قهوه، یک نوشیدنی و کافی شاپ، فقط یک «لوکیشن» در زندگی مدرن است؛ اما چرا ادبیات ما به سمت این لُکنت بزرگ رفته است؟ سعید تشکری در یادداشتی به این موضوع پرداخته است.
«به خوبی مشخص است که بوی قهوه می دهیم. این که هنر ادبیات ما به سمت و سوی جهانی شدن پیش می رود، نه جای شک است و نه بحث؛ اما مکانیسم وسهم ِ «ادبیات فدراتیو» در این میان چیست؟ بوی قهوه در ادبیات یک گرایشِ فاشیستیِ یکدست شده است. حتی در یک گرایش مدرن. دامنه ی این بحث به برگزاری جشنواره های داستان نویسی بومی ما می رسد؛ همان بحثی که «آگستو بو آل» هنرمند برجسته تئاتر برزیل بر مشارکتی بودن ِ هنر و ادبیات ملی برزیل پافشاری می کند؛ یعنی بوم و پرسش های یک اقلیم را در ادبیات با حفظ قومیت در پارامتر ملی دید. ما رفتارمان چگونه است؟ همان بوی قهوه و کافی شاپ بازی است که بیان هنری ادبی ماست. مقصود گفتن علیه چیزی که همه ما آن را پذیرفته ایم، نیست؛ بلکه از فقدان جدی ترین مقوله جمهوری ادبیات حرف می زنم. تعریف «گوته» نویسنده و شاعر بزرگ آلمانی شاهد این مدعاست. او نه «آرمانشهر»جوست و نه «ایرانشهری» فکر می کند؛ او تبیین گر «جهانشهری» است.
دیوان «غربی _ شرقی» گوته با این ابیات آغاز میشود:
«بیست سال را سپری کردم
وز آنچه تقدیرم بود، بهره بُردم
روزگاری همه خوش، پیدرپی
همچو دورانِ زمامداری برمکیان»
از نخستین سفر گوته به ایتالیا تا زمان مرگ «یوهان فریدریش شیلر» و پایان نبرد «یِنا»، بیست سال سپری شده است؛ سپتامبر سال ۱۷۸۶ تا اکتبر سال ۱۸۰۶ میلادی. بیست سال تجربه آموزی، دانش پژوهی، سیر و سلوک و گشت و گذار؛ سالهایی چنان نشاط آور و پُربار که گوته آن را با دوران حکمرانی خاندان ایرانی «برامکه» -که با شکوفاییِ فرهنگ و دانشهای گوناگون در بخش بزرگی از مشرق زمین همراه بود- مانند میکند؛ اما اکنون زمانه دیگرگون شده و عمر گوته نیز از پنجاه و پنج فزونی یافته، سالهای خوش جوانی و دوران لذت بخش میانسالیاش بهسر رسیده؛ و همزمان با آن دگرگونی ژرفی در روح و سبک آثارش پدیدار شده است. واپسین سالهای عمر گوته دوران پختگی و کمال هنری اوست؛ و دستاورد این دوران «دیوان غربی- شرقی» و «حقیقت و مجاز» است. یکی دفتر خاطرات او و دیگری زندگینامه اوست.
گوته در این سالها آهنگ «هجرت» دارد؛ عزم سیر و سلوک. میخواهد که از جار و جنجال و قیل و قال زمانه بگریزد. گم کردهای دارد، خود نیز نمیداند؛ لیک این قدر داند که چیزی هست و او گم کرده است. سالهاست که در جست و جوست. توشهباری نیز برای سفرِ دور و درازش گرد آورده است؛ و دیر زمانی است که در انتظار فرصت مناسبی نشسته است.
آنگاه که جنوب و شمال و غرب از هم میگسلند؛
در هنگامهای که امپراتوریها به لرزه درمیآیند
و تخت و تاجها واژگون میشوند
بهشرقِ پاک پناه بَر!
و بیازمای هوای پدرسالاری را.
اکنون آیا ما سنت ِ گوته را در فدراتیوسازی جهانشهر خود مهیا ساخته ایم؟ فردوسی در جایی از «شاهنامه» ستُرگش می گوید: چنانیم بی تو که ماهی در آب!
قهوه، یک نوشیدنی و کافی شاپ، فقط یک «لوکیشن» در زندگی مدرن است؛ اما چرا ادبیات ما به سمت این لُکنت بزرگ رفته است؟ جوایز ادبی چه وقتی صِحّه بر این فدراتیونویسی گذاشته است؟ گوته میگوید: «هرچیزی به جای خویش نیکوست!» آدمی در طول زندگی همواره میآموزد تا به اهمیت این سخنِ حکمتآمیز بیشتر پیبَرد. از این سخن چنین برمیآید که زمانی خاموشی و دگر وقت لب به سخن گشودن رواست؛ و این بار گوته طریق اخیر را برگزیده است؛ زیرا که اگر «روزگارِ جوانی، بایسته کار و کوشش، پیرانهْ سر، شایسته اندیشیدن و آگاهیدن است».
اما چطور میشود که افرادی چون گوته برخلاف جریان عمومی چنین گرایش هایی پیدا میکنند؟ بنا به نظر «مومسن» در عصری که گوته میزیسته است، افرادی در کشورهای دیگر قبل از گوته بودهاند که با نگرشهای متفاوت سراغ اسلام رفتهاند؛ به طور مثال همان ترجمه «جرج سیلز» که با سوگیریهای کمتری همراه بود و یا در فرانسه «بارتلمی د هربولت» با تألیف کتاب خود درباره مطالعات شرقشناسانه، بنیان دیدگاه جدیدی را نسبت به اسلام بنا مینهد. «بارتلمی» یک شرقشناس فرانسوی است که کتاب ذکرشدهاش یک اثر «دایرة المعارفی» است و در آن به خیلی از مفاهیم و موضوعات مرتبط با اسلام پرداخته است که بیشتر رویکرد علمی و شناختی دارد و قلم وی از پیش زمینههای منفی نسبت به مابقی پژوهشهایش دورتر است و دید منصفانهتری دارد. ادبیات و هنر فدراتیو «بسنده نگار» نیست؛ چون می کوشد تا بخشی از یک ادبیات ملی و جهانی را تثبیت کند. تمرکز جدی ما بر این رفتار هنری و ادبی چیست؟ چرا «تز» نداریم؟واکنش «آنتی تز» هم نخواهیم داشت؛ و «سنتزی» هم صورت نمی گیرد. مجدانه می خواهم بگویم گونهای فرار از اقلیم در ما صورت گرفته و «جهان کافه» بر رفتار نوشتاری مشابه شکل جمعی دارد بروز می کند. بی هیچ انسجام «جهانشهری» و عضویت در «فدراتیوِ فستیوال ِ ادبیات جهانی». عدم مشارکت در اقلیم همان دوری گزینی از «جهانشهر» است. ما متصوریم « ادبیات کافکایی» با رویکرد «هدایت اندیشی» ما را به فراسوی ِ جهانی می برد. «توماس مان» رمان نویس بزرگ اعلام می کند به قول «تورگنیف» روسی همه از زیر «شنل ِ گوگول»بیرون آمده ایم. یعنی آیا ما هم از بر شنلِ «هدایت» بیرون آمده ایم؟ پس سهم دیگران چه میشود؟ همان «تورگنیف» شریف به قول «توماس مان» اعلام می کند پس تکلیف «تولستوی» با آن داستان های اکسپرسیونیستی اَش چیست؟ نگاه ایمانی اَش چه می شود؟ «لِرمانتوف» بزرگ هم هم دوره ی هر دو است و هیچ شباهتی به آن ها ندارد. «پوشکین» بزرگ را «گوته ی شرق» می نامند! بحران همین جاست. عاشقانه های «تورگنیف» چه شباهتی به «تولستوی» دارد؟ دکترای افتخاری آکسفورد دارد؟ «جهانشهری» می نویسد و نه «اتوپیایِ روسی». «تورگنیف» در زندگی شخصی اصلا خوشبخت نبود و دخترانش بسیار به او زخم زدند؛ اما «جهانشهر» تورگنیف از شخصی نویسی تهی است. در جهان معاصر به «آگستو بوآل» بر می گردم. او را «برشتِ معاصر» در تئاتر می دانند؛ اما همچنان دغدغه ایجاد مشارکت دارد و نه «پیروی سازی» و «گرته». تکلیف ما با خودمان نامشخص است. فاقد «میراث داری» هستیم؛ پس «ارثی» هم نمیگذاریم. این همان بوی قهوه و تلخی است که در «کافه نشینی» ادبیات ما را احاطه کرده است. بوی دود می دهیم؛ اما دَم نکشیده ایم؛ خام هستیم؛ «پُخته خواری» می کنیم؛ و «والذاریات» می نویسیم.
«مرشکوفسکی» بعد از مرگ «پوشکین» اعلام می کند پایان ادبیات در ظهور کلمه است. چرا؟ چون ادبیات فاقد «بار ِکُمیک» شده است. اما ما، بله ما همان «بار کمیک» شده ایم. «داستایفسکی» همان «بار کمیک» ادبیات روسیه است. «راسکولینکف» همان بارِ «کمیک تراژدی» است. «جهانِ تاریک ِ صَرعیِ آخرالزمانی» داستایفسکی ما را بلعیده است. روح «شکسپیر انگلیسی» و «مولیر فرانسوی» از قرن شانزدهمین در او حلول می کند. «ادبیات مقدس روسی» فرو می ریزد؛ اما «هدایت» برای ما «تابو سرپاست»؛ چون چوبی خشک هستیم؛ نه تر و تازه. دقیقا به قولِ «مِرِشکوفسکی» که می گوید فاصله «گوگول تا پوشکین» گذار از «آفرینش ناآگاهانه به آگاهی خلاقانه» است. تکلیفم با «بوی قهوه» روشن است. تا کی می خواهید بوی «هدایت» بدهید و «کامووار» زندگی کنید و «شابلونِ ادبی» شما «هدایت» باشد؟ دوران این «امپراتوری مُقلّدی» در همه جهان گذشته است. «جهانشهرِ گوته» همچنان زنده است، فقط اگر در بگشایید، آفتاب به رفتار شما میتابد!»
نظر شما