از شروع کار ترجمهتان بگویید. از چه زمانی به طور حرفهای ترجمه را شروع کردید؟
حقیقت این هست که از زمانی که با زبان آلمانی آشنا شدم به نحوی کار ترجمه را هم شروع کردم. شاید کمی عجیب به نظر بیاید؛ اما همیشه در ذهنم زبان فارسی و زبان آلمانی شبیه دو تیم فوتبال رو در روی هم قرار داشتند. حتی تا به امروز. به این شکل که کلمات مثل توپ بین دو زبان در حال رفت و آمد هستند. تلاش میکردم با شنیدن هر کلمه آلمانی معادل فارسی آن کلمه را پیدا کنم. یا برعکس. از این کار لذت میبرم. بعدها که تسلط بهتری روی زبان آلمانی پیدا کردم کتابهای آلمانی که به فارسی ترجمه شده بود را میخریدم و با متن اصلی مقایسه میکردم. یک صفحه از متن اصلی را میخواندم و بعد برای خودم آن صفحه را ترجمه میکردم حالا یا در ذهنم یا مینوشتم. بعد ترجمه خودم را با متن فارسی مقایسه میکردم. تقریبا به این شکل میشود گفت ترجمه کردن را یاد گرفتم. که البته هنوز این روش ادامه دارد. برای شروع به سراغ داستانهای کوتاه رفتم. اولین ترجمهای که کار کردم داستانی بود از یودیت هرمان. به نام «زنی از بالی»، که در ماهنامه تجربه به چاپ رسید. بعدتر داستان کوتاه دیگری از اینگو شولتسه نویسنده آلمانی ترجمه کردم. این مجله مصاحبهای اختصاصی با یودیت هرمان به مناسبت انتشار کتاب لتیپارک از یودیت هرمان انجام داده بود که ترجمه متن مصاحبه به عهده من گذاشته شد و همینطور اووه ویتشتوک منتقد برجسته آلمانی نقدی بر این کتاب نوشته بود که آن را هم ترجمه کردم. بعد به داستانهای پتر بیکسل پرداختم. البته باید به این نکته اشاره کنم که نشر سورکامپ حق چاپ فارسی این اثر را به انتشارات آفتابکاران واگذار کرد. چه ویژگی در کارهای بیکسل بود که باعث انتخاب آثار او برای ترجمه شد؟
فکر کنم شش سال پیش بود که همسرم، کتابی با عنوان «بهترین داستانهای کوتاه آلمانی» به من هدیه داد. این مجموعه را مارسل رایش-رانیسکی نویسنده و منتقد آلمانی ـ لهستانی گردآوری کرده بود. در این کتاب به داستان مرد تنهایی برخوردم که سرگرمی بسیار عجیب و غریبی داشت. سرگرمیاش چیزی نبود جز قطارها. چیزی که مطمئنا برای دیگران عادی و شاید بی اهمیت جلوه کند. و همین علاقه به قطارها به او احساس خوبی میداد. من پتر بیکسل رو با داستان همین مرد یعنی «مردی با حافظهی قوی» شناختم. شهرت این نویسنده سوییسی همانطور که میدانیم به خاطر داستانهای کوتاهش است و از او به عنوان افسانه زنده در ادبیات سوییس یاد میشود. جملههای مختصر و بدون حاشیه یکی از دلایلی بود که من را به سمت داستانهای بیکسل کشاند. رساندن حق مطلب در یک صفحه و چند سطر قدرتی عظیم در نویسنگی میطلبد. البته زبان ساده و واضحی که پتر بیکسل به کار گرفته است در تضاد با محتوای پیچیدهی داستانهایش است. که از دید من این یک امتیاز برای او محسوب میشود. بیکسل اهل مقدمه چینی نیست. در اکثر مواقع اولین جملههای داستانهایش شما را به طرز ناگهانی وارد ماجرا میکند. یکی از مهمترین ویژگی داستان کوتاه. شروع داستان «میز میز است» را به یاد بیاورید: «میخواهم داستان پیرمردی را تعریف کنم که دیگر کلمه ای حرف نمیزد.». و یا مرد شیرفروش در ابتدا روی کاغذی مینویسد «امروز کره نداریم، متاسفم.»
به عقیده من جادوی بیکسل را هم نباید فراموش کنیم. جادویی که به طرز اعجابآوری خصیصههای انسانی، اتفاقهای عادی روزمره و روشهای زندگی انسانها را به نمایش میگذارد. به شکلی که خواننده پس از خواندن داستان که گاهی چند دقیقهای هم بیشتر به طول نمیانجامد گرفتار سحر او میشود. این توانایی در مجموعه خانم بلوم به شدت من را تحت تاثیر قرار داد. حسرت و کلافگی که در انتهای داستان «شبهایش» ذهن ما را به خود مشغول میکند شاید بارها با آن روبرو شده باشیم. تکرار و اجباری که آقای گیگون و کارمندها گرفتارش هستند و تنهایی که عمه خانم از آن گریزان است و موفق نمیشود.
در مجموعه پیش رو سه سبک مختلف از نوشتن را داریم کمی راجع به آن توضیح میدهید؟
این مجموعه حاصل پیوند زدن سه کتاب متفاوت از آثار بیکسل میباشد. پس طبیعی است که با سه سبک کاملا متفاوت روبرو باشیم. اما اینکه چرا بیکسل دست به این کار زده است پرسش آسانی نیست و شاید منتقدان و صاحبنظران حوزه ادبی پاسخ مناسبی برایش داشته باشند. به نظر من این نشانهای از قدرت و توانایی یک نویسنده است. تصور کنید کارگردانی که در ژانرهای متفاوت کارهای چشمگیری خلق کرده باشد.
بخش «سفر با قطار» داستانهای پر جزییاتتری نسبت به «داستانهای کودکانه» و «خانوم بلوم» این تفاوت ناشی از چیست؟
موضوع اصلی تمام داستانهای این بخش ایجاب میکند که نویسنده جزییات بیشتری را به دست خواننده برساند. قطار و مسافرت با قطار. به گفته خود بیکسل بحث زمان و صبر مطرح است. زمانی که ما به عنوان مسافر در قطار و در طول مسیر سفر در اختیار داریم و صبری که باید پیشه کنیم تا به مقصد برسیم. پتر بیکسل به نحو احسن از این دو عنصر سود برده است. با صبر و تحمل شخصیت مولر را به تصویر میکشد، از جزییات اطلاعات مردی با حافظه قوی برای ما میگوید، وقتی پای عشق و علاقه خودش یعنی مناظر شمال آلمان و روترفایل به میان میآید داستانها شاخ و برگ بیشتری به خود میگیرند. و البته چاشنی خیالپردازی بر جذابیت داستانها افزوده است. در بخش «در واقع خانوم بلوم دلش میخواهد با شیرفروش آشنا شود» با حذف فضاسازی مواجهیم این شکل از نوشتن پیرو چه سبکی است؟
به اعتقاد من فضایی وجود نداشته که آن را حذف کرده باشد. این تصمیم خود نویسنده است که تعیین کننده است. نویسنده با توجه به طرح داستان این انتخاب را در پیشروی خودش دارد. این یکی از شاخصههای بیکسل در مجموعه خانم بلوم است. برای بیان زندگی روزمره ما انسانها حتما نیازی به بسط دادن محیط و یا فرهنگ و شرح جو حاکم بر داستان نیست. این یک ویژگی ناب در داستانهای این مجموعه است. رخدادهای هر داستان میتواند در هر جایی اتفاق افتاده باشد. داستان «طبقههای ساختمان» ممکن است داستان هر ساختمان مسکونی در همسایگی خودمان باشد. شما در پشت پیرنگ داستانهای بیکسل فضایی مات و خلا میبینید. همین تاثیر داستانها را دو چندان کرده است. در داستان «کارتبازی» همین کافیست که بدانیم ما همراه با آقای کورت در رستوران یا کافه نشستهایم. ما اطلاعاتی درباره ساختمانی که خانم بلوم در آن زندگی میکند نداریم. احتیاجی هم نیست، چون این درگیری ذهنی خانم بلوم با خودش و شیرفروشی که هیچوقت او را ندیده، و اینکه مرد شیرفروش درباره او ممکن است چه قضاوتی کند اساس داستان را شکل میدهد.
شخصیتپردازی در داستانهای بیکسل بر چه اساسی شکل میگیرد؟
بیکسل به شکلی کاملا مستقیم شخصیتهای داستانهایش را به ما معرفی میکند. با صراحت و به کمک کلمههای ساده. «آدله هفتادودوساله همیشه تنها بود و از وقتی که مدرسه میرفت شپش داشت. در حالی که پول خردها را میشمرد عادت داشت با مرد شیرفروش لاس بزند.» من گاهی اوقات فکر میکنم بیکسل در حال تعریف کردن قصه برای بچههاست. گاهی همانطور که گفتم در ورای این سادگی محتوای پیچیدهای نهفته دارد. مثل شخصیت داستان «شیرها»، پدربزرگی که شیرهایش بی سر و صدا رفتند.
در مجموعه «داستانهای کودکانه» بیکسل به شوخی با اتفاقات و مسائل مختلف پرداخته کمی راجع به آن توضیح میدهید.
این مجموعه از دو جهت قابل توجه است. اول اینکه این کتاب تنها کتابی است که با عنوان کودکان برای بزرگسالان نوشته شده، و از طرف دیگر سبک ادبی استفاده شده در آن به هیچ وجه مناسب کودکان نیست. داستانها شاد و پر رنگ و لعاب نیستند، بلکه اکثرا محزون و خاکستریاند. با شخصیتهایی عادی و تنها روبرو هستیم که رفتارهای عجیب و غریبی دارند. نکته جالب داستانها در این است که همین شخصیتها این جرات و جسارت را دارند که قدم در راهی بگذارند که کسی تا به حال نرفته است، تفکری را عملی کنند که تا به حال سابقه نداشته است. جرات و جسارت بچهها، سوالهایی که بچه میپرسند، اینکه آیا زمین گرد است؟ و خودشان به راه میافتند تا ببیند ممکن است از آن طرف زمین به پایین بیافتند. بچهها گاهی دستشان را روی گوششان میگذارند و لج میکنند که دیگر نمیخواهند بشنوند و بدانند. البته به نتیجه هم نمیرسند اما حداقل تلاششان را کردهاند.
نظر شما