«چرا ما به دم نیاز داریم؟» یک حکایت کوتاه برای همه سنین است که یک فیلسوف، ماریا دا ونزا تیلمنس، آن را نوشته و بلر تورنلی آن را تصویرسازی کرده است.این کتاب نشان میدهد که روابط دوستانه، هر چند قوی، آزادی ما را افزایش میدهد. البته که این پیوندها باید انداموار باشند؛ آنها باید طبیعی باشند نه مصنوعی.
تیلمنس در کتاب «چرا ما به دُم نیاز داریم» نیاز وجودی ما به ارتباط را به شیوهای شگفتانگیز و بازیگوشانه بررسی میکند. اما این کتاب درباره چیست؟ نویسنده آن چهگونه توانسته یک فلسفه بزرگ را در یک کتاب کوچک جا بدهد؟
شخصیتهای هوک و توک در این کتاب دوستی خود را با به هم بستن دمهای خود ابراز و نمادسازی میکنند. این کتاب نشان میدهد که روابط دوستانه، هر چند قوی، آزادی ما را افزایش میدهد. البته که این پیوندها باید انداموار باشند؛ آنها باید طبیعی باشند نه مصنوعی.
حیف است که ما به ندرت یک دُم جادویی داریم که ما را به حضور دیگری در زندگی ما پیوند دهد. با گذشت زمان، وسایل مصنوعی که برای آسایش ماست باعث شده است که این دمها (پیوندهای شخصی نیرومند) کمتر ضروری به نظر برسند و اندکاندک لاغر و لاغرتر شدهاند. فقط در حال حاضر است که مقیاس این فاجعه روشن شده است. ارتباطات ظرافت و دقت خود را از دست داده. در جایی که پیش از این فقط یک دُم (پیوند صمیمی) برای برقراری ارتباط کافی بود، اکنون صدها کلمه برای انتقال یا بیان یک چیز لازم دارد، و باز هم معلوم نیست به هدف خود برسیم یا نه. «شنیده میشویم، اما همیشه درک نمیشویم.» بدون دُم - بدون روابط دوستانه - ما نمیتوانیم عمق کامل احساسات و افکار خود را به شخص دیگری منتقل کنیم. ما میتوانیم در کنار یکدیگر باشیم، اما چیزی وجود ندارد: ما احساس میکنیم که از یکدیگر جدا شدهایم و به نوعی از دیگری فاصله داریم. با این حال، تیلمنس، درمانی برای این درد پیشنهاد میکند. استعارهها، تصاویر و همهی چیزهایی که در کتاب شگفتانگیز او وجود دارد به ما کمک میکنند تا ارتباط برقرار کنیم. هر تمثیل، هر استعاره، و هر تصویر دیدنی، ما را با دمهای نادیدنی و ریشههای نادیدنی خودمان پیوند میدهد. از طریق این ارتباط ناخودآگاه و ظریف ما با یکدیگر احساس همبستگی میکنیم، زیرا از طریق این حکایتها/ دمها ما از یک فرهنگ نشات میگیریم و بنابراین درک متقابل ممکن میشود.
تمام مسیرهای پیچ در پیچ بدن وسیع زمین، از وسیعترین بزرگراههای آن تا باریکترین مسیرهای جنگلی، ردهایی هستند که دُم بر جا گذاشته است. و همه راهها، چه پرپیچوخم و چه سرراست، شما را دیر یا زود به یک مکان میرسانند – بازگشت به خانه، خانه در این جهان. بنابراین در مقیاس کیهانی، چندان مهم نیست که چه راهی را باید طی کرد. ارتباطات نامرئی در همه جا وجود دارد. به عنوان مثال، همان طور که نویسنده این حکایت زیبا ادعا میکند، نظریهی ریسمان نوعی نظریه دُم است: رشتههایی نامرئی در جهان نفوذ کرده و میدانهای فضازمان را تشکیل میدهند. همه چیز از طریق درهمتنیدگی «دم»های ما – ردهای به جا مانده برهمکنشهای فیزیکی و روند رویدادهای ما - با همه چیز پیوند دارد. همه چیز به شیوههای گوناگون در کنار و درهمتنیده به یکدیگر است. بنابراین، در هر چیزی متضاد آن وجود دارد: شرایط گذار و تغییر، یک کل پویا و تپنده ایجاد میکند، درست مانند یین و یانگ. همه چیز در مورد حفظ تعادل جهان است.
با از دست دادن دممان - یعنی از دست دادن پیوند مستقیم با جهان و سایر افراد - ما پیوند با خودمان را نیز از دست میدهیم. برای احساس پیوند با خودم، باید با دیگری در پیوند باشم. پیوند واقعی به این معناست که من دیگری را همان طور که خودم را احساس میکنم احساس کنم و با دیگری همدلی کنم. اگر این کار را نکنم، ممکن است به این فکر نکنم که خواستههای من چگونه بر دیگران و کل جهان تأثیر خواهد گذاشت. من سرانجام در «خلا» زندگی میکنم و آرزوی چیزی را دارم که نمیتواند باشد و همین ریشه نارضایتیهای ابدی برآورده نشده میشود و نیز فقدان پیوند میتواند مرا خودرای و مغرور جلوه دهد. شناخت من از جهان بدون ارتباط عمیق من با آن، این دانش را نه تنها مغرورانه، بلکه احمقانه و از اساس غیرضروری میسازد. بدون احساس پیوند واقعی، میتوانم خواستهها و افکار خود را به شخص دیگری نشان دهم، اما منجر به فهم مبهم و تحریفشده خواهد شد، البته اگر اصلا فهمی در کار باشد. راه اجتناب از این امر این است که به دیگری گوش دهید یا همانطور که تیلمانز مینویسد، «حالت گوش دادن استریو» همیشه روشن باشد. برخلاف حالت مونو (که فقط به معنای توافق یا مخالفت ما با گوینده است)، حالت استریو به معنای درک افکار دیگران است به عنوان افکار یک دیگری منحصر به فرد با همهی ناهمسانیها و هویت او. هنگامی که چندین صدا به طور همزمان در ذهن ما وجود دارد، این واقعیت موسیقی غنی و کاملتری را ایجاد میکند. شنیدن واضح این صداها، از طریق درک، به معنای تبدیل بدآهنگی صداهای فردی به یک سمفونی از واقعیت یکپارچه است که در قلب و روح مردم طنینانداز شده و بخشی از آگاهی فردی و مشترک ما میشود. این گوش دادن چندصدایی، فرصتی را برای نفوذ در آن جنبههای واقعیت که برای دانش سطحی غیرقابل دسترسی است فراهم میکند.
تیلمنس همچنین به ما نشان میدهد که چگونه میتوانیم به درستی به سمفونی که میشنویم پیوند داشته باشیم. اگر این مهارت را ندارید، مانند این است که موسیقی بلد باشید؛ اما نتوانید آن را اجرا کنید. این آگاهی بدون فهم است. این تبدیل به اطلاعات فنی میشود، اما به روح نمیرسد. به عنوان یک مثال دیگر، ما ممکن است درخت را به عنوان منبع چوب برای ساختن یا به عنوان چیزی که در پارک سایبان درست میکند، بشناسیم. اما درک درخت چیز متفاوتی است. درک یک درخت به معنای درک بسیاری از چیزهایی است که امکان درخت بودن را فراهم میکند و باعث میشود در واقعیت بینظیر و ریشهدار باشد. دستگاه شاخهشاخهی ریشه آن با دمریشههایش پیوندی با زمین ایجاد میکند و تاج آن با دمشاخههایش او را به جو پیوند میدهد: «و درباره دیگر چیزهایی که پیش از این به هم پیوند داشتهاند و اکنون اغلب جدا افتاده شده و از بین رفتهاند، چنین است، نمیتواند بخشی از تار و پود زندگی باشد.» (ص 17)
اغلب ما میدانیم که چیزی وجود دارد، اما نمیدانیم چهگونه و چرا. ما ممکن است پدیدهها را ببینیم، اما نمیفهمیم که چهگونه به هم پیوند دارند. ما ممکن است الگوها را بدانیم، اما نگرفته باشیم که کجا اعمال میشوند و کجا نه. ممکن است ما چیزی درباره جهان یا مردم بدانیم، اما درنیابیم که این آگاهی برای چیست. فقط درک است که ما را خردمند و پذیرا میسازد، قادر به ادراک بودن، یعنی قادر بودن به دیدن اصل چیزها. درک، من را با چیزهایی که هرگز از دست نخواهم داد، ثروتمند میکند. این ثروتِ معنایی ست که بسیار فراوان و تمام نشدنی است. مهمتر از همه، به دست آوردن این ثروت فقط به ما بستگی دارد و هیچ تقاطع سرنوشتی نمیتواند آن را از ما بگیرد. درک فرصتی است برای رسیدن به همه چیز با دُم خود و برقراری پیوند.
کشف دیگری که در انتظار خوانندگان این کتاب است، دمهایی است که امکان ملاقات را در «بینابین»، یعنی در روابط بین مردم، ایجاد میکند. از نظر مارتین بوبر، انسانشناس فلسفی و اگزیستانسیالیست (1878-1965)، «بودن» به معنای رابطه یا ارتباط است. بنابراین شما باید با واقعیت وارد گفتگو شوید و از طریق یک دُم-رابطه ماهیت واقعی چیزها آشکار میشود. این دُم-رابطه در همه چیز «من» و «تو» را به ارمغان میآورد.
نویسنده میگوید که بوبر فکر میکند تنها با استفاده از تمام وجود خودتان میتوانید در «بینابین» دیگران رابطه ایجاد کنید. دوباره، استعارهی دُم این را روشن میکند، زیرا دُم بخشی از ما است. البته از دست دادن دُم شما جان شما را به خطر نمیاندازد، همان طور که از دست دادن حافظه شما هوشیاری شما را از بین نمیبرد، اما احساسی حاد از قطع ارتباط با جهان، از عدم اتکا، و از جداافتادن را پدید میآورد. این احساس را نمیتوان با فناوری یا سایر وسایل مصنوعی جبران کرد. تشنگی ما برای یک شیوه تازه، نوین و پیشرفته برای بودن در این جهان، ما را به سمت از دست دادن دُم خود، ارتباط صمیمی خود با دیگری، سوق داده است. آیا عصر «پسا-دُم» ما را خوشحالتر کرده است؟ آیا مردم مهربانتر شدهاند؟ آیا جامعه عادلانهتر شده است؟ آیا مردم آزادی کسب کردهاند؟ «ما فقط موجوداتی میشویم که به خاطر فایده موجودات دیگر مورد استفاده قرار میگیرند. ما باید تصور کنیم که دُم داریم تا دوباره کامل شویم.» (ص 29)
هوک و توک توصیههای ارزشمندی در مورد چگونگی برقراری پیوندهای از دست رفته در دنیای امروز ارائه میدهند. آنها به عشق، به معجزهی زندگی اشاره میکنند - عشقی آن قدر عمیق که تبدیل به یک اعتماد عمیق میشود، با دانستن این که شما متعلق به این جهان هستید و «اکنون در خانه هستید.» (ص34) فقط باید از نویسنده برای سفری غیرمعمول و هیجانانگیز به دنیای ایدههای فلسفی بزرگ تشکر کرد.
* دکتر سرگئی بوریسوف: سرپرست گروه فلسفه و مطالعات فرهنگی دانشگاه آموزشی علوم انسانی ایالت اورال جنوبی در چلیابینسک است. او همچنین مدیر مرکز علمی و آموزشی فلسفه عملی و کاربردی دانشگاه ایالتی اورال جنوبی، و نایب رییس انجمن متخصصان فلسفه است.
چرا ما به دُم نیاز داریم، ماریا دا ونزا تیلمنس، تصویرگری بلر ترنلی، کتابهای ایگوانا، 2019، 35 صفحه
Why We Are in Need of Tails .Maria daVenza Tillmanns, illustrated by Blair Thornley, Iguana Books, 2019
این مطلب در دوماهنامه فلسفه کنونی (philosophy now) شمارهی 142، فوریه و مارس 2021 منتشر شده است.
نظر شما