اکران تئاتر «آمده بودیم اینجا بمیریم» به نویسندگی و کارگردانی مریم منصوری بهانهای شد تا در یادداشتی به معرفی این اثر بپردازیم. اثری که تا پایان خردادماه در تماشاخانه سرو اجرا میشود.
این را گفتم تا بگویم که مریم منصوری تصویر کریه جنگ را خوب به حرف درآورده است و نتیجه آن نمایشنامهای شد که توانست در چندین جشنواره مورد توجه قرار بگیرد. او حالا کلمات ردیف شده از بغض مردم خرمشهر را روی صحنه برده است؛ چراکه نمایشنامه تا زمانی که اجرا نشود، نیمه جان است. منصوری که سالهاست نامش برای اهالی هنر و ادبیات آشناست، این بار نیز به خوبی از پس کار برآمده تا از درد و رنج زنان و مردان جنگزده حرف بزند.
داستان درباره یک خانواده شش نفره خرمشهری است که تنها چند روز پس از پایان جنگ به اصرار مادر به خونینشهر برمیگردند؛ در حالی که در زمان اشغال خرمشهر دو عضو خود را در شهر جا گذاشتهاند و هر کدام از این دو سرنوشت متفاوتی دارند. مادر بیتاب دختر و پسر بزرگش است؛ پدر از شنیدن حرفهای مردم درباره دختر جاماندهاش لال شده، پسر شور نوجوانی دارد و از داستان خواهر چیزی نمیداند و دختر شهر را بدون معشوقش نمیتواند تحمل کند.
همین چند خط کافی است تا متوجه شوید که منصوری در این نمایش داستان خانوادهای را به صحنه میبرد که حتا با پایان جنگ نیز روزگار دست از سرشان برنمیدارد. درست است که پدر از درد لال شده و برادر از حرف مردم غمگین است؛ اما داستان یک داستان رئالیسم زنانه است. شاید باید با الکسویچ در عنوان کتابش مخالفت کنم که میگوید: «جنگ چهره زنانه ندارد»؛ چراکه همیشه بیشترین رنج جنگ برای زنان بوده است؛ مادران چشم انتظار، مادران داغدیده، همسران چشم به راه، زنان تنها مانده، دختران محروم از آغوش و نوازش پدر؛ پس جنگ هر چقدر هم که برای مردان سخت و دردناک باشد، میآید و میرود و رنجش برای زنان است؛ از این رو باید گفت که شاید جنگ جبهه زنانه نداشته باشد؛ اما عجیب چهره و رنجهای زنانه دارد.
مریم منصوری این رنجها را با خلق کاراکترهایش، مثل مادر (با بازی بسیار درخشان ندا گلرنگی)، آفاق که به عشق بهروز (همسرش) در خرمشهر ماند و اسیر بعثیها و از آن بدتر حرف مردم شده است؛ سلما که اصلا از سیاست سر درنمی آورد اما معشوقش سر از گروهکها درآورده و او اصلا نمیداند که امیر زنده است یا مرده، به خوبی به مخاطبان نشان داده است.
از آنجایی که مریم منصوری شاعر و نویسندهای تواناست، این وجه او نیز به خوبی در مونولوگهای او بهخصوص در بخش پایانی نمایش که پدر لب به سخن میگشاید، به خوبی به چشم میآید، با این حال شاید مخاطب کم حوصله امروز چندان با طولانی بودن این مونولوگها کنار نیاید و آن را نپسندد؛ از این رو شاید تنها ایرادی که مخاطب بیحوصله امروز بتواند از این نمایش بگیرد، این قسمت است.
درباره طراحی صحنه باید گفت که با اینکه میشد از جزئیات بیشتری برای بیان موقعیت استفاده کرد؛ اما به اعتقاد من این سادگی یکی از ویژگیهای این نمایش است؛ چراکه انتظار من از مریم منصوری بهعنوان یک نویسنده و شاعر، این است که بیش از هر چیز با کلمات به سمت مخاطب بیاید و در یک نمایشی با محور جنگ با ارتش واژهها ذهن مخاطبان را فتح کند.
اگر بخواهم به بازیها بپردازم باید بگویم که اکثر بازیگران به خوبی از پس نقشهایشان برآمده بودند و اگر از بازی خوب ندا گلرنگی و حسن پوشایی که بیانگر بغض فروخورده مردم خوزستان است، بگذرم باید بگویم که بازی پرهام رویین در این نمایش چشمنواز بود. بازیگر نوجوان جیرفتی که پیش از بازیگری چندین بار شانساش را در جشنوارههای مختلف اجرا آزموده و توانسته بود نتایج قابل توجهی نیز کسب کند.
با توجه به همه نکات گفته شده باید گفت که مریم منصوری در این اثر کار قابل توجهی را پیش روی مخاطب به نمایش درمیآورد؛ شاید باید طعم جنگ را چشیده باشی تا دیدن این نمایش زیر زبانت مزه کند؛ شاید باید غم جنگ داشته باشی تا بفهمی، در عنوان این اثر چه غمی کمین کرده تا در سکانس پایانی به روح و قلبت حمله کند.
نمایش که تمام شد، وقتی پا در خیابان طالقانی گذاشتم زیر لب آهنگ «جنگزده» محسن چاوشی را زمزمه میکردم:
«تو خونم جنگ تحمیلی/ تو خونت ملک اجدادی
خرابم مثل خرمشهر/ ولی تو خرم آبادی»
نظر شما