پنجشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۰ - ۰۷:۴۷
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ مرتضی میرحسینی ـ سامرست موام دربارهاش مینویسد: «او هرچه را که میدید و میشنید یادداشت میکرد. هرجا که میرفت، دفترچه یادداشت خود را میبرد و وقتی به چیزی برمیخورد که ممکن بود به دردش بخورد، یا خودش فکری به خاطرش میرسید، یا مطلبی از دیگری میشنید، فوری آن را یادداشت میکرد. وقتی امکان داشت، به دیدن صحنه داستانهای خود میرفت و گاهی برای دیدن یک خیابان یا یک خانه که میخواست توصیف کند، سفرهای دور و دراز میکرد.» او از بالزاک میگفت، که احتمالاً دربارهاش شنیده یا خواندهایم که برای خلق آثارش بهای سنگینی پرداخت و حتی در آغاز راه، گویا تا اواخر دهه 1820، شکست و سرخوردگی را تحمل کرد. بیستم مه 1799 در تور، در غرب فرانسه متولد شد و برای تحصیل به پاریس رفت و آنجا به نویسندگی دل بست. همان سالهای گمنامی داستانی نوشت و آن را برای یکی از ادیبان سرشناس – که مدرس دانشگاه هم بود – فرستاد. آن استاد هم به صراحت به او گفت: «هر کاری دلت میخواهد بکنی، بکن؛ جز نویسندگی.» اما این پاسخ، هرچقدر هم تلخ و دلسردکننده، تصمیم بالزاک برای نویسندهشدن را تغییر نداد. البته مسیری را که تا آن زمان طی کرده بود مرور کرد و عیب و ایرادهای کارش را شناخت. باز هم نوشت و میگویند بیشتر روزها نزدیک به 16 ساعت کار میکرد. خستگی و بیخوابی و تنهایی را تحمل میکرد و مینوشت. باورهای متضادی داشت و شاید از این حیث پاریسیهای قرن نوزدهمی را بازتاب میداد که هم برای ارزشهای رو به افولی مثل محوریت خانواده در جامعه یا ضرورت نقشآفرینی ریشسفیدها در تدبیر مسائل حسرت میخورد و هم معیارها و هنجارهای جدید را -که نافی ارزشهای قدیمی بودند– تحسین میکرد. هم زندگی روستایی به دور از هیاهو را دوست داشت و هم پاریس (و شهرهای بزرگ) را فرورفته در فساد و تباهی میدید؛ اما زندگی در دومی را به اولی ترجیح میداد. دلبسته پول بود و زندگی پرحاشیه و مسرفانهای هم داشت و گویا همیشه به این و آن بدهکار بود. هم نجابت را فضیلتی بزرگ میشمرد و هم مردان سرکش و ستیزهجو –مثل شخصیت ووترن در رمان باباگوریو– را میستود. چون دانشآموز منضبطی نبود، هیچوقت دستور زبان فرانسوی را درست یاد نگرفت و اهلفن گفتهاند (و میگویند) گاهی معمولی و گاهی حتی بد مینوشت و بیشتر اوقات به زیادهگویی میافتاد. اما با شخصیتپردازیهای قوی و خلق صحنهها و تصاویر زنده و ملموس آن نقایص را میپوشاند و رمانهای عالی مینوشت. او با آثارش مرزها و ظرفیتهای «رمان» را توسعه داد و به چهرهای مهم در تاریخ ادبیات جهان تبدیل شد. تا جایی که بسیاری از نویسندگان بعدی از جمله غولهایی مثل گوستاو فلوبر، چارلز دیکنز و امیل زولا، کمتر یا بیشتر از او تأثیر گرفتند. مجموعه آثارش که او در آنها زندگی جمع بزرگی از آدمهای رنگارنگ (یا به قول خودش «یک اجتماع کامل») را روایت میکند «کمدی انسانی» نام دارد و طبق اطلاعات دایرهالمعارف بریتانیکا حدود 90 عنوان را در خود جای میدهد که از 1829 تا 1847 یکی بعد از دیگری منتشر شدند. خود بالزاک تابستان 1850 از دنیا رفت. شماری از آثارش – با کوشش مترجمان مختلف در سالهای مختلف - به فارسی هم ترجمه شدهاند که از بین آنها میتوانیم از: آرزوهای بربادرفته، باباگوریو، دهقانان، در تماشاخانه شیطان، کشیش دهکده و چرم ساغری نام ببریم.
نظر شما