خواندن عمیق، کنشی هدفمند است. خواندن برای امتحاندادن و نمرهگرفتن یا برای یادداشتبرداری، خواندن عمیق نیست، بلکه «خواندن ابزاری». هدف خواندن، گفتوگوکردن برای پرسیدن است.
چگونه باید متنی را خواند تا بتوان با آن ارتباط خلاق برقرار کرد؟ بدترین شیوه، روخوانی و تلاش برای حفظ کردن آن است. متنهای دانشگاهی اصیل برای این نوشته نشدهاند تا به خاطر سپرده شوند، بلکه برای این نوشته شدهاند که به چالش کشیده شوند و گفتوگویی را به وجود آورند. حفظ کردن، «خواندن سطحی» است. این شیوه خواندن، شیوه رایج و غالب در میان دانشگاهیان است. خواندن سطحی نه تنها مانع از رسیدن به فهم تازه میشود، بلکه زجرآور و آزاردهنده است و مانع از چشیدن لذت متن هم میشود. برای همین لازم است هر دانشجو و مدرس دانشگاهی برای نجات از رنج و عذاب سطحی خواندن چارهای بیندیشد. البته بسیاری برای همیشه، خواندن را کنار میگذارند. بسیاری دیگر نیز با این خواندن زجرآور کنار میآیند و لنگان لنگان آن را ادامه میدهند. اما اینها کمکی به ما نمیکنند، زیرا ما به خواندن اثربخش نیاز داریم. نمیشود خواندن را کنار گذاشت. خواندن جمع کردن معانی است. به قول حافظ «چون جمع شد معانی، گوی بیان توان زد».
اما خواندن اثر بخش چه خواندنی است؟ پاسخ ساده و روشن آن این است: خواندن عمیق. برای ارتباط برقرار کردن با متن، نیازمند «خواندن عمیق» هستیم؛ خواندنی که بتوان به فهم تازه ای رسید. برای «خواندن عمیق» با ذهن خالی سراغ متن نرویم. قبل از اینکه متنی را گوش دهیم یا بخوانیم، لحظه ای مکث کنیم که از این متن چه چیزی را میخواهیم. پیشاپیش سؤالاتی در ذهن مان طرح کنیم و دنبال این باشیم که آنها را پاسخ دهیم. کار نادرست دیگر هم این است که با این پیش فرض متن را بخوانیم که لزوماً مطالب این متن، درست یا نادرست است. ما متنها را نمیخوانیم به منظور ستودن یا سرزنش کردن، بلکه برای ارزیابی کردن و یافتن نکاتی تازه و فهمیدن میخوانیم. نگرش خصمانه یا ستایشگرانه مانع فهمیدن میشود. ممکن است ما نویسنده یا دیدگاهی را دوست داشته یا نداشته باشیم؛ این به معنای این نیست که متن او را ارزیابی نکرده پذیرا آن یا منکر آن شویم. متن به هرحال باید ارزیابی و نقادی شود تا رخداد فهم ممکن شود. خب، چگونه موضع نقادانه به متن پیدا کنیم؟ در این باره بسیار سخن گفتهاند. شاید همه مباحث تفکر انتقادی برای همین موضوع است. نمیشود و نمیخواهم در اینجا تفکر انتقادی را بحث کنم. هدفم صرفا بیان چند نکته کوتاه برای بهتر کردن کیفیت کنش خواندن است.
قبل از اینکه متن را شروع کنید به خواندن، ببینید چه سوالاتی، چه موضع و چه ایدهای را میتوانید از این متن انتظار داشته باشید. از خودتان سؤال کنید برای مثال در کتاب «مردم نگاری هنر» چه فکر و ایدهای هست. کافیست دقایق کوتاهی صرف کنید تا وقتی متن را میخوانید با آن ارتباط برقرار کنید. گادامر در کتاب مشهورش «حقیقت و روش» میگوید «فهمیدن» وقتی اتفاق میافتد که افق ذهنی خواننده با افق متن درآمیخته شود. حال زمانی که شما افق ندارید یا نسبت به افق ذهنی خودتان وقوف ندارید یا سعی نکردید آن را به دایره خودآگاهی تان بکشانید در رویارویی با متن موضع انفعالی پیدا میکنید. وقتی با موضع انفعالی به متن نگاه میکنید امکان ارتباط عمیق ذهنی، شناختی و عاطفی با آن را از دست میدهید.
بنابر این، خواندن عمیق یعنی خواندن فعالانه، مشارکت جویانه و خواندن دارای موضع(Stand point). خواندن عمیق، خواندنی است که شما افق دارید و نسبت به افق ذهنی خودتان تا حدودی آگاهید. خواندن عمیق وقتی اتفاق میافتد که ما توانایی مشارکت در فعالیت خواندن را پیدا کنیم. مشارکت در فعالیت خواندن یعنی اینکه آن افق معنایی که متن میگشاید با حضور ما و با خواندن ما رُخ بنماید، یعنی امکان این را پیدا کنیم که معانی آشکار و پنهان نهفته در متن را بفهمیم و بتوانیم موضع کلی متن را شناسایی کنیم. لازمه این کار این است که متن را در چارچوب تصویرهای بزرگتری قرار دهیم. تصویرهای بزرگ تر همان زمینه معرفتی و اجتماعی است که متن در آن نگارش شده است. همچنین بتوانیم بین تجربه زیسته خود، بین ادراک شهودی و بین تمام کلیت وجودی مان با آن چیزی که در متن است دیالوگ و ارتباط برقرار کنیم. در زمان خواندن خود را باید شناخت و آن خویشتن را به صدا درآورد و بعد آن صدا را با صدای متن درگیر کرد. این درگیری است که فهمیدن را ایجاد میکند و حرفهای تازه، فکرهای تازه و گفتگوهای تازه ای را به وجود میآورد.
خواندن عمیق، کنشی هدفمند است. خواندن برای امتحان دادن و نمره گرفتن یا برای یادداشت برداری، خواندن عمیق نیست، بلکه «خواندن ابزاری». هدف خواندن، گفتوگو کردن برای پرسیدن است. ما باید زمانی که متنی را میخوانیم پرسش داشته باشیم و نیز به این توجه کنیم که نویسنده به چه پرسشهایی پاسخ میدهد. مهم نیست که پاسخ نویسنده در خاطر ما بماند یا نماند، اما این مهم است که بدانیم نویسنده چه پرسش یا پرسشهایی را مطرح کرده است و ما چه پرسشی داریم. برای مثال وقتی کتاب «مردم نگاری هنر» را میخوانید باید تشخیص دهید در هر فصل آن چه پرسشهایی مطرح شده است. البته منظور از پرسش، گزاره ای نیست که علامت سؤال دارد.
منظور از پرسش، چالش و آن ایدهای است که نویسنده مفروض دانسته و سعی کرده تا با آن چالش دربیافتد؛ یعنی آن چالشی که فرا روی موضوعی، رویدادی یا واقعیتی قرار میگیرد. مثلاً در فصل دوم کتاب «مردم نگاری هنر» درباره پیوندهای جامعه شناسی و هنر چالش مهمیاست و آن این است که پیوند جامعه شناسی و هنر، پیوند طبیعی، بدیهی و سر راستی نیست. به همین دلیل اگر توجه کنید این متن میگوید که پیوند یا رابطههای احتمالی جامعه شناسی و هنر را رابطهای بدیهی نپنداریم. پس تلاش شده تا از این پیوند آشنایی زدایی یا بداهه زدایی شود. به تعبیر بوردیو جامعه شناسی، علم است و هنر علم نیست و اینکه این تعارض را چگونه میشود فهم کرد.
همچنین در فصل دوم پرسش متن این است که چطور هنر با قدرت درآمیخته است. این پرسشی است که رویکرد پسااستعمارگرایی، مارکسیستی، فمینیستی و رویکردهای دیگر پیوندهای قدرت و هنر یا هنرها را توضیح میدهند. لازم نیست پاسخهایی را که به آن داده شده حفظ کنید یا این پاسخها را بپذیرید. همین قدر کفایت میکند که دریابید فهم پذیر کردن روابط قدرت در هنرها از ارکان بینش جامعه شناسانه است. از همین زاویه است که میتوان با ادراک شهودی، ذهن تحلیلی و بینش جامعه شناختی در زمینه هنرها در ایران یا هر جا و هر زمان دیگری تحقیق کرد.
فرض کنید کتاب دیگری در زمینه نقد هنری را بخوانید که جامعه شناسی هنر نیست. در نقد هنری ممکن است با پرسش جامعه شناسانه روبرو نشوید، چون مسئله آنها چیز دیگری است. بنابراین در خوانش هر متنی باید ایده، چالش و پرسش اصلی آن را فهم کرد و تلاش کرد نقادانه پیش فرضهای متن را کاوید و درباره آن تردید کرد. لازمه این تردید کردن هم این است که پرسش متن را از زاویه دیدگاه رغیب یا دیدگاه متضاد و مخالف دیدگاه متنی که دارید ارزیابی کنید. همچنین میتوانید درباره اجزاء متن و شیوه استدلال کردن نویسنده چون و چرا کنید. این را خواندن انتقادی میگویند.
خواندن انتقادی وقتی است که ما متن را میخوانیم و درباره متن بحث و گفتگو میکنیم. ایدههای متن را با خود و دیگران در میان میگذاریم. خواندن انتقادی خواندنی است که ما نسبت به متن انفعالی برخورد نمیکنیم. خواندن انتقادی شکلی از خواندن عمیق است.
کسی که موضع پیدا کند، افق داشته باشد و خویشتن را هنگام خواندن داشته باشد، این خویشتنها خواهد بود که خواندن را تجربه میکند نه چشمها و جسمها. این وجودهای ماست که باید تجربه خواندن را پیدا کند نه دستها و نه سر واندامها. کتابها و مقالهها را به شلاقهایی برای شکنجه دادن جسم خودمان تبدیل نکنیم، بلکه برعکس کتاب را تبدیل به راهبردی برای پرورش افکار، عواطف و پرورش خویشتن مان کنیم. این بهترین کاری است که میشود با کتاب و متن کرد. قدر مسلم کم هستند افرادی که با کتاب و مقاله به این نحو برخورد میکنند.
در اینجا صحبتم را با تأکید بر این نکته به پایان میبرم که خواندن عمیق و در واقع موضع تفسیری داشتن نسبت به متن، شکل دادن به یک صدا، این خود بودن و داشتن یک خویشتن، شاید ارزشمندترین چیزی است که دانشگاه باید به ما اعطا کند. اگر کسی آمد دانشگاه و این را به دست نیاورد به طور کلی چیزی را به دست نیاورده است. گمان نکنید در اینجا چیز دیگری هست که میشود به دست آورد.
نظر شما