سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۹ - ۰۹:۰۸
آرامگاه به تاراج رفته‌ی دو تن از روزنامه‌نگاران شهدای مشروطه

آرامگاه شهدای مشروطه(صوراسرافیل و ملک‌المتکلمین) به دلیل واقع شدن در پشت بیمارستان لقمان با مشکلاتی مواجه شده و قرار بود بیمارستان این ملک را از مالکان بگیرد و بیمارستان را توسعه دهد که با مخالفت سازمان میراث فرهنگی مواجه شد.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)،‌ میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل، مدیر روزنامه صوراسرافیل که باید او را پایه‌گذار روزنامه‌نگاری نوین در ایران دانست و میرزا نصرالله بهشتی معروف به ملک‌المتکلمین که زبان و قلم او جوهره مشروطه شد در آرامگاه شهدای مشروطه خفته‌اند. بعد از حادثه باغشاه و کشتن تعدادی از مشروطه‌خواهان به‌ویژه سه تن از اهالی قلم میرزا نصرالله بهشتی معروف به ملک‌المتکلمین، میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل و میرزا احمد تربتی سلطان‌العلما و تبعید تعدادی دیگر از جمله علی‌اکبر خان دهخدا غائله باغشاه خاتمه یافت. اجساد دو تن یعنی ملک‌المتکلمین و میرزا جهانگیرخان توسط قزاقان به خندقی بیرون از باغشاه پرت شد. دوستان این دو تن از این واقعه باخبر شدند و شبانه در همان خندق پشت دیوارهای باغشاه یعنی محل فعلی واقع در خیابان کمالی خیابان مخصوص کوچه شهید ابراهیمی اجساد آنان را دفن کردند. بعد از استبداد صغیر، سنگ قبری هم تهیه شد که حاوی نام دو تن است.

آرامگاه شهدای مشروطه به دلیل واقع شدن در پشت بیمارستان لقمان با مشکلاتی مواجه شده و قرار بود بیمارستان این ملک را از مالکان بگیرد و بیمارستان را توسعه دهد که با مخالفت سازمان میراث فرهنگی مواجه شد. تا چند سال پیش، عکس‌هایی که از آرامگاه شهدای مشروطه منتشر شد که نشان از وضعیت نه چندان بد آن داشت، اما در بازدیدی که از سوی رییس شورا در اواخر سال گذشته رخ داد، مشخص شد تمام سقف ریخته شده و تخریب در سطح کلی رخ داده است.

نخستین مطالبی که در این باره منتشر شد سال ۱۳۹۲ و زمانی بود که احمد مسجدجامعی، رئیس شورای شهر تهران در ادامه برنامه تهرانگردی جمعه‌های خود به بررسی حوالی منطقه ۱۱ یعنی محدوده اطراف منزل خود رفت و از اماکن تاریخی نظیر آرامگاه تخریب شده‌ اهل قلم مشروطیت، خانه انیس‌الدوله، قهوه‌خانه آذری، کلیسای شرق آشوری و فضاهای مردمی نظیر بیمارستان بهارلو بازدید کرد و گفت: از سازمان میراث فرهنگی می‌خواهیم تا نسبت به بازسازی قبر شهدای اهل قلم دوران مشروطه و روزنامه‌نگارانی همچون صوراسرافیل و ملک‌المتکلمین اقدام کند و شهرداری تهران نیز در این روند هر کمکی که امکان‌پذیر است را فراهم کند.

امسال بار دیگر بعد از انتشار اخباری از وضعیت نامناسب مقبره روزنامه‌نگاران شهید مشروطه، برزین ضرغامی، مدیرعامل سازمان زیباسازی شهرداری تهران) با تاکید بر اینکه آرامگاه صوراسرافیل و ملک‌المتکلمین یا آرامگاه مشروطه در اختیار بیمارستان لقمان نیست، بلکه از لحاظ قانونی این ملک در تملک شهرداری تهران قرار دارد. همچنین بخش زیادی از مراحل مرمت و بازسازی قبرهای موجود در مقبره ملک‌المتکلمین هم به پایان رسیده و مراحل نهایی در دست اقدام است. 

اما به تازگی روابط عمومی شهرداری منطقه 11 خبری منتشر کرد مبنی بر این‌که مقبره‌های ملک‌المتکلمین و میرزاجهانگیرخان صور اسرافیل که به شهدای مشروطه معروف‌اند، در حال مرمت بازسازی است و به زودی، یک موزه و کتابخانه نیز به آن اضافه خواهد شد. در این خبر چنین آمده است: «برخلاف آنچه یک روزنامه‌نگار حوزه میراث فرهنگی با انتشار تصاویری، از تخریب این مقبره‌ها و ساخت پارکینگ به جای آن، خبر داده بود، رئیس اداره زیباسازی شهرداری منطقه 11 و مسئول امور اداره بیمارستان لقمان، با تکذیب این خبر، اعلام کردند که هر دو مجموعه برای مرمت کامل مقبره‌ها در تلاش‌اند.»

ایبنا به مناسبت خبرهایی که درباره محافظت از آرامگاه این دو روزنامه‌نگار دوره مشروطه در رسانه‌ها منتشر شده به زندگی سیاسی، اجتماعی این دو تن پرداخته است.



میرزا جهانگیر خان شیرازی پسر آقا رجبعلی، مدیر روزنامه «صور اسرافیل» که به دلیل نام روزنامه‌اش به صور اسرافیل مشهور شد، در سال ۱۲۹۲ هجری قمری در شیراز زاده شد. در اوان کودکی پدرش آقا رجبعلی درگذشت و عمه وی سرپرستی او را برعهده گرفت. پنج ساله بود که با عمه و جده خود به تهران آمد. چهارده ساله بود که به شیراز بازگشت و در آنجا به تحصیل پرداخت. مقدمات ادبیات و منطق و ریاضی را نزد استادان زمان فرا گرفت و به سال ۱۳۱۱ به تهران رفت و در دارالفنون و دیگر مدارس عالیه تهران به تحصیل علوم و فنون جدید پرداخت. در این هنگام بود که نهضت مشروطه‌خواهی آغاز شده بود.

صوراسرافیلِ روزنامه‌نگار و روشنفکر جنبش مشروطه با سرمایه میرزا قاسم خان تبریزی و همکاری میرزا علی‌اکبرخان قزوینی(دهخدا) روزنامه‌ صوراسرافیل را در صدر مشروطه منتشر می‌کرد. روزنامه‌ای که عمرش همچون مشروطه کوتاه بود. دهخدا چندی پس از مرگ میرزا جهانگیر خان او را به خواب دید و شعر معروف «یاد آر ز شمع مرده یاد آر» را پس از آن سرود. دهخدا نوشت: «شبی مرحوم میرزا جهانگیر خان را به خواب دیدم. در جامه سپید (که عادتا در تهران دربرداشت) و به من گفت: «چرا نگفتی او جوان افتاد؟». من از این عبارت چنین فهمیدم که می‌گوید: «چرا مرگ مرا در جایی نگفته یا ننوشته‌ای؟» و بلافاصله در خواب این جمله به خاطر من آمد: یاد آر ز شمع مرده یاد آر...»

اهداف و آرزوهای جهانگیرخان شیرازی که بعدها به اعتبار روزنامه‌ صوراسرافیل به جهانگیرخان صوراسرافیل مشهور شد، در لابه‌لای مقالات شماره‌های روزنامه خود را نشان می‌دهد. در همان نخستین شماره می‌نویسد: «ایران تغییر کرده است.» و می‌کوشد این تغییر را به جهان مدرن بیامیزد. از علاقه مردم به امور سیاسی می‌نویسد و می‌کوشد تا مردم در این راستا تجربه خویش را به تجارب جهانی گره بزنند، بیاموزند و به کار بگیرند و در این راه به مبارزه خویش ادامه دهند. صوراسرافیل پس از انقلاب مشروطه در شمار نخستین نشریاتی بود که در تبعید منتشر شد. علی‌اکبر دهخدا که سردبیر نشریه نیز بود، پس از اعدام جهانگیرخان از ایران گریخت و سه شماره از آن را در سوئیس منتشر کرد.

جهانگیرخان خود مرگ خویش را پیش‌بینی کرده بود. در نامه‌ای که حکم وصیت‌نامه را دارد، به عمه‌ خویش می‌نویسد: «همیشه مرگ با شرف و افتخار را از زندگی بهتر می‌دانستم... امروز سعادت و اقبال فرزندان ایران بسته به تکمیل معنی مشروطیت است... ما به فداکاری حاضر می‌شویم. اگر از پیش نبردیم و کشته شدیم... در راه آزادی ایران یک افتخار برای شما و فرزندان شما به یادگار گذاشتم...»

صوراسرافیل با ۳۲ شماره‌ای که طی یک سال و یک ماه از حیاتِ خویش انتشار یافت، سندی ا‌ست بزرگ از نقش سترگ مطبوعات در حیات اجتماعی کشور. نام جهانگیرخان که در سی و دو سالگی کشته شد، در تاریخ ماندگار و جاودان خواهد کرد.



میرزا نصرالله بهشتی مشهور به ملک المتکلمین نیز از خطبای مشهور دوره مشروطیت و واعظ و از بنیانگذاران مدارس جدید بود که پس از توپ بستن مجلس دستگیر شد و در باغ شاه در مقابل محمدعلی شاه به قتل رسید. وی فرزند میرزا محسن بهشتی در اصفهان دیده به جهان گشود. وی تحصیلات مقدماتی خود را در زبان فارسی و مقدمات عربی گذراند، سپس به مطالعه اخبار، احادیث، فقه و اصول پرداخت در ۳۳ سالگی به سیر و سفر پرداخته و دو سال در بمبئی و مدتی در کلکته و برخی دیگر از شهرهای هند ساکن شد. ملک‌المتکلمین در سفر هند کتاب من‌الخلق الی‌الحق را منتشر کرد و عقاید نوگرایانه خود را در آن به تفصیل توضیح داد. بعد از انتشار این کتاب به بوشهر آمد و در آنجا با سید جمال‌الدین اسدآبادی دیدار و با افکار بلند و آزادیخواهانه وی آشنا شد از این به بعد وی به وادی سیاست گام نهاد و به ترویج افکار آزادیخواهانه پرداخت و در نتیجه مورد توجه امین‌الدوله صدر اعظم قرار گرفت.

ملک‌المتکلمین با حمایت طباطبایی در تهران سخنرانی‌های شورانگیز مذهبی می‌کرد و از عدل و مساوات سخن می‌گفت. علاوه بر طباطبایی، شخصیت‌هایی مانند سیدجمال‌الدین اسدآبادی و شیخ هادی نجم‌آبادی بر وی تاثیر شگرفی گذاشتند. همچنین ملک‌المتکلمین در طول حیاتش با شخصیت‌های بزرگی از دوران مشروطه دیدار کرده که نتیجه آن ملاقات و گفت‌وگوها در سرنوشت مشروطه اثرگذار بوده است. او به همراه جهانگیرخان صوراسرافیل، سید جمال‌الدین واعظ اصفهانی و پنج تَن دیگر از چهره‌های ارزشمند مشروطه در لیست معروف محمدعلی شاه بود. ملک‌المتکلمین سخنانی را پای منبر می‌گفت و جهانگیرخان صوراسرافیل در روزنامه‌ خود می‌نوشت.




روایت احمد کسروی از قتل ملک‌المتکلمین و صوراسرافیل

احمد کسروی در کتاب «تاریخ مشروطه ایران» نحوه به قتل رسیدن ملک‌المتکلمین و جهانگیرخان صوراسرافیل را شرح داده است. او درباره روز واقعه می‌نویسد: «امروز در شهر همچنان آزادی‌خواهان را جست‌وجو می‌کردند و هر که را می‌یافتند، دستگیر کرده به باغ شاه می‌بردند. از آن‌سو، امروز ملک‌المتکلمین و میرزا جهانگیر خان را بی‌آنکه بازپرسی کنند یا به داوری کشند، نابود کردند. در این‌باره سخنان پراکنده بسیار است ولی ما چون داستان را از میرزا علی‌اکبرخان ارادقی که خود در باغ شاه با آن دو تن و با دیگران هم‌زنجیر ‌بوده پرسیده‌ایم، همان گفته‌های او را می‌آوریم.

می‌گوید: شب چهارشنبه را که با آن سختی به پایان رساندیم، بامدادان از خواب برخاستیم و قزاقان هر هشت تن را به یک زنجیر بسته بودند، بیرون می‌بردند و چون آنان را بر می‌گردانیدند، هشت تن دیگری را می‌بردند. حاجی ملک‌المتکلمین و برادرم قاضی به خوردن تریاک عادت ‌داشتند؛ برای هر دو تریاک آوردند و چون اندکی گذشت دو تن فراش برای بردن ملک و میرزا جهانگیرخان آمدند و ایشان را از قطار بیرون آورده و به گردن هر یکی زنجیر شکاری زده و گفتند: «برخیزید بیایید»، گویا هر دو دانستند که برای کشتن می‌برندشان.
ملک دم در با آواز دلکش و بلند خود این شعر را خواند:

ما بارگه دادیم این رفت ستم برما / بر بارگه عدوان آیا چه رسد خذلان
این را خواند و پا از در بیرون گذاشت. ما همگی اندوهگین شدیم و این اندوه چند برابر شد هنگامی که دیدیم آن دو فراش زنجیرهایی را که به گردن ملک و میرزا جهانگیرخان زده و ایشان را برده بودند، برگردانده و در جلوی اتاق به روی دیگر زنجیرها انداختند و ما بی‌گمان شدیم که کار آن بیچارگان به پایان رسیده است. در این هنگام بود که برای نخستین‌بار گفت‌وگو میان گرفتاران آغاز شد. حاج محمدتقی از برادرم پرسید: دیشب که شما را بردند کجا رفتید و بازگشتید؟ برادرم گفت: ما را نزد لیاخوف بردند که می‌خواست ما را ببیند. خود سخنی نگفت ولی شاپشال که پهلویش ‌بود به میرزا جهانگیرخان شماتت کرد و گفت: «من جهود زاده‌ام؟» سپس سرکرده‌ای که ما را برده بود راپورت گفتار مرا در قزاقخانه به لیاخوف داد و چون ما را برگردانید، بی‌گمان بودیم هر سه را خواهند کشت. کنون نمی‌دانم چرا مرا به کشتن نبردند؟!»

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها