گییرمور آریاگا را بسیاری با فیلمنامههای درخشانش چون «عشق سگی»، «بیستویک گرم» و «بابل» میشناسند و کمتر از او بهعنوان رماننویس یاد میکنند. به نظرتان چه تفاوتی میان آریاگای فیلمنامهنویس و رماننویس وجود دارد؟
غیر از رمان «جوخه گیوتین»، تشابهات بسیاری میان رمانهای آریاگا و فیلمنامههایش دیده میشود. حداقل از حیث وجود نوعی ناتورالیسم آمیخته به خشونت و نوعی روایت غیرخطی. این روایت غیرخطی جایی خود را در قالب روایت اپیزودیک فیلمنامهها خود را نشان میدهد و گاهی در قالب تکثر زوایای دید داستانی و گاهی فصلبندیهای رمانها. با این حال به نظرم از آنجا که آریاگا در عالم سینما خیلی زود پا به عرصه سینمای امریکا یا لااقل جریان حرفهای و ستارهمدار سینما میگذارد، خیلی سریع تهوراتش را از دست میدهد. هر چند همچنان بدیع و خلاق است. اما این روند را در رمانهایش نمیبینیم کما اینکه دو رمان آخرش که هنوز به زبان انگلیسی ترجمه نشدهاند، آثاری جامع و سترگ و قدرقدرتاند. او به نظرم در رمانهایش به روح خلاقه خودش وفادارتر مانده است. شاید هم به همین خاطر همیشه و به فواصل زمانی مشخصی، از سینما دوری کرده است. آریاگای رمان، تبحر ویژهای هم در به کارگیری کلمات از خود نشان میدهد که حداقل در دیالوگهای فیلمهای پرستاره «بیستویک گرم» یا «بابل» از آنها اثر چندانی نمیبینیم. طبعا در رمانهایش تسلط او بر واژگان و نثر به مراتب بیشتر دیده میشود که این امر چهره دیگری از این استاد پیرنگهای جذاب به نمایش میگذارد.
«عطر خوش مرگ» داستان خشونت، فریب و قتل است. در جای جای رمان میتوان رخنه شک به دل شخصیتها و تغییر مسیر آنها را به همین واسطه تشخیص داد. به نظر میرسد همین شک و شایعه است که قصه را جلو میبرد. نظر شما چیست؟
موافقم. نیروی محرکه این اثر، همین روایتسازیهای پرسوءظن و باطل اهالی روستا است. شایعهای که از فرط تکراری بیاساس رفته رفته رنگ و بوی واقعیت به خود میگیرد. در جوامع بسته، تخیل راه گریز از واقعیت ملال آور است. در جوامعی چنین، مردمان ذهنیتهایی قالب یافته دارند، و عمدتا بر پایه چنین ذهنیاتی، مدام دست به روایتسازی و خیالبافی میزنند. یادم است که در دهه شصت خودمان، مردم مرتب روایت و افسانههای شهری باطل میبافتند مرتب صحبت از نحوه مرگ بروسلی بود و حرفهای باطلی درباره زندگی فلان هنرپیشه یا خواننده لسآنجلسنشین. همه هم حاصل ذهن قصهپرداز و خیالباف مردمی بود که راهی به بیرون نداشتند. در چنین فضایی روایتسازی گریز و پناه است، روایاتی که گاه رستگاری و گاه فاجعه به بار می آورند. در «عطر خوش مرگ» این شایعهپردازی و روایتسازی اما قربانی میگیرد. مثل حرفهایی که گاهی پشت سر دختر پاکدامنی در یک روستای خودمان به راه میافتد و بعد دختر قربانی میشود. ماجرای رومینا را یادمان هست. جامعه درخودبسته مردسالار، بر پایه مفهوم واهی غیرت و تعصب، انتقام را به یک ارزش بدل میسازد. «آوریل شکسته» اسماعیل کاداره مثلا. «خون بس» خودمان. «گزارش مرگی از پیش اعلام شده» مثلا. میبینید که این داستانها هم مکررند و هم تازهاند، هم کهناند و هم امروزی. هنوز کمابیش در جوامع مردسالار و متعصب و بسته، زندگی میکنیم. برای همین این رمان همچنان زودآشناست.
در این رمان ما با فضای روستایی در دل مکزیک روبهرویم که نشانگر سبک و شیوه زندگی و تفکر محدود و دگم اهالی آن است. از تاثیر این طرز تفکر بر زندگی شخصیتها بیشتر بگویید. انگار آریاگا خواسته که با ایجاد فضایی محدود و محصور، زیستن خاصی را نشان دهد.
خرد آدمی عمیقا تحت تاثیر سبک زندگی و نحوه زیست اوست. این معنا در ادبیات کهن ما نیز آمده است. «مردم کریمتر شوند اندر نعیم گل.» زیستن در محیط بسته و در طبیعت ناهنجار به ذهنیت بسته و زمخت و ناهنجار دامن میزند. خرد آدمیان در محدوده و محصوره، یک شکل میشود. و چون باب ورود و بیان حقایق دیگر نیست، این جامعه در برابر هر شبه حقیقتی، آسیبپذیر میشود. هر فریبی میتواند حقیقت مسلم فرض شود. دقیقا به همین علت است که به آدلای مقتوله در این رمان، انگ بیعفتی و خیانت میزنند. چون از جماعت تازه واردین به روستا یا همان جدیدیها است. یادم است که تمام دانشجویانی که از تهران برای تحصیل به شهرستانهای کوچک میرفتند، تا همین چندی پیش در معرض چنین اتهامهایی بودند. اینکه چون لشکر ابلیس به فلان شهرستان حمله بردهاند تا دل و دین مردم شهر را ببرند. نهاد قدرت هم منافع خود را در تداوم این درخودبستگی و درخودماندگی میبیند. رفتار پلیس محلی را ببینید، چندان در پی کشف حقیقت نیست، ترجیح میدهد با گرفتن رشوهای کوچک بر ماجرا سرپوش بگذارد و چشم بر حقیقت ببندد و در فساد و ارتشای خود غوطهور بماند. حفظ ارزشها و مقاومت دربرابر تغییر برای حفظ حالت موجود، خصلتی فاشیستی است. به راستی دشمنان جامعه باز کیستند و چه مطامعی دارند. کافی است به وضعیت و ارزش های جامعه کره شمالی نگاه دقیقتری بکنیم.
و در آخر درباره رئالیستی که آریاگا در این رمان به کار برده است، توضیح دهید. به گمانم رگههایی از رئالیسم جادویی را میتوان در آن دید ولی تفاوتهای مشخصی هم با این سبک دارد.
در «عطر خوش مرگ» با نوعی ناتورالیسم به معنای واقعگرایی خشونت روبهروییم. واقعگراییای که ریشه در بازنمایی جسمانیت و سنسوآلیته دارد. ترسیم واقعنمایانه به قصد تحریک حواس. با این حال واقعیت در این رمان بیشتر شکل وهم و خیال به خود میگیرد از جنسی که برای من بیشتر یادآور آثار نویسنده مکزیکی دیگری است: خوآن رولفو. واقعیت وهمآلود و عدم قطعیت جاری در اثر گاهی من را یاد پدرو پارامو و چند داستانی از رولفو میانداخت. نثر و تغزلش. و آدلا که من را یاد سوسانا میانداخت. اندک لحظاتی هم هست که یادآور رئالیسم جادویی و مارکزند مثلا آن صحنه جماعتی که در بار نشستهاند و فرشتهای که از پشت پنجره میگذرد. با این حال اگر مقایسهای با مارکز بکنیم رمان بیش از آنکه یادآور صدسال تنهایی باشد بیشتر از حیث ریتم و لحن و گزارشگری دقیق و ریزبافتش یادآور گزارش یک قتل یا گزارش مرگی از پیش اعلام شده است. و در نهایت با یک توصیف ابژکتیو محض روبرو نیستیم با نوعی بازنمایی ذهنی و سوبژکتیو طرفیم که اتفاقا با روایات عینی ساخته شده است تا حدیث نفس و بیانگری های صرفا تغزلی. و این وجه ممیزه و یکه اثر است.
رمان «عطر خوش مرگ» نوشته گی یرمو آریاگا خوردان با ترجمه محمدرضا فرزاد در 170 صفحه و با قیمت 38 هزارتومان توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.
نظر شما