کتاب «روانشناسی سیاسی بینالملل؛ جستارهایی درباره رشتهای نوین» تألیف آنا کورنلیا بیر به ترجمه مجید علائی درصدد است بهگونهای دیگر به اغلب رویکردهای اصلی روابط بینالملل بپردازد و آنها را با استفاده از نظریههای روانشناختی ارزیابی کند.
در بخشی از کتاب به قلم مولف میخوانیم: «گرچه روانشناسی سیاسی پیشتر جایگاه خود را بهمنزله چشماندازی بینارشتهای در پیوند با علوم سیاسی و روانشناسی تثبیت کرده است، بازهم سطح ارتباط آن از منظر بینالمللی بسیار ناچیز است. بهطورکلی، میتوان گفت که پژوهشگران حوزه روانشناسی سیاسی غالباً با سیاست ملی و فرایندهای روانشناختی تبیینکننده این سیاستها سروکار دارند، هرچند برخی از مؤلفان مستثنا هستند. برای مثال، برخی به مباحثی نظیر انتخابات، سیاست خارجی و اینگونه موارد میپردازند، حالآنکه مضامینی نظیر نظام بینالملل، توازن قدرت و دیگر موضوعهای مرتبط با روابط بینالملل را مطرح نمیکنند.
این کتاب با بهرهگیری از روانشناسی، بهویژه روانشناسی اجتماعی به دلیل ارتباط نزدیک آن با این حوزه، به مضامین مرتبط با روابط بینالملل میپردازد. اصطلاح روابط بینالملل در مفهوم عام و وسیع آن نیز مدنظر است، بنابراین، هم عناوین مرتبط با سنت این رشته مانند علل جنگ و خشونت را دربرمیگیرد و هم مسائل جدید، بهروز و اصلیای همانند نظریه مشارکت با آگاهی و دولت الگزاندر ونت، دموکراسی جهانی، نابرابری، یا مضامین نوی «حاشیهای» همانند موضوع بیماری روانی را شامل میشود. البته این کتاب مدعی آن نیست که توانایی بهکارگیری روانشناسی در همه موضوعهای مهم روابط بینالملل را دارد. برای مثال، نظریه سبز و محیطزیست و همچنین فمینیسم و نظریه جنسیت از موضوعهایی هستند که کمتر به آنها پرداخته شده است، هرچند مؤلف اثر حاضر ضمن ابراز علاقه به بحث در این محورها، معتقد است محورهای پیشگفته بسیار مهم هستند. در عوض، تمرکز اصلی بر واقعگرایی و سازهانگاری و همچنین برخی واکنشها به نظریه صلح دموکراتیک (لیبرالیسم)، نهادگرایی و اندیشههای مارکسیستی است.
این رهیافتهای مختلف روابط بینالملل با اینکه در بیشتر موارد در تقابل هستند، مکمل یکدیگر نیز هستند: مثلاً درحالیکه واقعگرایی بر یافتن تبیینهایی برای ریشهها و علل نزاع و جنگ متمرکز است، مارکسیسم شرایط اقتصادی این علل (و همچنین دیگر مسائل) را تحلیل مینماید؛ لیبرالیسم، مارکسیسم و نهادگرایی نیز در تلاش برای یافتن راهحلهایی برای موارد پیشین هستند. اگر از رشته روانشناسی که توجه بیشتری بر فرایندهای روانی و احساسی دارد بیشتر الهام گرفته شود، این رهیافتها به طور خاص، و حوزه روابط بینالملل به طور عام، اثربخشی بیشتری خواهند داشت.
بنابراین، کتاب حاضر درصدد است بهگونهای دیگر به اغلب رویکردهای اصلی روابط بینالملل بپردازد و آنها را با استفاده از نظریههای روانشناختی ارزیابی کند (و امیدوار است بر غنای آنها نیز بیفزاید). نقطه آغاز این کتاب بررسی مفاهیمی است که از دید من رهیافتهای مهم روابط بینالملل قلمداد میشوند؛ ازجمله نئورئالیسم، سازهانگاری، مارکسیسم و رویکردهای کثرتگرا (لیبرال). در ادامه، به تحلیل و بررسی نظریههای روانشناسی مهمی خواهیم پرداخت که لزوم استفاده از آنها در روابط بینالملل احساس میشود. در تمام فصلهای کتاب سعی شده است با درآمیختن دانش و یافتههای روانشناسی، رویکردهای روابط بینالملل مجدداً قالببندی شوند، به پرسش گرفته شوند، حمایت شوند یا بسط بیشتری پیدا کنند.
درمجموع، این کتاب در تلاش است که بحثی میان روانشناسی، در مفهوم وسیع آن، و روابط بینالملل را آغاز نماید، زیرا اعتقاد دارم مشارکتهای بیشتر در زمینههای بینارشتهای میتواند در ایجاد صلح سودمند باشد.»
فصل دوم کتاب به بررسی رشته روانشناسی و کاوش در چرایی بهرهگیری از روانشناسی در روابط بینالملل، در مقیاسی وسیعتر از آنچه پیشتر وجود داشته است، میپردازد. در واقع، این کتاب دربرگیرنده بحثی درباره باروری و اثربخشی متقابل است و استدلال میکند که هر دو رشته باهم سازگارند چراکه مفروضات و اهدافی مشترک دارند. این مهمترین استدلالی است که نشان میدهد چرا باید برای درک بهتر روابط بینالملل به روانشناسی توجه کنیم. من نشان میدهم که هیچ تناقض منطقیای که ناشی از سطوح متفاوت تحلیل (افراد یا گروههای کوچک در روانشناسی، و دولت و نظام بینالملل در روابط بینالملل) باشد وجود ندارد. همچنین استدلال میکنم که هر دو رشته اهداف عموماً مشابهی دارند که باعث میشود به لحاظ منطقی بیشتر به یکدیگر نزدیک شوند.
فصل سوم به بررسی واقعگرایی که یکی از رویکردهای اصلی روابط بینالملل، است میپردازد و این رویکرد را با روانشناسی اجتماعی گروهها و مناقشات مقایسه و مقابله میکند. دلیل انجام چنین کاری به دست دادن الگوهایی علّی برای مناقشات است. سپس این الگوها با بهرهگیری از نمونه جنگ جهانی اول مقایسه و بررسی میشوند. در ادامه، این فرضیه مطرح میشود که رویکرد توازن قدرت تا حدودی در تناقض با روانشناسی اجتماعی است. شکلگیری گروه در روانشناسی اجتماعی علت ایجاد مناقشه است؛ بهجای اینکه راهحل آن باشد. تصور میشود پروژههای مشترک چاره چنین مناقشاتی باشد. علاوه بر این، احساسات، فشارهای روانی و انگیزندهها نیز عوامل شکلدهنده مناقشه هستند.
فصل چهارم به بررسی نظریه سلطه اجتماعی که رویکردی متأثر از مارکسیسم است میپردازد. در این فصل، آثار مرتبط با هژمونی ایالات متحده آمریکا به بحث گذاشته میشود تا نشان داده شود چگونه رویکرد سلطه اجتماعی، که بهمنظور تبیین روابط نژادی در آمریکا طرح گردید، میتواند روابط بینالملل را نیز تبیین نماید. سلطه، اجبار، نیرو و نفوذ ازجمله عواملی هستند که ذیل نظریه پیشگفته شناسایی میشوند و مثلاً در روابط ایالات متحده آمریکا با سایر نقاط جهان در طول جنگ عراق وجود داشتند. بهاینترتیب، این فصل نشان میدهد که نظریه سلطه اجتماعی که در ابتدا با هدف دیگری مطرح شد، میتواند در حوزه روابط بینالملل نیز به کار گرفته شود و در درک مفهوم سلطه مؤثر باشد.
در فصل پنجم، یکی از موضوعهایی که در کانون توجه نظریه مارکسیستی است مجال طرح مییابد: نابرابری. این فصل به روانشناسی رابطه میپردازد و از آن مدخل، اهمیت هنجاری دو عامل اصلی «برابری» و «ارتباطات» را استنتاج میکند. سپس این دو عامل در بافت روابط بینالملل بررسی میشوند. نخست، پیامدهای برابری یا، به بیان دقیقتر، نبود آن که شادی، رفاه و سلامت روانی را تحت تأثیر قرار میدهد بررسی میشود. این بحث همچنین به موضوع خشونت مربوط است و این استدلال را مطرح میکند که نابرابری عموماً موجب خشونت بیشتر میشود. فقط در سطح نظامهاست که دیده شده است نظامهای برابر بیشتری بدون ادغام ذیل نهادهای مشترک خشونت را افزایش میدهند (جنگهای جهانی مثال بارز آن است). در وهله بعد، به موضوع ارتباطات و این یافته که ارتباطات راهحل بحرانهای روابط بینالملل است پرداخته میشود، هرچند متأسفانه به این موضوع در روابط بینالملل توجه نشده است. زمان آن رسیده است که نظریهپردازان روابط بینالملل به موضوع ارتباط در بحرانها توجه کنند.
در فصل ششم، موضوع جدیدی در روابط بینالملل با محوریت سلامت روانی معرفی شده است که در جوامع غربی و همچنین برخی نقاط دیگر دنیا اهمیت روزافزونی یافته است. در این فصل نشان داده میشود که مسائل مربوط به سلامت روانی موجب ایجاد مشکل امنیت انسانی میشود و ازاینرو باید در رشته روابط بینالملل به آن توجه شود. این فصل درباره یک بیماری روانی خاص، روانگسیختگی (شیزوفرنی)، است هرچند این بیماری شایعترین بیماری روانی نیست و علل احتمالی و ناشناخته آن را بررسی میکند. این فصل بیشتر از روانپزشکی اجتماعی بهره میگیرد تا روانشناسی اجتماعی، اما برای نقد سرمایهداری، که بنا بر استدلال ممکن است تبیینکننده پیدایش بیماریهای روانی باشد، برخی استدلالها را میتوان از رویکرد پیشین اتخاذ کرد. افزون بر این، به نظر میرسد برخی دادههای سلامت روانی نشاندهنده ارتباط بیماری روانی با خشونت است، بهویژه که میزان افزایش افسردگی در هر کشور امکان پیشبینی خشونت و تروریسم را فراهم میکند.
این مباحث در فصل هفتم بسط بیشتری پیدا میکند و موضوع «دولتهای روانگسیخته» نیز بررسی میشود. این استدلال مطرح میشود که ترس (و شاید عصبانیت) ناشی از تروما احساس غالب در روانگسیختگی است و به همین صورت، ترس و تروما ریشه در دولتهای سرکش دارند. علاوه بر این، این موضوع که تروما و ترس باعث ایجاد عقاید و باورهای نامعمول ازجمله تعصب مذهبی است بررسی میشود. در این فصل درباره تروریسم، بهویژه، مورد داعش نیز بحث میشود. در ادامه، برخی علل روانشناختی پیدایش تروریسم را که مشابه بیماری روانی است شناسایی و الگویی علّی برای تروریسم پیشنهاد میشود. این الگوی نوین رویکردهای جدید و قدیمیای که برای تبیین تروریسم به کار میرود (تروریست بهمثابه یک بیمار روانی در برابر تروریست بهمثابه یک فرد عقلانی) را در هم میآمیزد با این استدلال که تروریسم و افراطگرایی (مرحله پیش از تروریسم) ممکن است توسط عوامل مشابهی که منجر به شکلگیری بیماری روانی میشوند ایجاد شود، اما ممکن است درنتیجه متفاوت باشند به این دلیل که تروریستها در قالب گروههایی ادغام میشوند که در برابر سرکوب مقاومت میکنند حالآنکه این عامل در برابر بیماری روانی عاملی محافظتی است. در پایان، راهبردهای مبارزه با تروریسم بر مبنای الگوی بیماری روانی مطرح شده است.
در فصل هشتم با شاخه دورتر روانشناسی، یعنی فراروانشناسی، سروکار داریم. یافتههای این رشته حاشیهای برای پیشبرد ایدههای سازهانگاری درباره آگاهی جهانی به کار گرفته میشود. بهویژه، رویکرد الگزاندر ونت درباره آگاهی دولت در این فصل بررسی شده، از آن برای بسط نظریهای درباره آگاهی جهانی استفاده میشود که همراستا با پروژه آگاهی جهانی در دانشگاه پرینستون است. همچنین استدلال میشود که جهان از حیث آگاهی و در سطح جهانی از پیش متصل و به هم مرتبط است حتی اگر شهروند جهانی و ارتباط جهانی فراگیر و جامع نداشته باشیم. سپس، رویکردهای معنوی (در مفهوم «روانشناسی بینالمللی») به کار گرفته میشود که این بحث مطرح شود که انسانها بهمنزله افراد نیاز دارند روابط شفقتآمیزی در سطح جهانی با یکدیگر داشته باشند. در واقع، این فصل نشان میدهد که با خواندن روانشناسی میتوانیم نظریههای روابط بینالملل را ارتقا دهیم و پیوندی میان این نظریهها با دانشهای جدید و ازپیشموجود که کارکرد مهمی برای نوع بشر داشته است برقرار سازیم.
فصل نهایی به مسئله صلح میپردازد. روانشناسی صلح همراه با بحثی درباره صلح در روابط بینالملل و مروری بر ادبیات صلح دموکراتیک ارائه شده است. به نظر میرسد این دو حوزه بینش ارزشمندی را به دست میدهند: صلح دموکراتیک میتواند بر روانشناسی صلح با برخی ایدههای نهادگرا تأثیر بگذارد، درست همانطور که روانشناسی صلح میتواند با ایدههایی درباره یکپارچگی شخصیت به کمک صلح دموکراتیک بیاید. این امر استدلالی است به نفع دموکراسی جهانی در چارچوب دولت جهانی دموکراتیک و همچنین مسئله ناتوی جهانی، بهویژه، با حضور روسیه یکپارچه. اندیشههای حوزه روابط بینالملل و روانشناسی صلح در ترکیب با برخی از آثار و نوشتهها در خصوص اندیشه دولت جهانی و واقعگرایی این استدلال را مطرح میسازد که ما باید به دنبال جهانی هماهنگ در سطحی فراگیر با دموکراسی جهانی، پارلمان جهانی و ناتوی جهانی باشیم.
کتاب «روانشناسی سیاسی بینالملل؛ جستارهایی درباره رشتهای نوین» تألیف آنا کورنلیا بیر توسط مجید علائی ترجمه و به همت انتشارات لوگوس به بهای 80 هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما