محمد عباسآبادی مترجم رمان «رستگاری یک قدیسه» میگوید در این رمان یک استاد فیزیک به واسطه هوش سرشارش در بعضی پروندههای پیچیده نقش یک مشاور غیررسمی را برای پلیس ایفا میکند و نیمی از جذابیت این اثر وجود همین فیزیکدان نابغه است که میتوان او را به شرلوک هلمز ژاپنیِ امروزی تشبیه کرد.
آقای عباسآبادی، ابتدا کمی درباره موضوع محوری رمان «رستگاری یک قدیسه» توضیح دهید.
ماشیبا بعد از یک سال زندگی با همسرش آیانه تصمیم میگیرد از او جدا شود، چون طبق قراری که هنگام ازدواج با هم گذاشتهاند، اگر آیانه بعد از یک سال نتواند بچهدار شود ماشیبا از او جدا خواهد شد. بعد از گفتوگویشان دراینباره، آیانه تصمیم میگیرد چند روزی او را ترک کند و به دیدن پدر و مادرش در شهر زادگاه خود برود. روز بعد جسد ماشیبا در حالی در خانهاش پیدا میشود که یک فنجان قهوه ریختهشده کنارش افتاده که بعد از بررسی پلیس معلوم میشود آرسنواسید در آن ریخته شده است. تنها یک مظنون اصلی برای این قتل وجود دارد، و آن هم آیانه همسر مقتول است، در حالیکه آیانه کیلومترها از خانه فاصله دارد و در شهر دیگری به سر میبرد. قتلی که در این داستان با آن مواجه هستیم قتلی به ظاهر بینقص به نظر میرسد که حتی کارآگاهان پلیس هم از حل معمایش عاجز میمانند و کشف چگونگی ارتکاب آن فقط از عهده یک نفر برمیآید: پروفسور یوکاوا، استاد فیزیک، که دوست کارآگاهش به خاطر کمکهای او در حل بعضی پروندههای پیچیده به او لقب «کارآگاه گالیله» را داده است.
با توجه به جنایی بودن داستان، آیا نویسنده برای روایت داستانش از شیوه خاص و متفاوتی بهره برده که سبب جذابیت رمانش شود؟
این رمان هم مثل دو رمان دیگر سهگانه «کارآگاه گالیله» به شیوه سوم شخص روایت میشود. نکته جالب و متفاوتی که در این رمان و دو رمان دیگر این مجموعه وجود دارد این است که کارآگاه اصلی داستان یعنی کارآگاه کوساناگی و افرادش با وجود طی کردن روالهای معمول تحقیقات پلیسی به سرنخهای زیادی نمیرسند و تا حدودی به بنبست میخورند.
طبق روال این مجموعه، کارآگاه کوساناگی به دوست دوران دانشگاهش متوسل میشود: شخصی نابغه به نام پروفسور یوکاوا که استاد فیزیک است و کارآگاه کوساناگی به شوخی لقب «کارآگاه گالیله» را به او داده است. شخصیتی کاریزماتیک، بسیار منطقی، با رفتار خاص و عجیب و غریب، و کمی شوخطبع که اگرچه سِمتی در اداره پلیس ندارد، اما به واسطه هوش سرشارش در بعضی پروندههای پیچیده و سخت نقش یک مشاور غیررسمی را برای پلیس و بخصوص دوست کارآگاهش ایفا میکند. قتلی که در این داستان با آن مواجهیم تقریبا بینقص و با نبوغ خاصی انجام شده و از این رو حل معمای آن تنها نابغهای همچون «کارآگاه گالیله» را میطلبد. شاید بتوان گفت نیمی از جذابیت این اثر وجود همین فیزیکدان نابغه است که میتوان به یک شرلوک هلمز ژاپنیِ امروزی تشبیهش کرد.
لطفا کمی درباره نویسنده داستان، معروفترین آثارش و همچنین جوایزی که احتمالا تاکنون دریافت کرده توضیح دهید.
کیگو هیگاشینو در سال 1958 و در شهر اوساکا متولد شد و در حال حاضر در توکیو زندگی میکند. بعد از فارغالتحصیلی در رشته برق، در کنار فعالیت در رشته مهندسی، شروع به نوشتن کرد و بعد از نوشتن چند رمان، در سال 1985 موفق به دریافت جایزه ادوگاوا رانپو شد و از این رو شغل اصلیاش را کنار گذاشت و تمام وقت مشغول نویسندگی شد.
او علاوه بر رمانهای جنایی، در حوزه ادبیات کودک هم فعالیت کرده و تا به حال حدود هشتاد کتاب به زبان ژاپنی از او منتشر شده است و از مهمترین نویسندگان دو دهه اخیر ژانر جنایی در ژاپن به شمار میرود. این نویسنده ژاپنی، علاوه بر دهها جایزهای که در کشور خودش دریافت کرده، از سال 2009 تا 2013 به عنوان رئیس انجمن جنایینویسان ژاپن فعالیت داشت. از آثار او حدود بیست فیلم و سریال ساخته شده و مهمترین اثرش سهگانه «کارآگاه گالیله» است که به ترتیب انتشار عبارتاند از «فداکاری مظنون ایکس»، «رستگاری یک قدیسه» و «معادله نیمه تابستان».
آیا هیگاشینو با اولین رمانی که از این مجموعه منتشر شد مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت؟
رمان «فداکاری مظنون ایکس» که در سال 2005 در ژاپن منتشر و در سال 2011 به انگلیسی ترجمه شد اوج موفقیت او بود و در ژاپن دو میلیون نسخه از آن به فروش رفت و در ردهبندی 100 رمان جنایی برتر ژاپن در تمام دوران در رتبه سیزدهم قرار گرفت. موفقیتهای هیگاشینو فقط به کشور خودش محدود نشد، به طوری که پس از ترجمه تعدادی از آثارش به زبانهای دیگر، در کشورهای غربی لقب «استیگ لارسن ژاپن» را به او دادند و همچنین در سال 2012 برای رمان «فداکاری مظنون ایکس» برنده جایزه بهترین رمان معمایی انجمن کتابخانههای آمریکا و نامزد دو جایزه معتبر آگاتا و بَری شد.
مهمترین عاملی که هیگاشینو را از نویسندگان دیگر این ژانر متمایز میکند چیست؟
به نظرم مهمترین عاملی که باعث شده آثار هیگاشینو مورد استقبال قرار بگیرد این است که معمولا از سنتهای معمول این ژانر چندان پیروی نمیکند و در طرح داستانهایش خلاقیت خاصی به کار میبرد. معمولا شیوه اکثر رمانهای ژانر جنایی به این گونه است که وقتی قتلی رخ میدهد خواننده تا پایان داستان از هویت قاتل آگاه نیست و کل داستان حول محور کشف هویت قاتل میچرخد، که چنین داستانهایی در اصطلاح انگلیسی این ژانر به Whodunnit معروف هستند، در صورتی که در بیشتر رمانهای هیگاشینو خواننده تقریبا از همان ابتدا از هویت قاتل باخبر است و در طول داستان باید به دنبال کشف «چگونگی» ارتکاب قتل (Howdunnit) باشد.
هیگاشینو در رمانهایش گاهی حتی از این شیوه هم یک گام فراتر رفته و از ابتدا هم «هویت» قاتل را برای خواننده مشخص میکند و هم «چگونگی» ارتکاب قتل را، و درعوض تمرکز را روی «چرایی» ارتکاب قتل (Whydunnit) میگذارد. این دو شیوه متفاوت اگرچه در بقیه آثار این ژانر نادر نیست، اما رواج کمتری دارد و شاید برای خوانندگان مشکلپسندتری که شیوه سنتی برایشان تازگی ندارد و میخواهند آثار جنایی متفاوتتری بخوانند جذابیت بیشتری داشته باشد.
در مجموع رمانهای ژانر جنایی معمایی چقدر در کشور ژاپن موفق بودهاند؟ آیا بجز هیگاشینو نویسنده مطرح و موفق دیگری نیز در این ژانر فعال است؟
حدودا از دهه 1920 تا به امروز ژاپن نویسندگان موفقی داشته که در سطح بینالمللی هم به شهرت زیادی رسیدهاند، نویسندگانی مثل ادوگاوا رانپو که از شروعکنندگان این سبک رمانها در ژاپن بوده، و بعد از او سیچو ماتسوموتو. از بین نویسندگان جدیدتر هم که آثار پرفروش و تحسینشدهای داشتهاند میتوان به سوجی شیمادا، هیدئو یوکویاما، شوییچی یوشیدا، ماساکو توگاوا، ناتسوئو کیرینو و کانائه میناتو اشاره کرد. پیشرفت و موفقیت نویسندگان ژاپنی در این ژانر به حدی بوده که انجمنها و جوایزی با نامهای گوناگون مخصوص نویسندگان این کشور به وجود بیاید.
کمی درباره ویژگیهای خاص نثر کیگو هیگاشینو و سبک رماننویسی او توضیح دهید.
هیگاشینو نثر نسبتا سادهای دارد و بیشتر به خاطر ایدههای خلاقانه و متفاوت، شخصیتپردازی قوی و تمرکز روی علت و چگونگی ارتکاب جرم به جای افشای هویت مجرم معروف است. از دیگر نکاتی که بیشتر از بقیه چیزها در رمانهای او جالبتوجه است میتوان به ایجاد حس همذاتپنداری با مجرم و کارآگاه به طور یکسان، بررسی تأثیرات اَعمال و نیات شخصیتها از لحاظ احساساتی همچون اندوه و عذاب وجدان، به نمایش گذاشتن سنتهای اصیل ژاپنی، توجه زیاد به جزئیات، استفاده از المانهای علمی در بعضی از آثارش و زیاد نبودن تعداد شخصیتها اشاره کرد.
گفتنی است عباسآبادی دارای مدرک لیسانس مترجمی انگلیسی از دانشگاه اصفهان است. هجده عنوان از مجموعه کتابهای جنایی «جک ریچر» اثر لی چایلد، «شش سال» و «مخمصه» اثر هارلن کوبن، «فداکاری مظنون ایکس» اثر کیگو هیگاشینو، «پسر سرپرست یتیمخانه» اثر آدام جانسون، «بل کانتو» اثر آن پچت، «زمرد نحس» اثر دانلد وستلیک، «حکومت ترس» اثر مایکل کرایتون از مهمترین آثاری هستند که با ترجمه این مترجم منتشر شدهاند.
در بخشی از متن این رمان آمده است: «آیانه نگاهی به میز آرایشش انداخت؛ داشت به پودر سفیدی فکر میکرد که در کیسهی پلاستیکی دربستهای در آخرین کشو سمت راست پنهان کرده بود. درحالیکه آخرین بارقهی امید زیر سایهی درونش محو میشد با خودش فکر کرد: گمونم به زودی از اون استفاده میکنم. وقتی پشت سر یوشتاکا از در خارج میشد به پشت سر او زل زد و با خودش فکر کرد: من تو رو از هر چیز دیگهای توی دنیا بیشتر دوست دارم. به خاطر همین بود که حرفهات مثل چاقو توی قلبم فرومیرفت. به خاطر همین هم باید بمیری.»
نسخه اصلی این کتاب سال ۲۰۰۸ منتشر شد و اولین ترجمه انگلیسیاش با عنوان « Salvation of a Saint» سال ۲۰۱۲ به چاپ رسید.
رمان «رستگاری یک قدیسه» اثر کیگو هیگاشینو با ترجمه محمد عباسآبادی در 380 صفحه و با قیمت 76 هزار تومان از سوی نشر چترنگ منتشر شده است.
نظر شما