دوشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۰ - ۰۹:۳۰
اطلاعات ما به‌عنوان یک مسلمان درباره ائمه خیلی سطحی است

عترت اسماعیلی گفت: بعد از اینکه کار تحقیقی را شروع کردم به این موضوع شدیداً ایمان آوردم که اطلاعات ما به‌عنوان یک مسلمان و فرد مذهبی در مورد ائمه خیلی سطحی است. ما نسبت به شناخت امامانمان بسیار آدم‌های ناآگاهی هستیم.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) رمان «حاء مشدّد» با موضوع زندگانی حکیمه خاتون (س) و حدیثه خاتون (س) به قلم عترت اسماعیلی به نگارش درآمده است. داستانی که از روزهای پرالتهاب بعد از شهادت امام حسن عسکری و آغاز امامت امام زمان (عج)؛ روایت خود را شروع می‌کند و داستانش را با ماجرای تلاش خلیفه وقت برای یافتن امام عصر و به شهادت رساندن ایشان ادامه می‌دهد. «حاء مشدّد» داستانی است که از چند منظر برای مخاطب خود حرف‌های تازه‌ای دارد. نخست اینکه این داستان روایتی از زندگی و زمانه دو امامی را طرح می‌کند که در میان مردم آنطور که باید و شاید درباره زندگی ایشان شناخت حاصل نشده است. این به معنای آن است که اسماعیلی زاویه دید خود را در این داستان هوشمندانه انتخاب کرده است و سعی کرده با پردازش داستانی این رویداد، فصلی تازه در بازخوانی از این دوران بازگشایی کند. عترت اسماعیلی در دبیرستان در مدرسه عالی شهید مطهری درس خوانده است. در دانشگاه فلسفه غرب را تا مقطع لیسانس خوانده و بعد از دانشگاه دوره روزنامه‌نگاری و خبرنگاری همشهری را دیده حدود 14 سال روزنامه‌نگار و خبرنگار بوده است. به مناسبت نیمه شعبان سالروز میلاد حضرت ولی‌عصر(عج) گفت‌وگویی با او انجام داده‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

داستان‌نویسی را از کجا شروع کردید؟
شروع کار داستان‌نویسی من از اینجا بود که من یک سری از متن‌ها را که شبیه داستان بودند برای برنامه رادیو هفت فرستادم. برای آقای منصور ضابطیان. متن‌ها مورد توجه ایشان قرار گرفت و در رادیو هفت خوانده شد. بعد برنامه‌ای بود برای ماه محرم که من در پنج قسمت داستان‌هایی را درباره خیمه سادات اخوی نوشتم و‌ برای برنامه رادیو هفت فرستادم. وقتی که داستان‌ها در تلویزیون خوانده شد خیلی مورد توجه قرار گرفت و همکاران و استادانی که در روزنامه‌نگاری بودند، پیشنهاد دادند که داستان‌ها را برای چند ناشر بفرستم تا ببینم مورد توجه آنها قرار می‌گیرد یا خیر. طی همین پیشنهاد داستان‌های خیمه را برای انتشارات نیستان فرستادم. بعد از مدتی تماس گرفتند و گفتند که مورد توجه استاد شجاعی قرار گرفته و دعوت شدم به نیستان. در دیداری که با آقای سیدعلی شجاعی داشتم، قرار بر این شد که من داستان‌ها را بسط و توسعه بدهم. البته قبل از اینکه کلاس‌های داستان‌نویسی سیدعلی شجاعی را بروم، چند دوره با آقای جزینی کلاس‌های داستان‌ کوتاه گذرانده بودم.

چطور نویسنده شدید؟ آیا برای نویسنده شدن کلاس رفتید؟ چه کلاس‌هایی؟
من سال‌ها در روزنامه همشهری ماه و سپیده دانایی روزنامه‌نگار و خبرنگار بودم و به پیشنهاد آقای علی آقاغفار که سردبیر کتاب هفته بودند و خبرگزاری کتاب و همشهری محله، ایشان به من گفتند در متن‌هایی که می‌نویسی، زبان داستان دیده می‌شود. آقای مرتضی قدیری به من پیشنهاد دادند که کلاس آقای جزینی را بروم. این موضوع برای 10 سال پیش است. قبل از رفتن به کلاس آقای جزینی خودم یک سری داستان می‌نوشتم. داستان‌ها را برای برنامه رادیو هفت فرستادم. ولی شروع کلاس‌های داستان‌نویسی من با رفتن به کلاس‌های آقای جزینی بود. کلاس ایشان را رفتم و شروع کردم به نوشتن داستان کوتاه. ایشان هم که یک استاد پر از انرژی مثبت و همراه بودند. و بعد آشناشدن با آقای سیدعلی شجاعی، آشنا شدن با آقای بایرامی. رفتن به کلاس‌های آقای چرم‌شیر. رفتن به کلاس‌های فیلم‌نامه‌نویسی و انیمیشن زیر نظر استاد اخوان. همه اینها مقدماتی شد برای تجربه بهتر. در حال حاضر هم دارم کلاس آقای حمیدرضا منایی را می‌روم. دلم می‌خواهد مجموعه داستان‌های کوتاهی را که در کلاس ایشان می‌نویسم و ایشان دارند نقد می‌کنند را اگر اجازه بدهند و بپسندند در مجموعه داستان‌های کوتاه چاپ کنم.

به سراغ کتابتان برویم، اسم کتاب و طرح روی جلد آن چگونه خلق شد؟
قرار بر این بود که کتاب درباره شخصیت حکیمه خاتون نوشته شود. بعد از اینکه طرح اولیه نوشته شد، من شروع کردم به نوشتن فصل به فصل رمان. بعد از گذشت تقریباً چند ماه و نوشتن هشت فصل از رمان، در یک روز به این نتیجه رسیدم که با توجه به شرایط زمانی آن دوره حکیمه خاتون و حُدَیثه (همسر امام هادی (ع)) از دوران جوانی در همه سفرها، چه از سفر مدینه به سامرا و چه در سامرا که اتفاقاتی رقم خورده در ولادت حضرت مهدی (عج) و ماجراهای بعد از آن، این دو پا به پای هم، همراه هم بودند. یک روز با آقای سیدعلی شجاعی قرار ملاقات گذاشتم و گفتم که احساس می‌کنم رمان من ایرادی دارد و داستان نمی‌تواند فقط درباره شخصیت حکیمه خاتون باشد وقتی که حُدَیثه هم‌پای حکیمه خاتون است. ایشان گفتند که شما هشت فصل رمان را نوشتید. خیلی کار سختی هست که بخواهید برگردید و شخصیت حُدَیثه را در بین داستان بگنجانید. باید کل رمان را تغییر بدهید و علاوه بر آن باید دوباره کار تحقیقاتی انجام بدهید. من قبول کردم که این کار را با وجود همه سختی‌هایش انجام بدهم. و گفتم که ابتدای دو اسم حکیمه و حُدَیثه با (ح) شروع می‌شود. موقع رفتن آقای شجاعی گفتند که عالیه. اگر این کار را انجام بدهید اسم کتاب را می‌گذاریم «ح مشدد». من گفتم که این اسم چقدر می‌تواند پر مفهوم و پر معنا باشد. می‌دانیم که امام حسن (ع) و امام حسین (ع) در حرف (ح) مشدد هستند. و در خانه کعبه این (ح) مشدد به شکلی که در کتاب نوشته شده، ثبت شده است. ایشان گفتند که من شوخی کردم. من بلافاصله همانجا در دفتر آقای شجاعی طرح جلد کتاب را که به شکل الان است را زدم و گفتم آقای شجاعی این طرح، باید طرح جلد کتاب باشد. ایشان گفتن حالا بروید و ببینید می‌توانید این کار را انجام بدید. من دوباره رفتم همه کتاب‌ها را گرفتم و سیر اولیه کار را شروع کردم و شروع کردم به خواندن. فصل اول کتاب را دوباره تغییر دادم و همین‌طور تا فصل‌های بعد. کتاب خیلی عوض شد.

            

نوشتن کتاب چقدر طول کشید؟
نوشتن خود کتاب نزدیک به 10 ماه طول کشید؛ اما کار تحقیقاتی آن بیش از یک سال و نیم زمان برد.

چه پیش‌زمینه‌ای برای نوشتن کتاب وجود داشت؟
زمانی که کلاس‌های داستان‌نویسی سیدعلی شجاعی را می‌رفتم، تقریباً پایان دوره کلاس‌های داستان‌نویسی بود که آقای شجاعی من را صدا کردند و گفتند که پیشنهادی برای شما دارم. دوست دارم که شما روی شخصیت حکیمه خاتون کار تحقیقی انجام بدهید و یک رمان در این زمینه بنویسد. من خیلی حیرت‌زده شدم و گفتم من اصلاً از پس این کار برنمی‌آیم و در این حد نیستم. ایشان گفتند که من در این زمینه به شما کمک می‌کنم. با توجه به دوره و کلاسی که گذراندید، شما استعداد این کار را دارید. من شروع کردم به تحقیق درباره شخصیت حکیمه خاتون. چون دوره، دوره و عصر غیبت صغری بود و به‌خاطر شرایط خاص آن دوره، منابع زیادی درباره عصر وجود نداشت‌. پس من از دوره کودکی و حتی قبل از به دنیا آمدن حکیمه خاتون، یعنی از دوره امام رضا (ع)، را شروع کردم به خواندن تاریخ. کار تحقیقی رمان تقریباً یک سال و نیم طول کشید. بعد از اتمام کار تحقیقی، شروع کردم به طرح اولیه و نوشتن قصه رمان «حاء مشدد» که بسیار کار سختی بود. چندین جلسه را سپری کردم تا به طرح اولیه رمان رسیدم. تعداد شخصیت‌ها و اسامی داستان در آن دوره تاریخی زیاد بودند و من در زمان انجام کار تحقیقاتی یک‌ به یک شخصیت‌ها را بررسی می‌کردم و داستان‌های هرکدام را درآوردم. یک مدتی طول کشید تا من بتوانم نسبت‌های بین شخصیت‌ها را پیدا کنم.

چرا این موضوع را برای نوشتن اولین کتابتان انتخاب کردید؟ ایده و موضوع کتاب از کجا به ذهنتان رسید؟
در واقع این یک پیشنهاد از طرف آقای سیدعلی شجاعی بود.

در اثر شما مرز بین تخیل و واقعیت چقدر قابل تشخیص است؟
حقیقت این است که منی که کتاب را شروع کردم به نوشتن وقتی الان یک جاهایی از کتاب را می‌خوانم، خودم نمی‌فهمم این بخش تخیل است. من به‌عنوان کسی که کتاب را نوشته همه کتاب را واقعی می‌دانم؛ اما اگر بخواهیم از منظر دیگر نگاه کنیم، در همه رمان‌ها بخش زیادی اش تخیل است. در این کتاب چون از زندگی امام جواد (ع) تا دوران غیبت صغری بررسی می‌شود، بخش مهمی از تاریخ روایت می‌شود. بخش مهمی که هیچ کلمه‌ای نباید در آن تغییر پیدا کند. سخن ائمه، کنش و رفتارشان و اتفاقات واقعی‌ای رخ داده است. اما در این رمان در کنار شخصیت‌های اصلی، که سه فرد مهم هستند که راوی داستانند. یکی خود حکیمه خاتون و بُرَیهه دختر جعفر کذاب و شخص دیگری به نام لیلی که روایت اکثر رمان بر دوش اوست. در حقیقت لیلی شخصیتی است که در تاریخ از او به‌عنوان همسر نِحریر زیاد یاد شده است. زندانبان امام عسگری (ع). اما واقعیت این است که اکثر قسمت‌هایی که لیلی است و حضور دارد برگرفته از شرایط زمانی و مکانی آن دوران است. حالا من با استفاده از قوه تخیل آمدم به این دامن زدم. ولی در مورد شخصیت اصلی که خود حکیمه خاتون است با بُرَیهه -که دختر جعفر کذاب است- می‌شود گفت که اکثریت این شخصیت از تاریخ وام گرفته شده است.

از چه منابعی برای نوشتن کتاب استفاده کردید؟
نام منابع در آخر کتاب ذکر شده است. اما مهم‌ترین بخش این بود که من به بنیاد دایره‌المعارف اسلامی مراجعه کردم و انواع مقاله‌ها را خواندم. مقدمات یکی دو تا فیلم‌نامه را خواندم؛ اما مهم‌تر از همه افرادی بودند که پشتوانه کار بودند. استادان خودم در بنیاد دایره‌المعارف اسلامی مثل آقای حسن سیدعرب، خانم دکتر مرضیه محمدزاده که استاد تاریخ هستند و کلی کتاب در حوزه تاریخ نوشتند، آقای سیدمجتبی حسینی، دکتر مصطفی دلشاد تهرانی. همگی خیلی به من کمک کردند. هروقت من سوالی داشتم یا زنگ زدند یا در قالب ویس در واتس‌آپ فرستادند. همچنین یکی دو مصاحبه با آقای سروش محلاتی داشتم. حتی جالب است که بدانید من به کسانی که دکترای روان‌شناسی داشتند، بخش‌هایی از رمان را می‌دادم بخوانند تا ببینم شخصیت لیلی یا بُریهه و حتی جعفر کذاب از نظر علم روان‌شناسی خوب درآمده است یا نه.

انگیزه شما از نوشتن این کتاب چه بود؟
بعد از اینکه کار تحقیقی را شروع کردم به این موضوع شدیداً ایمان آوردم که اطلاعات ما به‌عنوان یک مسلمان و فرد مذهبی در مورد ائمه خیلی سطحی است. ما بسیار آدم‌های ناآگاهی هستیم نسبت به شناخت امامانمان. حالا مثلاً درباره زندگی امام حسین (ع) و حضرت علی (ع) بیشتر صحبت شده و قاعدتاً اطلاعات بیشتری داریم اما در مورد اکثر ائمه اطلاعاتمان کم‌رنگ است. مثلاً درباره شخصیت حکیمه خاتون اکثراً در ذهن افراد این اشتباه است که ایشون عمه امام حسن عسگری (ع) هستند. یعنی اشتباه رایجی که بیان شده و در ذهن‌ها حک شده است. آیا ما غیر از اینکه حکیمه خاتون در زمان ولادت امام زمان (عج) حضور داشتند چیز دیگری شنیدیم؟ تأثیر حضورشان در سامرا؟ همچنین در مدینه؟ اتفاقاتی که در این مکان‌ها رقم خورده؟ هیچ اطلاعاتی از اینها نداریم. در واقع می‌خواهم بگویم که بالاترین انگیزه من شناخت ائمه به زبان داستان است. زبان داستان، زبانی است که مورد پسند اکثر افراد جامعه است و زبانی است که ارتباط بهتری با آدم‌ها برقرار می‌کند. و چه چیزی بهتر از اینکه ما ائمه را به زبان داستان بشناسیم. البته وقتی که من می‌خواستم این رمان را بنویسم، با چند نفر از اساتید داستان صحبت کردم همگی مشترکاً با نوشتن رمان مذهبی مخالف بودند. چون می‌گفتند دست نویسنده بسیار بسته است و میزان خلاقیتش را کم می‌کند. اما از سویی من فکر کردم که اگر من بتوانم با نوشتن این کتاب باعث بشوم که آدم‌های جامعه‌ام آن دوران و عصر را بهتر می‌شناسند، حالا خیلی از داستان‌ها زمینه‌ای شده برای ساخت سریال و فیلم سینمایی و نمایش‌نامه، چه چیزی بهتر از این می‌تواند به یک جامعه می‌تواند کمک کند. پس احساس کردم که شاید بتوانم قدم کوچکی در این زمینه داشته باشم.

سبک نوشتاری خاصی را مدنظر دارید که دنبال کنید؟
نوشتار هر نویسنده‌ای مثل اثر انگشتش است. انگاری که امضای نویسنده پای اثرش است. من در کلاس‌هایی که می‌رفتم، مثل کلاس داستان‌نویسی آقای جزینی و آقای شجاعی و حتی بعدها که کلاس نمایش‌نامه‌نویسی با استاد چرم‌شیر داشتم و با آقای بایرامی کلاس رمان را داشتم. همگی معتقد بودند که وقتی یک متن و کاری از شما خوانده می‌شود ما می‌فهمیم که این متن شماست. انگار که شما این را نوشتید. حال این تنها در مورد من صدق نمی‌کند. اکثر نویسنده‌ها این‌طوری هستند. و آدم‌ها با توجه به کتاب‌هایی که می‌خوانند، و با توجه به افردی که در ارتباط هستند سبک نوشتاریشان فرق می‌کند. به‌طور مثال وقتی «حاء مشدد» را می‌نوشتم، چون آن دوره با آقای سیدعلی شجاعی کلاس داشتم، یا تحت‌تأثیر کتاب‌ها و داستان‌هایی که آقای جزینی سر کلاس می‌خواندند بودم، خب به‌طبع این دو محیط و این افراد روی نوشتن من تأثیر گذاشتند. الان که دارم با آقای منایی کلاس داستان‌نویسی را می‌گذرانم، نوع نوشتن ایشان چون ذهنی نیست و عینی هست و به‌ گونه دیگری از نویسنده انتظار نوشتن دارند، به‌طبع الان به فرم قبل داستان نمی‌نویسم.

اگر قرار بود اسم دیگری برای کتابتان بگذارید چه اسمی را انتخاب می‌کردید.
واقعاً نمی‌دانم. یادم هست آن دوره خیلی فکر کردم برای اسم کتاب. حتی جالب است که بگویم 99 درصد افرادی که کتاب را خواندن از اسمش خیلی خوششان آمد. یک جای اثر هم شکل «حاء مشدد» استفاده شده بود. یعنی یک «ح» تشدیددار. اما دو سه تا از دوستان نویسنده و رونامه‌نگار به من گفتند که ما اسم کتاب را دوست نداریم و با این اسم احساس می‌کنیم با یک کتاب عربی روبرو هستیم. یکی دو نفر هم پیشنهاد دادند که کاش اسم کتاب جمله سوالی یا طولانی‌تر بود. من خودم به شخصه اسم کتاب را خیلی دوست دارم.

شیوه کارتان به چه شکلی است؟ هر روز می‌نویسید یا منتظر الهام می‌مانید؟
نه‌‌، من هر روز نمی‌نویسم. هر زمانی که بتوانم بنویسم اقدام می‌کنم. ممکن است که یک هفته پشت سرهم بنویسم. مثلاً وقتی که داشتم فصل تولد حضرت مهدی (عج) را می‌نوشتم با خودم تقریباً چهل روز عهد کرده بودم که ننویسم تا به روح و جان خودم فرصت پاک شدن و طی مسیر درست را بدهم. در حقیقت احساس می‌کردم نباید بنویسم. لازمه نوشتن اینجا این هست که باید از یک سری موارد دور بشوم و بعد درباره ولادت حضرت مهدی (عج) شروع به نوشتن کنم. تا اینکه از اول ماه شعبان تصمیم گرفتم چهل تا زیارت آل‌یس و دعاهای روز شعبان را بخوانم و مطالعه داشته باشم و در شب‌های قدر بود که به خودم اجازه دادم درباره ولادت حضرت مهدی (عج) بنویسم. کلاً در مورد داستان‌های دیگرم هم به همین صورت است. یکدفعه دو الی سه ماه چیزی نمی‌نویسم و بعد به یکباره در طی ده روز دو تا داستان به ذهنم می‌رسد و می‌نویسم. گاهی اوقات ایده داستان‌ها در خواب به ذهنم می‌رسند. جرقه ایده اولیه داستان در خواب زده می‌شود. یا حتی سر کلاس‌های داستان‌خوانی و همان موقع شروع به نوشتن می‌کنم.

شیوه کارتان برای تبدیل یک شخصیت واقعی به یک شخصیت داستانی چگونه است؟
این کار خیلی سخت بود. ابتدا شخصیت‌های اصلی داستانم مثل جعفر کذاب، نحریر زندانبان حسن عسگری، بُرَیهه دختر جعفر کذاب، محمد بن عثمان نایب امام زمان را درآوردم. بعد گشتم هر جای کتب تاریخی که یک جمله درباره این افراد بود پیدا کردم و دسته‌بندی کردم و جداجدا نوشتم. بعد با توجه قدرت تخیلم و دریافتی که از آن شخصیت داشتم، به‌طور مثال نحریر، آن‌قدر در موردش فیلم دیدم، کتاب مختلف خواندم تا شخصیت نحریر را بسازم. یا شخصیت لیلی را. شخصی که پدرش عاشق اهل‌بیت است و دغدغه دین دارد. یک زن مضطرب و زجرکشیده است. خلاصه که کار خیلی سختی بود این کار.

حین نوشتن تا چه اندازه مسائل فنی داستان‌نویسی را رعایت می‌کنید؟
در شروع کار نوشتن اصلاً به این موضوع توجهی ندارم. فقط شروع می‌کنم به نوشتن و تقریباً چیزی را که می‌نویسم بارها و بارها تغییرش می‌دهم. در بازنویسی‌ها هست که دقت بیشتری دارم. سعی می‌کنم اول از همه آن چیزی که به ذهنم می‌رسد را بنویسم.‌ مثلاً در مورد کتاب «حاء مشدد» تقریباً نوشته‌های اول و دوم و حتی پنجم و ششم به شکل نوشته الان نیست. خیلی تغییر کرده. و اینکه با توجه به تجربه‌ای که کسب کردم دوباره بخواهم این کتاب را بنویسم به مسایل فنی و اصول داستان‌نویسی خیلی بیشتر دقت خواهم کرد. ولی در آن دوره فقط سعی داشتم که بنویسم. البته زمانی که می‌نوشتم چند باری سر کلاس‌های رمان رفتم و با اعتماد به نفس برای بچه‌های گروه رمان و قصه آقای جزینی داستان را خواندنم. و آقای جزینی گفتند که مثلاً این قسمت داستان را عوض کن و به این‌گونه شروع کن. صحبتی که آقای جزینی می‌کرد جرقه‌ای می‌شد که کلاً آن بخش را تغییر بدهم و دوباره بنویسم.

برای کتاب بعدیتان فکر کرده‌اید؟ آیا باز هم قرار است یک اثر مذهبی از شما بخوانیم؟
زمانی که هنوز «حاء مشدد» منتشر نشده بود، پیشنهاد ایده‌ای را به بنیاد جلال آل‌احمد دادم. یک رمان اجتماعی بود که قبول شد. این رمان را تحت‌نظر آقای بایرامی شروع کردم به نوشتن. چندین فصل رمان نوشته شد. در مورد خانمی بود که دچار یک سری مشکلات و معضلاتی در زندگی شده و شرایط را به‌سختی می‌گذراند. اما در همان زمان یک پیشنهاد کاری به من شد و مسئولیت سنگینی در خانه کودکان ایران داشتم. و همین امر تمرکز و فرصت را از من گرفت و در نوشتن رمان دوم فاصله ایجاد شد. از طرفی در مؤسسه کارنامه کلاس‌های نمایش‌نامه‌نویسی آقای چرم‌شیر را می‌رفتم و با توجه آموزه‌های کلاس ایشان احساس کردم که مطالب رمان را باید تغییر بدهم. ولی خودم به ذهنم رسیده بود که در مورد زندگی امام محمدباقر (ع) رمانی بنویسم. رفتم منابع تحقیقی را پیدا کردم و شروع کردم به مطالعه کردن. به نظرم آمد که درباره امام محمدباقر (ع) خیلی منابع محدود است. همچنین با مشکلات دوران کرونا روبرو شدیم و کلاً مسیر زندگی تغییر کرد. بعد آشنا شدم با آقای حمیدرضا منایی که از بهار امسال با ایشان دوره‌های داستان‌نویسی را می‌گذرانم و در حال حاضر دارم روی یک مجموعه داستان کوتاه کار می‌کنم که فکر می‌کنم کار بعدی من یک مجموعه داستان کوتاه باشد. البته کاری که بعد از «حاء مشدد» قرار بود از من منتشر شود یک کار قصه کودک و نوجوان بود. من چند سال پیش یک دوره کلاس‌های فیلم‌نامه‌نویسی انیمیشن رفته بودم و ایده اولیه قصه نوشته شده بود که فیلم‌نامه انیمیشن شود و دوباره تصمیم گرفتم که قصه کودک و نوجوان شود. که آن هم در دست اقدام است. این اثر از جمله کتاب‌های فلسفه کودکان محسوب می‌شود و قرار است که ناشر فلسفه برای کودکان کتاب را منتشر کند.

هدفتان از نوشتن کتاب چیست؟ در کل برای چه می‌نویسید؟
من معتقد هستم که هرکسی در این دنیا باید یک کاری انجام بدهد. کسی که مثلاً نقاش هست، باید نقاشی کند. یک نفر با علم پژشکی به جامعه خدمت می‌کند. دیگری با معلمی و ... خدمت می‌کند یعنی باعث تغییری در جهان می‌شود. حال اگر من با نوشتن بتوانم تغییری در انسان‌ها ایجاد کنم و تأثیرگذار باشم چه چیزی بهتر و بالاتر از نوشتن. ولی اگر نوشتن من قرار نیست باعث تغییر و اتفاقی در افراد جامعه‌ام شود، شاید بیهوده می‌نویسم؛ اما در کل فکر می‌کنم کسی که می‌نویسد اثری که از او برجای می‌ماند شاید در آن دوره تأثیر خاصی نگذارد؛‌‌‌ ولی اگر اثر خوبی باشد، بالاخره در آینده تأثیر خوبی روی افراد جامعه خواهد داشت. و همین‌ تأثیرگذاری مثبت خیلی ارزنده است.

چه قشری از کتاب شما بیشتر استقبال کردند؟
خیلی برای من جالب بود. من چون در مدرسه معلم بودم اول از همه کسانی که خیلی ذوق کردند و اصرار داشتند که کتاب را بگیرند و بخوانند یا حتی من برای آنها بخوانم شاگردانم بودند. یک عده از نوجوانانی که من معلم انشای آنها بودم. بخش مهمی از افرادی که کتاب مورد استقبالشان قرار گرفت و لطف کردند کتاب را خواندند و کلی یادداشت نوشتند، دوستان داستان‌نویس من بودم. چه دوستانی که در کلاس آقای جزینی بودند و دوستان دوران نمایش‌نامه‌نویسی و چه استادان دوران دانشگاه. یعنی کتاب از سوی گروهی از نویسندگان مورد توجه واقع شد. خیلی برای من جالب بود که به‌مرور زمان متوجه شدم که کتاب مورد استقبال بچه‌های گروه مهندسی دانشگاه امیرکبیر و دانشگاه صنعتی شریف قرار گرفته است. یعنی قشرهای آدم‌هایی که از ذهن من دور بودند. حتی دوستان پزشک داشتم که کتاب را خواندند و به دیگر دوستان پزشکشان هدیه دادند. و چون داستان یک داستان زنانه است و شخصیت زنانه تأثیرگذار دارد، حتی خانم‌های خانه‌دار هم جزو خوانندگان کتاب بودند و درباره اثر نقدهای مختلفی نوشتند.

برای نوقلم‌هایی که دوست دارند نویسنده شوند، چه توصیه‌ای دارید؟
از جمله توصیه‌های مؤکد و خیلی ضروری که اساتید ما هم به ما داشتند، پرخوانی یا زیادخوانی است. هرچقدر افراد ببینند و بخوانند در روند کارشان مؤثرتر است. من هر کتاب که می‌خوانم با شخصیت آن داستان می‌توانم همسفر شوم و تجربه خیلی زیادی را می‌توانم کسب کنم. به همین خاطر بهترین چیز برای کسانی که نوقلم‌ هستند، خواندن و خواندن است. و بعد نوشتن و بعد فیلم دیدن. بخشی از نوشتن می‌تواند استعداد درونی باشد. و بخش مهم دیگرش آموزش و یادگیری است. افراد باید کلاس بروند. تحت‌نظر اساتید بزرگ داستان‌نویسی باشند. اساتیدی که بسیار بسیار می‌توانند تأثیرگذار باشند. همان‎‌طور که برای من بودند. من نزدیک به 20 سال است که معلم هستم و با بچه‌های نوقلم زیادی سروکار داشتم. بچه‌های ما استعداد زیادی دارند‌‌؛ اما مشکل اساسی‌ای که دارند، این است که کار را شروع کرده و یکدفعه اواسطش رها می‌کنند. که بخشی از این کم‌کاری به شرایط سنی آن و بخشی به شرایط جامعه برمی‌گردد و بخشی هم به من معلم برمی‌گردد که باید تلاش کنم تا تأثیر بیشتری در این جهت روی شاگرد داشته باشم.

اگر قرار باشد زندگی خودتان را بنویسید اسم کتاب را چه می‌گذارید؟
من یک داستان کوتاه نوشتم که یک جورایی در مورد اسم خودم است. اسم آن داستان را گذاشتم «من اشتباهی نیستم». شاید که اگر زندگی خودم را بخواهم بنویسم، همین اسم را برای کتاب انتخاب می‌کنم.

از میان نویسندگان معاصر کارهای چه کسانی را بیشتر می‌پسندید و با آن ارتباط برقرار می‌کنید؟ چرا؟
ما استادان زیادی در کشور داریم که آثار متفاوتی دارند. ممکن است دو تا از آثار آقای سیدمهدی شجاعی را خیلی دوست داشته باشم؛ اما بقیه آثارشان را به اندازه آن دو دوست نداشته باشم. یا مثلاً در بین نویسندگان معاصر آقای عباس معروفی را خیلی دوست دارم. مخصوصاً کتاب «سمفونی مرگان» ایشان را. یا مثلاً کتاب «برج سکوت» آقای حمیدرضا منایی یکی از بهترین رمان‌های معاصر است. داستان‌های کوتاه آقای جزینی را دوست داشتم. کتاب «مردگان باغ سبز» آقای محمدرضا بایرامی فوق‌العاده بود. آقای بیژن نجدی خیلی کتاب کم دارند‌؛ اما همان تعداد اندک بی‌نظیر هستند. مثلاً آقای یزدانی‌خرم یک کتاب دو جلدی دارند به نام «سرخ سپید» که کتاب‌های خوبی هستند. از بین خانم‌ها در مورد کتاب‌های مذهبی بخواهیم صحبت کنیم، کتاب «فردا مسافرم» خانم مریم راهی خیلی به دلم نشست. یا کتاب «یک خوشه انگور سرخ» خانم فاطمه سلیمانی را خیلی پسندیدم. یا کتاب «حاء سین نون» آقای سیدعلی شجاعی. همگی زیبا و متفاوت هستند. در حقیقت بستگی دارد به اینکه شما بخواهید در مورد چه موضوعاتی کتاب بخوانید و درباره چه نویسنده‌ای صحبت کنید.

یک نویسنده تا چه اندازه باید به علوم روز و مسایل و مشکلات سیاسی و اجتماعی زمان خودش بپردازد و تسلط داشته باشد؟
به نظر من اصلاً محال ممکن است کسی نویسنده باشد و بخواهد تأثیرگذار باشد و از مسایل و خبرهای سیاسی روز جامعه خودش بی‌خبر باشد. نویسندگان بزرگی که در جهان مطرح شدند مثل همینگوی و خیلی از نویسندگان دیگر اکثراً روزنامه‌نگار و خبرنگار بودند. یعنی فکر می‌کنم کسی که می‌خواهد نویسنده باشد یا باید روزنامه‌نگاری و خبرنگاری را تجربه کرده باشد. یا اگر تجربه نکرده باشد با روزنامه‌نگارها و خبرنگارها باید خیلی در ارتباط باشد. نمی‌شود آدم برود در اتاق در بسته و شروع کند به نوشتن. اگر که به ظاهر بشود تأثیرگذاری آن بر روی آدم‌های جامعه کم است. اگر هم تأثیر بگذارد مدت کوتاهی خواهد داشت. من معتقدم که یک نویسنده باید روزی چند ساعت اخبار گوش کند، سایت‌ها را ببیند. عمق فاجعه جامعه را حس کند. آدم تا دردی را نکشد، نمی‌تواند آن را منتقل کند. تا نویسنده چیزی را زندگی نکند، نمی‌تواند در مورد آن بنویسد. و برای نوشتن یک داستان کوتاه شاید چندین ماه ذهن درگیر باشد. شاید دو الی سه روزه بشود نوشت؛ اما از ایده اولیه تا رسیدن به مرحله یک نوشته تأثیرگذار خیلی زمان می‌برد. من معتقدم که فرد باید بداند، بخواند و روابط اجتماعی زیادی و عمیقی داشته باشد.

وظیفه منتقد را چه می‌دانید؟
کسی که منتقد است قطعاً می‌تواند تأثیر شگفتی بر روی اثر بگذارد. اگر که بتواند یک راهکار درست و سازنده جلوی پای یک نویسنده یا هر هنرمندی که یک مسیری را اشتباه رفته بگذارد. قطعاً اگر نقد نباشد پیشرفتی در جامعه صورت نمی‌گیرد. به شرط آن که نقد از سر کم‌حوصلگی و ... نباشد بلکه واقعاً کار را به خاطر خود کار نقد کند نه مسایل جانبی.

فرق نوشته‌های بازاری و غیربازاری چیست؟
کاملاً مشخص است. کسی که برای کارش زحمت می‌کشد و راجع به هر واژه‌ای که به کار می‌برد فکر می‌کند. و کلمه‌ها را مقدس می‌داند کارش خیلی متفاوت‌تر است از بقیه است. کار غیربازاری اکثراً یا کپی‌برداری هستند یا اگر هم کپی‌برداری نباشد به تکرار افتاده و کار زرد هست و در سطح به سر می‌‌برد. این‌گونه کارها تأثیرگذاری کمی دارد و مخاطب خاص خودشان را دارند. متأسفانه در بازار نشر این دست کتب زیاد دیده می‌شود و تعداد چاپ‌های بالایی هم دارد. البته این معضل فقط در ایران وجود ندارد. یک امر جهانی است.

نظرتان درباره جامعه نویسندگان در کشور را بفرمایید.
ما در این حوزه آدم‌های شریف و بزرگ کم نداریم؛ اما چون کلمه مقدس است پس افراد باید زحمت زیادی را متقبل بشوند و چشم و دلشان را روی خواسته‌های بزرگ ببندند. چراکه از نظر مالی این حوزه درآمد زیادی ندارد. پس آدم‌های این حوزه باید عاشق و متفاوت باشند که البته هستند. به جهت اینکه ما همگی انسان‌ هستیم و موجودی شگفت‌انگیزیم، چه بسا نویسندگان موجوداتی شگفت‌انگیزتر. افرادی هستند که زحمت بسیاری می‌برد و در حین حال در عموم جامعه کمتر شناخته می‌شوند. اگرچه مردم آنها را الگوی زندگیشان قرار می‌دهند اما افرادی بسیار تأثیرگذار هستند. به طور مثال کتاب‌های آقای احمد محمود را اگر بخوانیم. یا کتاب آقای صادق چوبک. اگرچه سال‌های سال گذشته اما تأثیرش را در قشرهای مختلف جامعه می‌شود دید. کاش شرایطی در کشور ما فراهم بود که قدر این آدم‌ها بیشتر دانسته می‌شد. من دوره‌ای که در خبرگزاری کتاب کار می‌کرد و با نویسندگان متعدد گفت‌وگو داشتم، اکثراً دارای یک درد مشترک بودند. بیشترشان وقت زیادی را صرف کار نویسندگی کرده بودند؛ ولی بعد از مدت‌ها به این نتیجه رسیده بودند که این مسیر را اشتباه آمدند و انتظار داشتند اتفاقات بهتری برایشان رقم بخورد. وقتی جامعه ای غرق در یک سری مسایل غیرفرهنگی و دچار مشکلات اقتصادی است و کتاب جزو سبد خانواده‌اش نیست، فرم و نگاه افراد جامعه متفاوت می‌شود.

گفتگو: الهام قاسمی
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها