حبیب پیریاری نویسنده، یادداشتی بر مجموعه داستان «رشت، ساغریسازان، کوچه بلورچیان» اثر شهلا شهابیان نوشته و برای انتشار در اختیار ایبنا قرار داده است.
اگر نویسندهای محتوایی اجتماعی و نقادانه را در پیکره فرمی که نه الزاما بکر و نوآور که گریزان از قید مکررات، قراردادها و کلیشههاست، به مخاطب خود عرضه کند، میتوان در نگره دوقطبی «فرم-محتوا» او را نویسندهای موفق دانست. از برهمکنش دوسویه این دوقطبی پیشفرض، میتوان به تبیین نگاه نقادانه رسید: نگاهی که در آن چه گفتن و چگونه گفتن هر دو از صافی نگاه منتقد نویسنده گذر کرده و خروجی آن، اثری است که درصورت توفیق، هم مخاطب مضمونگرا که رسالت هنر را بیدارباش جامعه میداند، راضی نگه دارد و هم خواص و دستاندرکاران اهل «لفظ و حرف و صوت» را.
مجموعهداستان «رشت، ساغریسازان، کوچه بلورچیان» نوشته شهلا شهابیان در کلیّت خود تلاش موفقی است در ارائه داستانهایی با استخوانبندی روایی قوی و نگاه انتقادی به مسائل اجتماعی. در تحلیل عناصر روایی کتاب، نخستین عنصر قابل ذکر، نثر نویسنده است که تقریبا در تمامی یازده داستان کتاب، بهدور از سانتیمانتالیسم و جنسیتزدگی بوده و در عوض هماهنگ با موضوع، شخصیت و رخداد هر داستان قابلیتهای روایی اثر را پیش میبرد. نثر داستانها به فراخور نگاه انتقادی پیدا و نهان آنها، نثری است عریان و گزنده که دقیقترین الگوی آن را میتوان در داستان «خوشبختی همینجا، همینالان، روبهروی من نشسته!» (که نامی طعنهوار و آیرونیک است) مشاهده کرد: راوی داستان، زنی است از طبقه فرودست اجتماع که به هر ابزار و وسیلهای برای رسیدن به هدف سادهاش، زندگی بهتر، چنگ میزند و درنهایت هم آنچه برایش رخ میدهد، چیزی است خلاف میل و خواستهاش. نثر داستان، صراحت و عریانیِ هماهنگ با خشم فروخورده شخصیت را دارد و پیشبرنده داستان است.
خواندن داستانهای کتاب، در خواننده ایجاد ملال نمیکند؛ چراکه نویسنده به ایجاز، تعلیق و ضرباهنگ داستانهای کتاب توجه داشته است. نویسنده در رفتوبرگشتهای زمانی داستانها و یا در تداخل میان واقعیت و خیال و نیز در «کشف ماجرا»ی داستانها از انتقالهایی استفاده کرده که داستانها گیرایی آغازین و تعلیق کافی برای پیشبرد را داشته باشند. دو داستان «کلاغا چی دوست دارن؟» و «انگار دو تیله لاستیکی سیاه» چشمگیرترین شروعهای داستانی را در این کتاب دارند. اولی در پانزده سطر نخست خود ترسیمی دایرهوار از تمامی فضای داستان به مخاطب میدهد. با دیالوگی شروع میشود، چندسطر بعد به همان دیالوگ برمیگردد و پیش میرود. جملات آغازین داستان، کوتاه و کلمات، حسابشده و دقیق هستند. در داستان دیگر، «انگار دو تیله...» نویسنده در آغاز داستان فضایی مرکب از وهم و ترس را با توصیف مهمانخانهای در یک شب پیش میکشد و با ریتمی شتابناک تا انتهای داستان روایت را پیش میبرد. این داستان، از منظر تعلیق و ضرباهنگ، مهمترین داستان کتاب است.
جغرافیای شمال کشور، به تبع اصالت شمالی نویسنده، در اغلب داستانهای کتاب قابل ردگیری و مشاهده است؛ اما کاربست این جغرافیا در داستان های شهلا شهابیان منحصر به ارائه تصویری رئالیستی و یا ادای دینی شخصی و احساسی نیست و نویسنده کوشیده است زیستبوم آدمهای قصه را در تنیدگی با فرم و به اقتضای ضرورتهای هر داستان بهمثابه موجودی زنده و کارآمد، به کار ببندد. معنادارترین کاربرد جغرافیا در داستانهای کتاب، در داستان «ورفنما» رخ میدهد: داستانی لایهمند که با تکیه بر باورهای محلی (که عنوان داستان نیز متصل به همانهاست) و دقیقشدن در جغرافیای آدمهای داستان (لاهیجان)، به شکلی ماورایی و جادویی از رئالیسم دست بیاید و با حساسیت در انتخاب نامها و توصیفات و تاکید بر طبیعت (در برابر انسان)، کیفیتی لایهمند و حتی نمادین به خود بگیرد.
در میان داستانهای کتاب، دو اثر بهسمت فرمزدگی و پیچیدگی و دو داستان نیز بهسمت محتوا و بیان احساس و اندکی آسانگیری در روایت لغزیدهاند و طبیعتاً در سنجش فنی داستانهای کتاب، در جایگاهی متفاوت از داستانهای دیگر قرار میگیرند. دو داستان «دیگه وقتشه بری» و «شیدا سایه نداشت»، رخداد و تعلیق ذاتی پررنگی ندارند، دارای فضا و پیرنگهای کاملاً مشابه (صرفاً با تفاوت جنسیت راوی) هستند. هردو داستان با ایده اولیه حضور انسانی مُرده در دنیای آدمی که به راوی وابسته بوده، شکل گرفتهاند؛ اما این حضور، بیش از آنکه وجهی خیالانگیز یا باورپذیر داشته باشد، جنبه احساسی و غیرمنطقی به خود گرفته است. دو داستان کتاب نیز دچار فرمزدگی، علاقه نویسنده به پنهانکاری اطلاعات از خواننده شده و پرداختی گنگ و دیریاب دارند که لذت خوانش داستانهای قدرتمند دیگر این کتاب را از خود دور کردهاند: داستان «قورباغه شد پرید تو آب» با ارائه یکباره تعداد زیاد شخصیتها و نیز تشتت در روایت (که البته به تبع آشفتگی روحی-روانی راوی است) فهم ارتباط آدمهای داستان و کشف ماجرا را برای خواننده سخت میکند و داستان «این قصه مال کیه» که با قطرهچکانی اطلاعات در خلال پیشبرد مکانیکی بندهای داستان پیش میرود؛ آن هم نه بر مبنای رخداد، شخصیت یا موقعیت؛ بلکه بیشتر بر مبنای اراده نویسنده.
اگر به همان پیشفرضِ دوقطبی «فرم-محتوا» بازگردیم، باید بگوییم که داستانهای این کتاب، حرکتی هوشمندانه در میانه این دوسویه دارند؛ چراکه نگاه نویسنده به مسائل و مشکلات انسانی، بهخصوص مشکلات زنان در بستر علاقههایشان، نقد زندگی شهری با تاکید بر فضای سرد و بیرحم آن بهویژه در تقابل با زندگی سادهتر مکانهای کوچکتر و دور از پایتخت، سلطه جامعه بر خواست و عاطفه انسانهای طبقه فرودست، درونمایه اصلی داستانهای کتاب هستند که با نثر و توصیف دقیق و ریزنگر، تعلیق و ضرباهنگ مناسب و درهمآمیزی خیال و واقعیت و حال و گذشته، خواننده را با خود همراه میکنند.
مجموعهداستان «رشت، ساغریسازان، کوچه بلورچیان» نوشته شهلا شهابیان به همت نشر حس آخر در رشت به چاپ رسیده و تجربه نویسنده در مهارت داستاننویسی و نگاه تحلیلگر و نقاد او به انسان و اجتماع، آن را به اثری درخور خواندن و بحث و تحلیل بدل کرده است.
نظر شما