سه‌شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۹ - ۱۰:۵۳
عزل شوم

لکه ننگ به شهادت رساندن میرزا محمدتقی‌خان فراهانی از دامان عاملان آن زدوده نخواهد شد و هرچه بر تاریخ بگذرد، آنقدر باید از این امر بگوییم و بنویسیم تا تاریخ و حافظه ملت ایران فراموش نکند، چه فرزاندان فداکاری داشته است. عزل امیر، نقطه شوم تاریخ ایران بود و هست.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ نصرالله حدادی ـ آن روز چهارشنبه هجدهم محرم‌الحرام سال 1268 قمری، برابر با 23 آبان ماه سال 1230 شمسی بود که فرمان عزل صادر شد.
«چون صدارت عظمی و وزارت کبری زحمت زیاد دارد، و تحمل این مشقت بر شما دشوار است، شما را از آن کار معاف کردیم. باید به کمال اطمینان مشغول امارت نظام باشید، و یک قبضه شمشیر و یک قطعه نشان که علامت ریاست کل عساکر است، فرستادیم، به آن کار اقدام نمایید، تا امر محاسبه و سایر امور را به دیگران از چاکران که قابل باشند، واگذاریم».
(امیرکبیر و ایران: ص 60 ـ 659).

صدارت امیر که از روز جمعه 28 مهرماه سال 1227 شروع شده بود، سرانجام پس از سه سال و 23 روز پایان یافت و این عزل شوم، سرآغازی شد بر تباهی ایران و از دست رفتن فرزندی راستین و خدوم که مگر با استاد و مرشد و مرادش، صدراعظم شهید ایران میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام فراهانی مقایسه شود و آنچه بزرگی بر روزگار گذارد، در طول تاریخ بعد از وی، کمتر امکان وقوع یافته است.

امیر، دشمن شاد شد و حالا باید او را از چشم شاه می‌انداختند، تا پس از عزل به امیر ننویسد: «جناب امیرنظام، به خدا قسم، به خدا قسم هرچه می‌نویسم حقیقت است و فوق‌العاده شما را دوست می‌دارم، خدا مرا بکشد اگر بخواهم تا زنده‌ام از شما دست بردارم، یا این که بخواهم از شما دست بردارم، یا این که بخواهم به قدر سرسوزنی از عزت شما کم کنم. طوری نسبت به شما رفتار خواهم کرد که حتی یک نفر از موضوع اطلاع پیدا نکند. به نظر می‌آمد. که زیادی کار شما را خسته کرده بود. حالا دو سه قسمت کارها را برعهده خودم گرفته‌ام. تمام فرامین نظامی و کشوری که سابقاً به مهر و امضای شما صادر می‌شد، از این به بعد هم به مهر شما خواهد بود، تنها فرقی که کرده این است که مردم ببینند من شخصاً به امور غیرنظام رسیدگی می‌کنم. در کارهای نظام ابداً دخالتی نخواهم کرد، مگر چیزی که شما مصلحت بدانید.

مبادا خیال کنید اجازه دهم کسی عریضه بیخودی بنویسد، یا درباره هیچ‌کس حقوق و مستمری برقرار کنم یا مثل زمان شاه مبرور به هدر برود. حاشا یک شاهی بیشتر از‌ آنچه مقرر داشته‌اید، به هیچ کس بدهم، یا این‌که هیچ‌کس بتواند حرفی بزند». (امیرکبیر و ایران، ص 694).
شاه نمک ناشناس قاجار در همین چند سطر اذعان کرد که در زمان محمدشاه پول مملکت به هدر می‌رفت، حقوق و مستمری بی‌جهت برقرار می‌شد و خزانه مملکت به روزی افتاده بود که دیناری در آن یافت نمی‌شد تا ولیعهد به تهران بیاید و این امیر بود که به واسطه کردار درست در تبریز، آنقدر اعتبار داشت که از حاج محمدمهدی تاجر تبریزی (ملک التجار بعدی و پدربزرگ حاج حسین‌آقا مَلِک، واقف موزه و کتابخانه ملی مَلِک) مبلغ یکصد هزار تومان ـ به روایت عباس امانت سی هزار تومان ـ قرض بگیرد و شاه جدید را به تهران آورده و بر تخت بنشاند.

شاه قاجار تصمیم گرفت در سومین سال سلطنت‌اش، سفری به اصفهان بنماید و او، با خدم و حشم فراوان، در حالی که خدیجه خانم تجریشی (جیران) همسر سوگلی‌اش و خدیجه خانم، مادر عباس میرزا (ملک‌آرا) و تعداد زیادی از درباریان و همچنین امیر را همراه خود کرده بود، در اول رجب سال 1367 قمری، برابر با 12 اردیبهشت 1230، عازم اصفهان شدند و پنج ماه این سفر به طول انجامید و در 12 مهر ـ برابر با هشتم ذی‌حجه ـ آن‌ها به تهران بازگشتند، اما به هنگام بازگشت و توقف در شهر قم، شاه دستور داد برادر ناتنی‌اش عباس میرزا که بسیار مورد توجه محمدشاه بود و نام پدرش عباس‌میرزا نایب‌السلطنه را بر وی گذارده بود و بسیار مورد حسد شاه و مادرش مهدعلیا بود، اقامت گزیده و به حالت تبعید در این شهر باقی بماند، اما امیر رأی شاه را نپسندید و دستور به حرکت خدیجه خانم و پسرش عباس میرزا داد و همین امر، سرآغازی شد بر غزل امیر و سپس نقطه پایانی‌اش را با مرگ وی در حمام فین کاشان، نوشتند.

آدمیت، فریدون؛ امیرکبیر و ایران، انتشارات خوارزمی، چاپ ششم، 12 + 792 صفحه وزیری، انتشارات خوارزمی، اسفند 1361، تهران.
این امر که دستور امیر اجرا شد و یا خبر، معلوم نیست، اما امیر صلاح را در این می‌دید که عباس میرزا و مادرش به تهران مراجعت کنند و طی نامه‌ای به شاه نوشت:
«هو، قربان خاکپای همایون مبارکت شوم. دستخط همایون زیارت شد. در باب والده عباس میرزا و پسرش که مقرر فرموده بودند، یک چندی در قم باشند، حالت این غلام دو صفت دارد: یکی اطاعت محض نوکری هر طوری می‌فرمایند مختارند. این غلام حاضر است که صبح به آن‌ها خبر دهد که حکم پادشاهی است، در اینجا مقیم باشند. ثانیاً اگر به عقل ناقص خود در دولتخواهی چیزی را بفهمم لابدا برای مضرت بعد آن عرض نمایم. آن هم معصوم نیستم، گاه هست درست فهمیده باشم، گاه هست درست نفهمیده باشم، حالا امر با سرکار همایون است هر شق را قبول می‌فرمایید، اطاعت دارد مقرر فرمایند. این که مقرر فرموده بودند که بی‌عرض این غلام آب نمی‌‌خورند، خدا و پیغمبر خدا شاهد است که من جمیع دنیا و مافیها آن را به رضای شما و نوکری شما صرف کرده و می‌کنم، و از التفات قلبی و ظاهری و محبت شما دائم شکرگزار بوده و هستم. اگر گاهی از راه الجاء و اضطرار عرض کرده‌ام، آن را محض غیرت و ارادتی که به شما دارم بوده و هست، زیرا تا زنده هستم و مداخله در نوکری شما دارم، نمی‌توانم بد شما را ببینم، یا به زبان مردم بشنوم و فرض شخصی و منصبی خود عرض آن را می‌دانم. شما در این صورت حق ندارید که ذره‌ای در دنیا از چنین نوکری رنجش حاصل فرمایید، یا امورات واقعه دنیا را از این غلام در پرده نگاه دارید. چون عریضه زیاد طول کشید، زیاده جسارت نورزید، باقی الامر همایون مطاع. (امیرکبیر و ایران، ص 5ـ 684)
 
فتنه‌گران توانستند چهل روز بعد، با مستمسک قرار دادن این امر که امیر خود رأی است و شاه نقشی در حکومت ندارد، اسباب عزل او را فراهم آوردند و تاکید او بر «... مردم ببینند من شخصاً به امور غیرنظام رسیدگی می‌کنم» مؤید همین امر است.
آدمیت معتقد است اختلاف در در بار، بر سرِ آمدن خدیجه تجریشی (جیران) بوده و عباس امانت در کتاب:
قبله عالم، ترجمه حسن کامشاد، 707 صفحه وزیری، انتشارات کارنامه، مهرگان 1383، تهران.

برخلاف آدمیت، معتقد است موضوع بر سر آمدن و نیامدن خدیجه خانم، مادر عباس میرزا بوده است. آدمیت می‌نویسد: «سر سفر [اصفهان] گفت و شنودی در اندرون دربار رخ داد. باید بدانیم حالا میانه شاه و مادرش التیام پذیرفته، آشتی کرده بودند. مقرر بود که مهد علیا و خدیجه تجریشی معروف به جیران، زن سوگلی شاه نیز در آن مسافرت همراه باشند. مهدعلیا که چشم دیدن جیران را نداشت از آمدن او سخت دلخور بود. رشک زنانه آمیخته با بدطینتی‌اش برانگیخت، کاغذی به شاه نوشت و برآمدن خدیجه تجریشی اعتراض کرد. شاه نامه مادرش را برای امیر فرستاده و رأی او را پرسید». (همان، ص 682).
 
نامه امیر یک نکته تاریخی را به اثبات می‌رساند و تلاش بیهوده عباس امانت را مبنی بر سَر و سرّ داشتن با خدیجه خانم و پسرش عباس میرزا نقش بر آب می‌شود. او در رابطه با ارتباط امیر با خدیجه خانم مادر عباس میرزا می‌نویسد: «ارتباط نزدیک‌تر امیرکبیر با عباس میرزا و رفتار محرمانه‌اش با خدیجه خانم در طول سفر اصفهان اعتماد شاه را به او متزلزل ساخت.
این رویه به طور حتم سوءظن شاه را تشدید کرد و به سطحی قریب با جنون رسانید.» (ص 209).
 
امیر مطلقاً در جریان نبود که خدیجه تجریشی، سوگلی شاه و خدیجه خانم، مادر عباس میرزا در سفر اصفهان به همراه شاه خواهند بود و پس از اعتراض مادرشاه ـ مهدعلیا ـ به همراهی هرکدام از این دو، و یا هر دوی آن‌ها، به شاه چنین نوشت: «دستخط مبارک را زیارت کردم، و عریضه نواب [مهد علیا] را هم خواندم. به دو جهت نواب در عرض خودشان محق نیستند. اولاً مادر شاهنشاه روحناه فداه، یکی است، هم چشم ندارد، می‌خواهد دختر کرد باشد، یا ترک. هیچ آفریده‌ای در این ملک هم چشم او نیست. بی‌جهت برای خودشان هم چشم نتراشند.
ثانیاً ماندن خدیجه در طهران بی‌حضور شاهنشاه ظاهر مصلحت نیست. ایشان باید هرطور رضای شما و مصلحت ملک شماست، آن را بخواهد. در اردو سوای سراپرده پادشاهی، ده چادرپوش و سراپرده تجیردار هست. معلوم است همه نوکر شاه هستند، زنان هم در کنیزی والده شاهنشاه همین حکم را دارد، بعید نیست که این آمدن خدیجه را هم ایشان گُلِ خیر بنده حمل کرده باشند، و حال آن که شاهنشاه خبر دارد و شاهد هستند که فدوی را در این امر استحضاری نبوده و نیست. باید مهد علیا را ساکت فرمایند که هیچ در این سر سفر این طور فرمایشات نفرمایند». (امیرکبیر و ایران، ص 4ـ 683)
 
امیر در این نامه اشاره‌ای به عباس میرزا ندارد، پس می‌تواند منظور نظر او، همان جیران تجریشی باشد، اما چون اشاره دارد «دختر کرد باشد، یا ترک» از آنجا که مادر عباس میرزا، تباری کرد داشت، می‌تواند شامل حال وی نیز شده باشد و مؤید ادعای عباس امانت است، اما در کل ماجرا و تحلیل این امر که امیر خیال داشت عباس میرزا را ـ به زعم امانت ـ به جای شاه بنشاند، باطل می‌سازد، چراکه امیر کاملاً بی اطلاع بود.
اما نکته جالب شیطنتی است که طی ده پانزده سال اخیر رخ داده و یک نامه جعلی، به علت همخوانی با جوّ جامعه، مورد حجّت قرار گرفت و اینجا و آنجا نشر شد، تا حساسیت‌ها نسبت به شایسته‌سالاری، تلنگری خورده و از روابط کاسته شده و ضوابط جانشین شود و آقازاده‌ها و اطرافیان و وابستگان آنان، دستشان از مناصب و موقعیت‌ها کوتاه شده و شایستگان، قدر ببنند و برصدر نشینند، اما نامه، آن هم از نوع جعلی آن:
«قربانت، الساعه که در ایوان منزل با همشیره همایونی به شکستن لبه نان مشغولم خبر رسید که شاهزاده موثق‌الدوله حاکم قم را که به جرم رشاء و ارتشاء معزول کرده بودم، به توصیه عمّه خود ابقا فرموده و سخن هزل بر زبان رانده‌اید. فرستادم او را تحت الحفظ به تهران بیاورند تا اعلیحضرت بدانند که اداره مملکت با توصیه عمه و خاله نمی‌شود. زیاده جسارت است. تقی.



این نامه جعلی، در هیچ یک از کتب معتبر اسناد، منتشره پیرامون امیر درج نشده است:
نامه‌های امیرکبیر، به انضمام رساله نوادر الامیر، تصحیح و تدوین سیدعلی آل‌داوود، 410 صفحه وزیری، نشر تاریخ ایران، پاییز 1371، تهران.
و همچنین:
اسناد و نامه‌های امیرکبیر، نگارش و تدوین سیدعلی آل داوود، سازمان اسناد ملی ایران پژوهشکده اسناد، 358 صفحه وزیری، 1379، تهران.
هیچ ذکری از این نامه، به جز در سایت‌های جعلی به میان نیامده و به دلایل عدیده تاریخی، این نامه جعل است و ادله فنی بسیاری نیز این امر را ثابت می‌کند. در زمان حضور شاه و امیر در قم، حاکم قم میرزا فضل‌الله لشکرنویس، برادر میرزا آقاخان نوری بود، و نه شخص مجعولی به نام شاهزاده موثق‌الدوله، که به صورت مویق‌الدوله هم می‌توان آن را خواند. خط امیر پخته و سخته بود و هرگز «تقی» امضا نمی‌کرد و همسرش ملک‌زاده خانم عزت‌الدوله را «همشیره همایونی» ذکر نمی‌کرد و ایشان را ملک‌زاده، و یا خانم خطاب می‌کرد و در مکاتباتش با شاه به همین نام اشاره داشت. شکستن لبه نان، علاوه بر این که بی‌معناست، به صورت سکستن نوشته شده و سجع و امضای امیر به صورت‌های: محمدتقی بن محمدقربان، المتوکل علی‌الله محمدتقی، عبده الراجی محمدتقی، و عبده الراجی محمد تقی و «لا الله الا الله الملک الحق المبین محمدتقی، در پایان نامه‌هایش ذکر می‌شد و هرگز «تقی» خود را معرفی نمی‌کرد و در میان ده‌ها نامه باقی مانده از او رعایت ادب، نسبت به شاه را همواره مرعی می‌داشت و خود را نوکر شاه می‌دانست. از نقطه نظر فنی، در آن زمان علامات استفهام مثل نقطه و ویرگول مورد استفاده نبود و در دو جا، کلمه «ب» یک بار جدا (به توصیه) و بار دیگر سر هم (بتهران) آمده است و علت‌العلل چسبندگی این نامه جعلی، فضای حاکم بر جامعه بوده و هست، تا بدان حد که نماینده‌ای در مجلس، بدون تحقیق آن را در نطق پیش از دستور خود خوانده و بر سنگ نوشته‌ای بر درگاه باغ فین آن را آویخته‌اند، تا از فامیل بازی بکاهند و شایسته‌سالاری را حاکم سازند، غافل از این که این نامه موذیانه ـ بنابه تعبیر روان‌شاد، استاد ایرج افشار ـ فقط در این راستا جعل شده است، تا بگوید، امیر فعال مایشا بود و شاه را به چیزی نمی‌گرفت و عددی نمی‌دانست، یعنی تأیید ادعاهای عباس امانت در کتاب قبله عالم. «اگر شاه امیر را نمی‌کشت، امیر شاه را از تخت به زیر می‌کشید و شاه می‌شد!»

شاه نادان قاجار، در 20 و یا 21 محرم سال 1268 (24 یا 25 آبان 1230) به دروغ به امیر نوشت: «جناب امیرنظام، به خدا قسم امروز خیلی شرمنده بودم که شما را ببینم. من چه کنم. به خدا ای کاش هرگز پادشاه نبودم و قدرت نداشتم که چنین کاری بکنم. به خدا قسم حالا که مشغول نوشتن این کاغذ هستم گریه می‌کنم. به خدا قلب من آرزوی شما را می‌کند. اگر باور می‌کنید و بی‌انصاف نیستید، من شما را دوست می‌دارم. بیگلربیگی آمد، و از حرف او این طور فهمیدم که شما بیم دارید که این اوضاع به کجا خواهد انجامید؟ چه کسی می‌تواند یک لحظه حرفی علیه شما بزند. به خدا قسم اگر کسی، چه در حضور من و چه در پیش اشخاص دیگر یک کلمه بی‌احترامی درباره شما بکند، پدرسوخته‌ام اگر او را جلو توپ نگذارم. به حق خدا نیتی جز این ندارم که من و شما یکی باشیم و با هم به کارها برسیم به سر خودم اگر شما غمگین باشید، به خدا نمی‌توانم تحمل غمگینی شما را بکنم، تا وقتی که شما هستید و من زنده‌ام از شما دست برنخواهم داشت... «آدمیت، ص 696)
 
شاه دروغ می‌گفت و امیر که پیشنهاد شاه در 28 آبان 1230، برای تصدی حکومت قم و اصفهان و فارس را نپذیرفته بود، در اول آذر سال 1230، کاملاً از تمام مناصب و القاب خلع، و بالاخره در 13 آذر به کاشان تبعید و سرانجام در 20 دی‌ماه، در حمام فین، به دستور مستقیم شاه و دژخیمی به نام حاج علی خان فراشباشی، به شهادت رسید. و در این راه سفرای روس و انگلیس درباریان فاسدی همچون شیرخان عین‌الملک قاجار (رئیس ایل قاجار) میرزا نصرالله خان، مشهور به میرزا آقاخان نوری، مهدعلیا مادر ناصرالدین شاه و امام جمعه تهران، نقش مؤثری را ایفا کردند و آن شد که ملت ایران، تا یک قرن بعد، چهره خدومی را در عرصه سیاست به خود ندید و آن‌گاه که مصدق را دید، این الم شنگه بار دیگر به پا شد و امریکا و انگلیس، در کنار سکوت اتحاد جماهیر شوروی، مصدق را برانداختند، تا تاریخ تکرار شود.
 
لکه ننگ به شهادت رساندن میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام فراهانی، از دامان محمدشاه و صدراعظم دغلش حاج میرزا آقاسی و قتل امیر، از روی نام منحوس میرزا آقاخان نوری، حاج علی خان فراشباشی، و ناصرالدین شاه زدوده نخواهد شد و هرچه بر تاریخ بگذرد، آنقدر باید از این امر بگوییم و بنویسیم، تا تاریخ و حافظه ملت ایران، فراموش نکند، چه فرزاندان فداکاری داشته است. عزل امیر، نقطه شوم تاریخ ایران بود و هست.*
* جامع این مطلب، به صورت مستوفا و مفصل، در نامه انجمن مفاخر، فصلنامه انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، شماره 44، سال پانزدهم، شماره اول بهار 1392، صفحه 49 الی 88، آمده است و برای دستیابی به آن، تحت عنوان: از جعل تا واقعیت به سایت www.anjom.ir اقدام فرمایید.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها