تجلی ادامه داد: اما در مورد «بی رَد» که اخیرا بعد از ۹ ماه از انتشار اولش به چاپ دوم رسید، «بی رَد» قرار بود که یکی از دلمشغولیهایم باشد که در قالب یک داستان کوتاه باید به اشتراک بگذارم. شروع به نوشتن کردم و میخواستم محتوایی در خصوص انسانی در آن آفریده شود که پی خویش و خود خویش میگردد. خویش واقعیای که او را راضی میکند نه آن بودنی که دیگران در روزمرگی و جبر زمان و زمانه تجربه میکنند. تصمیم داشتم از آن خیال مشترک بسیاری از انسانها بگویم که در آن تصمیم میگیریم برای مدتی از همه جدا شویم و از بیرون و تنها جای خالی خود را نگاه کنیم و خود را ببینیم و تصمیمسازی کنیم. ایده کلی داستان شکل گرفت. اما وقتی شروع کردم خیلی زود متوجه شدم که این بار مطلب در قالب داستان کوتاهی عقیم خواهد ماند. پس جلو قلم را آزاد گذاشتم تا محدود نماند و هر چقدر خواست برود. هیچ تصمیمی در مورد حجم داستان نگرفتم. تا اینکه نهایتا در همان صد و اندی صفحه مقدور شد که هم گفته باشم و هم زیادگویی _ که از آن گریزانم _ نباشد. اما چرا از زیادگویی طفره میروم؟ چون طول دادن نوشتار با توصیف و یا فصاسازی و یا گفتگوهای درونی و هر چیزی مشابه اینها که بیهوده داستان را کشدار میکند را فریب و معطل کردن مخاطب میدانم. حتی اگر بسیاری از این جنبهها به کام خواننده خوش بیاید من دلیلی برای نوشتن آنها نمیبینم و این نقطه آسیب و از طرفی نقطه قوت کار من است.
این نویسنده ادامه داد: وقتی «بی رد» در قالب یک داستان بلند و یا رمان _ در فاصله این دو در نوسان است _ کامل شد و برای انتشار تحویل نشر سیب سرخ دادم علیرغم اینکه از کار راضی بودم ولی در همان حین ایرادهایی که منتقدین به آن وارد میداشتند را میدیدم ولی حالا دیگر تصمیمم برای این نوع نوشتن بیش از پیش قطعی بود. بیان معنا اولویت است. به فکر واداشتن مخاطب و سوالانگیزی و درانداختن پرسش برای خودم و دیگران ولو آنکه پاسخی سطحی به آن داده نشود بر ارکان دیگر داستان ارجحیت دارد. این را وظیفه ادبیات میدانستم و میدانم. چنین شد که «بی رد» بنا به قول بسیاری از منتقدین داستانی دو لایه است. لایه سطحی آن جذابیت یک داستان و ماجراست و لایه درونی آن همان دغدغهای که قرار بود در یک داستان کوتاه، فشرده گفته شود. در آن تا لازم نشده به جنبههایی عامهپسند مثل وجه اروتیک یا عاشقانه نپرداختهام. به توصیفهای دلگشا اقدام نکردهام و از جوانب به عقیده خودم زائد دوری کردهام و البته انتقادها را به جان خریدم. این لجاجت نبود. یک عقیده بود و باید به آن پایبند میبودم. دلیلی هم برای عدم مقید بودن نمی دیدم. اینست که در شروع گفتوگو گفتم که یک نویسنده حرفهای نیستم.
تجلی از بازخوردها درباره این اثر گفت و بیان کرد: از زمان انتشار تا حالا چندین یادداشت و نقد بر آن در نشریات مختلف و فضای رسانهای و مجازی منتشر شده است. واقعیت آنست _ که جای خوشحالی دارد _ اغلب آنها مثبت است. مثبت به این معنا که هدف از نوشتن و آن بخش مورد نظر من را درک کردهاند. ایرادهایی هم وارد دانستند که با بخشی موافق و با بخشهایی مخالفم. اما میگویم قرار نیست که من به کام همه بنویسم و به همین قرار همه هم به کام من آن را نقد کنند. این یک اثر است و حالا خوب یا بد دیگر از من جدا و شکل و شمایل و هدفی مجزا و مبرا از من دارد و این ذات هنر است.
این نویسنده در خصوص برنامهاش در آینده نیز گفت: در مدت اخیر چند داستان کوتاه دیگر در نشریات از من به اشتراک گذاشته شد. وقتی به تعداد قابل قبولی رسید در قالب یک مجموعه داستان منتشر خواهم کرد. واقعیت آنست که برای انجام آن عجلهای ندارم. میپرسید چرا؟ همانطور که گفتم نوشتن دردسرهای خودش را دارد. اما بعد آن پردردسرتر است. برای همین وقتی دوستی خبر انتشار کتابش را اعلام میکند ماتم میگیرم. اگر چه تبریک میگویم. چون حس میکنم تازه این اول راه سخت است.
وی در پایان خاطر نشان کرد: همچنین چند مقاله و یادداشت در مورد ادبیات داستانی، هنر و فلسفه ( البته در حد آگاهی اندکم در این وادی ). از دو یا سه سال قبل مجموعه داستان طنز اپیزودیک با عنوان «دنیای قُزقُزایی» را شروع کردهام. ایده اولیه از قصههایی بود که چند سال قبل برای دخترم و با الهام از داستانهای فولکلور و محلی میگفتم. ماحصل آن خلق چیز جدیدی شد که تا به حال ۷ قسمت آن در فضای مجازی و نشریات منتشر شده و قرار دارم با تکمیل قسمتهای بیشتر در قالب مجموعهای منتشر کنم. در خلال بیان ماجراهای آنان به ناملایمات و مشکلات زندگی متمدن انسانی پرداخته میشود. گمان میکنم چیز بدی از کار در نخواهد آمد. میتواند برای گروه سنی نوجوان و بزرگسال همزمان قابل خوانش باشد. البته قسمتهای قبلی باید بازنویسی شوند.
نظر شما