهمیدی میمیری. یا حداقل باید بمیری.
درست مثل رضا کیاست، راوی کتاب «زندگی یک نهنگ قبل از خودکشی» که داستانِ یک تجربهی نزدیک به مرگ ناتمام را روایت میکند. داستان تجزیهشدن یک آدم به کلماتی که نمیتوان در هیچ گفتوگویی از آنها استفاده کرد و برای همین روایتش تکگویی است. این کلمات بلااستفاده در دیالوگ میشود تکگویی. تکگویی پرتابکردن کلمه به طرف خلأ است، برای تجزیهشدن. طرف حسابش هیچکس نیست، حتی جهان. کسی که تکگویی میکند بیهودگی زبان و جهان را به چشم دیده و حالا فقط میخواهد کلماتی را که این سالها در ذهنش به امید معنا انبار کرده تجزیه کند. و چون این کلمات همان وقایع هستند پس تکگوییِ درست، مثل کتاب فاضل ترکمن، تجزیهکردن وقایع است به آدمها و بعد لختکردن و تکهتکهکردنشان بدون دخالت دست...
راوی با وجود اینکه از خودش میگوید، دیده نمیشود و فقط شاهد است. همانطور که فهمیده باید باشد؛ بیحضور. با وجود اینکه بد میگوید و تند حرف میزند، اما عصبانیتش حس نمیشود. از نگاه او شر همانقدر بیهوده و مبتذل شده است که خیر. او فقط اخلاق را به عناصر تشکیلدهندهاش میشکند. به برخورد آدمها... چرا خواندن کتاب فاضل ترکمن را توصیه میکنم؟ چون همهی ما این روزها در حال تجربهی یک رویداد نزدیک به مرگیم. هر روز که از خانه بیرون میرویم، کسی یا چیزی برای کشتنمان کمین کرده و ما مجبوریم یک تکه از خودمان را برای خداحافظی جلوی آینه جا بگذاریم. غول هر چراغی که برمیداریم، به تاریکی زنجیر شده و زبری غبار روی چراغ فقط گوشت آرزوهامان را میسابد. هر دستی که میفشاریم، سرمای دروغ را در پوستش پنهان کرده و وقت خداحافظی گوشت یخزدهمان را میکَنَد. اینجا روزی دو هزار دوستی به اشک تجزیه میشود و هفتصد هزار بوسه به شیون. آدمهایی که جهانت را به هم میچسباندند، آب میشوند و بخار میشوند و خاکت را خشک و ترکخورده جا میگذارند و تو حتی فرصت نمیکنی دستشان را بگیری، پیشانیشان را ببوسی و لای یک پارچه سفید پنهانشان کنی که شاید بعد خشکی خاک را ترمیم کنند. اما باز درد اینجا نیست. تا وقتی مطمئن باشی که میمیری، تا وقتی از آن سنگ سخت زمین که قرار است جمجمهات را متلاشی کند، خیالت راحت باشد، هیچکدام اینها درد ندارد. درد تازه جایی شروع میشود که نمیمیری. چون اگر نجات پیدا کنی، باید تمام این تکههای بیدلیل و بیمنطق را سَرِهم کنی. باید پازلی را سرهم کنی که تمام تکههایش همشکل و همرنگ هستند. آن هم وقتی که میدانی قرار نیست از سرهمکردن این تکهها به تصویری بامعنی برسی. برای همین است که نجاتیافتهها دچار اختلال اضطراب پس از سانحه میشوند. اگر بدشانس باشم، شاید روزی هم برای این دسته کتاب معرفی کنم. فعلاً نجاتیافته در گور بیدار است.
نظر شما