شنبه ۳ آبان ۱۳۹۹ - ۱۲:۴۴
نمایشنامه «سبزیجات» یک هجویه سیاسی زیرکانه است

سمیرامیس بابایی گفت: «سبزیجات» یک هجویه سیاسی زیرکانه است. گرچه اثر نگاهی کاملا سیاسی و حتی به نظرم ضد تفکرِ غالب سرمایه‌داری و رویای دیکته شده آمریکایی دارد، اما سیاست زده نیست.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)-ابوالفضل رجبی: نمایشنامه «سبزیجات» یا از رئیس‌جمهوری به پستچی، اولین و آخرین نمایشنامه‌ای است که فیتز جرالد در زندگی کوتاه خود نوشته است. این نمایشنامه به تازگی توسط سمیرامیس بابایی، به فارسی ترجمه شده و نشر ثالث نیز آن را منتشر کرده است. این نمایشنامه جزو کارهایی کمتر دیده شده‌ فیتز جرالد است و اساسا او را با رمان‌نویسی می‌شناسند. اما خواندن نمایشنامه «سبزیجات» ما را با دنیای تازه‌ای از جهان ذهنی فیتز جرالد آشنا می‌کند و تبحر و استادی او را در فن نمایشنامه‌نویسی، نشان می‌دهد. این هجویه سیاسی با زبانی طنز و استعاری سیاست‌های کلی سرمایه‌دارانه در آمریکا و به خصوص رویای آمریکای را نقد می‌کند. اما به تمام این مسائل در فرم ادبی بسیار دقیقی پرداخته شده است و سیاست‌زدگی در آن راه ندارد. در ادامه گفت‌وگوی ایبنا با سمیرامیس بابایی را درباره‌ نمایشنامه «سبزیجات» می‌خوانید.

از دلیل انتخاب‌ نمایشنامه «سبزیجات» برای ترجمه و همچنین از تجربه و سختی‌هایی که در ترجمه این کار داشتید، بگویید.
چون من علاقه‌ زیادی به تئاتر دارم و در این حوزه نیز فعالیت می‌کنم، ترجمه نمایشنامه برایم  لذتی دوچندان به همراه می‌آورد. و اصلا تصمیم دارم تمرکزم را بیشتر بر روی این حوزه بگذارم؛ ترجمه نمایشنامه از دو نظر برایم جذاب است. در وهله‌ اول قدم برداشتن بر روی گام‌های نمایشنامه‌نویس است و دوم مربوط می‌شود به بعد از چاپ کتاب و این شانس که شخصیت‌هایی که به زبان مادری جان‌دار کرده‌ام، این‌بار روی صحنه نمایش متولد می‌شوند. و از طرفی به عقیده من نمایشنامه‌های تازه ترجمه شده همیشه چیزی نو به فضای تئاتر اضافه می‌کند.

فیتزجرالد را هم با کتاب معروفش «گتسبی بزرگ» که یکی از کتاب‌های مورد علاقه‌ام نیز هست، شناختم و برای همین آثار دیگرش را  مطالعه کردم و وقتی متوجه شدم که او تک نمایشنامه‌ای در آثارش دارد که ترجمه هم نشده  بی‌درنگ به سراغش رفتم. هم موضوع جذابی داشت و هم فضایی بانشاط و کمدی. سختی که این ترجمه برایم به همراه داشت بیشتر به وسواس فکری‌ام در ترجمه برمی‌گردد؛ خیلی حساس بودم که زبان طنز نمایشنامه درست از آب دربیاید و اینکه کاراکتر‌ها هر کدام زبان درست و مناسب خودشان را پیدا کنند و سر جای اصلی‌شان بنشیند. با وجود اینکه این روند طولانی شد؛ اما نتیجه کار برایم بسیار دلچسب بود.

در سال 1923 بود که نمایشنامه «سبزیجات» در آتلانتیک سیتی، نیوجرسی اجرا شد اما استقبال چندانی از آن نشد و فکر می‌کنم حتی دیگر فیتز جرالد تلاشی برای اجرای آن در تئاتر برادوی نکرد. البته جرالد فکر می‌کرد این کار ثروت زیادی  نصیبش کند اما ناکامی بزرگی در زندگی او شد به طوری که تا آخر عمرش دیگر کمتر از این کار یاد کرد.
- بله! فیتزجرالد خیلی روی این نمایشنامه‌اش حساب باز کرده بود و خیلی هم با انرژی روی آن کار می‌کرد حتی در نامه‌ای به یکی از دوستانش نوشته بود: این نمایشنامه شانس او می‌شود. کلا در این کارش، موفقیت و ثروت بسیاری می‌دید. البته این تنها فعالیت فیتز جرالد در زمینه تئاتر نبوده است. او در دوران نوجوانی و جوانی‌اش هم نمایشنامه نویسی و کارگردانی را تجربه کرده بود و در آن زمان بسیار هم موفق بوده است. البته این برمی‌گردد به قبل از رمان‌نویس شدنش. اما حتی در دو رمان اولش هم می‌توان رد پای دیالوگ نویسی و تا حدی میزانس را در بخش‌هایی از اثرش  مشاهده کرد.

                             

وقتی که «سبزیجات» را می‌نوشت نگاهش به برادوی بود و در جایی برای دوستش در این باره می‌نویسد که تصمیم دارد یک نمایشنامه بنویسد که آینده‌اش را بسازد و همچنین در ادامه نوشته است که نمایشنامه‌اش یک نوشته‌ وحشتناک خنده‌دار می‌شود. اما خب به دلایلی این اثر با شهرت چندانی روبه‌رو نشد و فیتزجرالد هم تصمیم گرفت به داستان‌نویسی برگردد. بعدها منتقدان «سبزیجات» را کار کمتر شناخته شده‌ای بیان کردند که استحقاق دیده شدن را داشت. ادموند ویلسون نویسنده و منتقد ادبی -که دوست و هم دانشکده‌ای فیتزجرالد نیز بود- یک نامه تجلیل آمیز برای فیتزجرالد نوشته که اتفاقا بخشی از آن را من ترجمه کرده‌ام و قسمتی از آن را در اینجا می‌گویم: «تا جایی که به من مربوط می‌شود، فکر می‌کنم یکی از بهترین کارهایی است که نوشته‌ای...در کل نمایشنامه بی‌نظیری‌ست و بی‌شک یکی از بهترین کمدی‌های آمریکایی که تا به حال نوشته شده است. به نظرم تو به درک درستی از موضوعی که بدان پرداخته‌ای رسیده‌ای و خوب می‌دانی چه هدف و منظری را نشانه رفته‌ای ... تو یک استعداد عالی برای دیالوگ‌نویسی کمدی داری... باید نمایشنامه‌نویسی را ادامه بدهی. به هرحال اینجا یک سوال بزرگ  پیش می‌آید... ببینم تو «اولیس» جیمز جویس را خوانده‌ای؟ اگر نه که باید بگویم آن تصورات حاصل از مستیِ صحنه‌ کاخ سفیدت باید یکی از همپوشانی‌های بزرگ در ادبیات باشد.» که همپوشان هم بود. چون فیتزجرالد آن موقع هنوز «اولیس» را نخوانده بود. این بخشی از مقاله‌ای است که  دارم در مورد فیتزجرالد و کتاب سبزیجاتش ترجمه می‌کنم. ولی خب همینطور که گفتید این نمایش با اقبال عمومی مواجه نشد.

                      
 
نگاه فیتز جرالد به سیاست را می‌توان از این اثر فهمید. در این باره بیشتر توضیح دهید. فکر می‌کنم در این کار جرالد، ادبیت بر سیاست غلبه دارد.
بله! «سبزیجات» یک هجویه سیاسی زیرکانه است. گرچه اثر نگاهی کاملا سیاسی و حتی به نظرم ضد تفکرِ غالب سرمایه‌داری و رویای دیکته شده آمریکایی دارد، اما سیاست زده نیست. به هر حال ادبیات است که برای نویسنده اهمیت دارد همانطور که در نگاهِ نمایشنامه‌اش پستچی بودن را بیشتر از رئیس‌جمهوری با اهمیت می‌داند. همه این‌ها را هم با زبانی ساده و بی‌تکلف بیان می‌کند.

از طنزی بگویید که جرالد در نمایش جاه‌طلبی‌های یک انسان عادی که می‌خواهد رئیس‌جمهور شود،بیان می‌کند. جنس طنز او چگونه است؟
اتفاقا شخصیتی که نمایشنامه حول او می‌چرخد: «جری فراست» آدمی است که جنس جاه‌طلبی‌هایش متفاوت است اما این کلیشه‌های رایج است که حتی غایتِ جاه‌طلبی افراد را نیز تعیین می‌کند. فرد هم چشم باز می‌کند و می‌بیند این کلیشه‌ها در ضمیر ناخودآگاهش نفوذ کرده  و خواست‌هایش همان شده؛ بدون آنکه حتی بداند چرا. یک چیزی مثل این کلیشه جا افتاده در میان خودمان که همه باید تاجر باشند؛ وگرنه فردی بی‌عرضه تلقی می‌شوند.

جری فراست نماینده چه طبقه‌ای از جامعه آمریکا است. آیا او چیزی بیش از یک سبزیجات است؟
«سبزیجات» در واقع طعنه‌ای است به جمله‌ای که  مشابه‌اش را بالاتر گفتم.  شارلوت همسر جری فراست متنی را از روزنامه برای او می‌خواند که هر کسی که نخواهد و قصد این را نداشته باشد که در آینده میلیونر شود چیزی بیشتر از آنچه سگی نصیبش می‌شود گیرش نخواهد آمد و در واقع چیزی بیش از سبزیجات نیست که البته بعدتر در نسخه‌ی تصحیح شده برای اجرا این جمله حدف شد اما در بخش حذفیاتی که آن را ضمیمه‌ی کتاب کرده‌ام آمده است.من می‌توانستم این جمله آخر را مثلا «چیزی جز سیب زمینی نیست» ترجمه کنم که به ادبیات خودمان بیشتر نزدیک باشد؛ اما دلم نمی‌خواست وجه تسمیه این جمله با تیتر کتاب را خراب شود.

برخی منتقدان این نمایشنامه را برای اجرا کاری سخت می‌دانستند؛ چراکه فیتز جرالد بیشتر به نوشتن و ایده این اثر توجه داشته تا به جذابیت‌‌ها و تکنیک‌های خلق صحنه‌های درام. نظر شما در این باره چیست؟
به عنوان کسی که در تئاتر خرده دستی بر آتش دارم با این حرف شما مخالفم. اتفاقا این نمایشنامه پتانسیل بسیار بالایی برای اجرایی شدن دارد. و کاراکترهایش خیلی نمایشی‌اند؛ اصلا برای بر روی صحنه رفتن خلق شده‌اند. حتی می‌توانم به جرات بگویم کاراکترهایش خیلی هم به یادماندنی خواهند شد. خصوصا که روی شخصیت دوریس و دادا(هوراشیو فراست) والبته آقای اسنوکز خیلی می‌شود مانور داد. کلیت اثر بسیار نمایشی ترسیم شده است. به خصوص آن صحنه‌ای که معلوم نیست چرا فیتزجرالد در نسخه تصحیح شده برای اجرا آن را حذف کرده:«نبرد جزیره‌ی بازاد» که اصلا عالی‌ست. البته این نظر من است و قضاوت اصلی قطعا با مخاطب است.
 
 
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها