امروز تهران، و در آستانه روز تهران، گفتنیهای فراوانی دارد و صدها کتاب را میتوانیم بیابیم که از تهران میگویند.
به هر رو، تهران با خطبهخوانی برای سلطنت و سکهزنی برای شاه قاجار، به عنوان پایتخت ایران برگزیده شد و امروز قریب به 235 سال از آن روز میگذرد. هرچند که خان قاجار، ده سال بعد تاجگذاری کرد و برخی مبنای گزینش تهران بهعنوان پایتخت را 225 سال پیش میدانند، اما حکم صحیح همان اول نوروز سال 1200 قمری، برابر با 22 اسفند ماه سال 1164 شمسی است.
چهار سال پیش، شورای شهر تهران تصمیم گرفت، آنچه را که در چهاردهم مهرماه سال 1268 شمسی در اولین دوره قانونگذاری مجلس شورای ملی، رخ داد را، بهعنوان روز تهران تعبیر و تفسیر کند، و آن این امر بود که، بنابه مصوبه مجلس آن روزگار، درالخلافه تهران، تبدیل به پایتخت شد و رسماً تهران «پای تخت» شاهان قاجار شد و امروز هم نامش پایتخت است، و حال آن که 42 سال است نه نشانی از تخت باقی مانده و نه تختنشین داریم، اما تهران همچنان نامش پایتخت ایران است!
کم نبوده و نیستند نویسندگانی که از تهران گفته و نوشتهاند. سعید نفیسی، علی جواهر کلام، ناصر نجمی، و ... که از پیشگامان این کار هستند و استاد حسین کریمان، با «تهران در گذشته و حال» کاری، کارستان نمود، و مسعود نوربخش، در چهار جلد «تهران به روایت تاریخ» ناگفتهای از تهران را باقی نگذارده و جعفر شهری در مجلدات یازدهگانه «طهران قدیم» و «تهران در قرن سیزدهم» مجموعهای عظیم از اطلاعات و زندگی اجتماعی مردم تهران، در اواخر حکومت قاجار و اوایل قرن حاضر و حکومت پهلوی اول را به دست میدهد و حضرت استاد سیدعبدالله انوار، با نوشتههای گهربار خود، اطلاعات ذی قیمتی را از خود به یادگار گذاردهاند، و چنین است تلاش برخی دیگر از تهراننویسان، و در این میان، عکاسانی که از تهران، تصاویری از خود به جا گذاشتهاند که اگرکار آنان نبود، به یقین تهرانپژوهی، کاری صعب و سخت بود و سرسلسله آنان، ناصرالدین شاه قاجار و علاقه وافر او به هنر عکاسی، که بخشی از آن، شامل عکسبرداری از تهران شده است.
ماشاالله خان عکاس، عبدالله قاجار، میرزا ابراهیم عکاسباشی، پروین، تهامی، پاکزاد، اصغر بیچاره، واهه، و سرآمد آنان جعفر و علی خادم، که نمیدانیم بر سر گنجینه بینظیر او چه آمد؟
خانههای قدیمی، یادهای جمعی ما؛ عکاسان: فاطمه تعمیدی و فاطمه طائب، انتشارات سروش، چاپ اول، 1374، تهران. در این کتاب، عکاسان با ذوق سراغی، گرفتهاند از خانههای قدیمی تهران، که بعضاً برخی از آنها، دیگر وجود خارجی ندارند و وجه تمایز این کتاب، نه تصاویر و عکسهایش و خانههایی که دیگر نیستند، بلکه مقدمههای زیبایی است که علیاصغر شعر دوست و سیدمحمد بهشتی بر ان نوشتهاند:
«به راستی در این تند باد مدرنیزم چگونه میتوان از هدم و تخریب خانههای قدیم و یادگارهای اجداد و نمونههای فرهنگیمان جلوگیری کرد؟ اگر در مقام یک دلسوز، توانِ کوتاه کردن دست سوادگران و بولدوزرهای تمدن جدید را نداریم، و در حیطه وظایف دولت، قوانین محکم و قاطعی برای توقفِ انهدام خانههای قدیمی تدوین نگردیده، چگونه میتوانیم این خانهها را حداقل در یادها و حافظهها پابرجا و باشکوه حفظ کنیم؟
شتابان و سنگدل میآیند! بولدوزرها؛ کوچه پس کوچههای محلات قدیمی را در مینوردند و شیپور دورباش، کورباش میزنند. سپس بساز بفروشها با لبخند پیروزی بر لبها، سوار بر ارابه تجدد از راه میرسند و دستور انهدام میراث آباد و اجدادمان را صادر میکنند... یک، دو، سه...، و پایههای محکم و مهربان منازل قدیمی یکی پس از دیگری فرو میریزند.
صدای هلهله جوانان و نوجوانانی که از پی بولدوزرها میدوند، شنیده میشود و قطرات اشک به چهره پیرو جوان محله راه میگشاید. ناله خانه و شیون مام فرهنگ و هویت، در لابهلای فریاد خشک و خشن زنجیر و چرخ بولدوزر گم میشود و هشتی و دالان و حوض و حیاط با باغچههای بنفشه و تاج خروس و لاله عباسی، مطبخ و اتاق و زیرزمین با خاک یکسان میگردد و خاک بر سر خاک میریزد و همه چیز به ناگاه در غبار محو و ناپدید میشود و مظهری از مظاهر هویت ما فراموش میگردد...»
تهران تا پایان حکومت پهلوی اول، چندان دستخوش تغییر نشده بود و خیابانکشیهای جدید، خیابانهای تنگ و باریک جلیلآباد، علاالدوله، لُختی و اسماعیل بزاز را تبدیل به خیام ، فردوسی، سعدی و مولوی کرد و مابقی خیابانها در همان محدوده و اندکی بالاتر ـ در محدوده فعلی منطقه 6 شهرداری تهران ـ شکل گرفتند و بناهای روزگار قجرها و اندکی قبلتر، همچنان پابرجا بودند، اما روزگار در دوران پهلوی دوم، ساز دیگری را برای تهران کوک کرده بود و ساختمانهای بلندمرتبه، یکی پس از دیگری از راه رسیدند و حاصل تسلط امریکاییها بر ایران و تهران، نمادهای عینی و عیانش را ابتدا در نحوه معماری و شهرسازی، به رخ کشید و پلاسکو و آلومینیوم، نمونههای بارز آن هستند. بین سالهای 1357 ـ 1332، رشد قارچ گونه تهران، باعث شد تا علاوه بر تمرکز جمعیت، شهرکهای اقماری و بعداً حاشیهنشینی اوج بگیرد و از شهرک چشمه گرفته، تا حلبیآبادها، یکی پس از دیگری در خارج از محدوده شهر تهران شکل گرفتند و تهران، مبدل به شهری بیقواره شد و به دنبال هویتزدایی از آن، بیش از پیش این شهر بدون شناسنامه و عقبه شد و اگر سه حادثه مهم انقلاب مشروطیت، کودتای سوم اسفند 1299 و اشغال ایران در شهریور 1320، باعث رشد جمعیت و بسط و توسعه بیرویه تهران شده بود، با وقوع انقلاب و وعدههای بدون مطالعه مسئوولین وقت، مبنی بر در اختیار نهادن شغل و خانه برای طبقات فرودست، آن هم در شهرهای بزرگ و بهخصوص تهران، شاهد انفجار جمعیت و رشد قارچگونه جغرافیایی تهران بودیم و با شروع جنگ تحمیلی، بخشی از هموطنان ساکن غرب کشور به تهران آمدند و دیگر نرفتند و بدین طریق شد، آنچه که نمیباید میشد و امروز تهران در سطح، قریب به هشتصد کیلومتر و در ارتفاع چهار پنج برابر این مقدار و با جمعیت سیال شبانهروز بین ده تا چهارده میلیون، روزگار میگذراند، آن هم با انواع آلودگیها، از هوا، تا صدا، از آب، تا نشست زمین، از دفع فاضلاب، تا ترافیک فضیلتکش آن.
اما تهران هرچه باشد، حقی عظیم برگردن ساکنان آن دارد، چراکه آنان هستند که زباله را به شکل اصولی دفع نمیکنند، مصرف بیرویه آب دارند، هوایش را آلوده میکنند و به جای درخت، ساختمان و برج به هوا میبرند و میرسانند. تهران حق دارد از ساکنانش گلهمند باشد، چرا اکثر بزرگان ایران زمین طی دویست سال گذشته وامدار و بدهکار این شهر هستند و اگر تهران نبود. شاید نامی هم از دهخدا، شهریار، بهار، پروین، و دهها و صدها نامدار دیگر هرگز نمیشنیدیم.
در زمینه ادبیات داستانی و قصه، کم نیستند کتابهایی که درباره تهران نوشته شده و یا قصه و داستانی که در این شهر به وقوع پیوسته باشد.
قصههای مجید هوشنگ مرادی کرمانی، در اصل کرمانی بود و اصفهانی شد. کلیدر محمود دولتآبادی، در بلاد خراسان امکان وقوع پیدا کرد. آتش بدون دود نادر ابراهیمی متعلق به ترکمن صحراست. شوهر آهوخانم را باید در کرمانشاه جستوجو کرد. همسایههای احمد محمود، در هوای داغ و شرجی خوزستان و اهواز، روایت میشود، اما هستند کتابهایی در عرصه قصه و داستان که مختص شهر تهران هستند، از شکر تلخ جعفر شهری، تا داییجان ناپلئون ایرج پزشکزاد. از دل کور و داستان جاوید اسماعیل فصیح، تا تهران شهر بیآسمان امیرحسن چهلتن.
شکر تلخ جعفر شهری، همانند همسایههای احمد محمود، طی چهل سال اخیر فرصت چاپ پیدا نکرده است و مجموعه سهجلدی شکر تلخ، گزنه و قلم سرنوشت، سهگانهشناسی زندگانی جعفر شهری در حد فاصل سالهای 1293 شمسی تا 1320 است و انبانی از اطلاعات را درباره شهر تهران در برابر خواننده این کتابها مینهد. داستانی تلخ و گزنده و عبرتآموز.
ایرج پزشکزاد، این توفیق را داشت که یکی دو سال پس از نگارش «دایی جان ناپلئون» این رمان پرکشش و جالب، در قاب تلویزیون جان بگیرد و جاودانه شود و با مجوزی که وزارت ارشاد در سال 1383 به زندهیاد ناصر مشفق و انتشارات صفی علیشاه داد، از چاپ زیر زمینی این کتاب، تا حدودی کاسته شد: پزشکزاد، ایرج، داییجان ناپلئون، چاپ یازدهم، 540 صفحه وزیری، انتشارات صفی علیشاه، 1383، تهران.
و همین امر بار دیگر اقبال مردم به این کتاب را افزایش داد و انتشارات فرهنگ معاصر، در سال 1396، با اخذ مجوز از وزارت ارشاد و عقد قرارداد رسمی با نویسنده، این بار در هیبت و هیات جدیدی این کتاب را به چاپ رساند و طی چهار سال اخیر، بارها این اثر به چاپ رسیده است: پزشکزاد، ایرج، دایی جان ناپلئون؛ چاپ اول، 692 صفحه پالتویی، جلد سخت، با روکش، 1396، تهران.
این چاپ، بسیار خوشدست و راحت، در سفر و خَضَر میتواند همراه هر علاقمند به این گونه آثار باشد و امروز، انانی که به تئوری توطئه باور دارند، مثالی جز همانند دایی جان ناپلئون اندیشیدن، در انتظار ایشان نیست و با، بازسازی خانه اتحادیه، که محل اصل فیلمبرداری (لوکیشن) این سریال بود، بیش از پیش این داستان تهرانی، مورد توجه قرار گرفته است.
مرحوم اسماعیل فصیح، که بچه «ناف تهران» و محله درخونگاه بود و عمده داستانهایش، در همین محل وقوع مییابند، در میان آنها، داستان جاوید، ازکشش خاصی برخوردار است و همچون بازگویی جعفر شهری در «شکر تلخ» که از زندگی شخصیاش، میگوید، روایت تلخی از زندگی پسرکی زرتشتی است در اواخر قرن گذشته و انقراض قاجاریان و قرن حاضر و بروز و ظهور پهلوی را روایت کرده و به دست میدهد: فصیح، اسماعیل، داستان جدید، چاپ هفدهم، نشر البرز، 408صفحه رقعی، 1394، تهران.
این کتاب برای نخستین بار در نیمه اول سال 1357 توسط انتشارات امیرکبیر (عبدالرحیم جعفری) به چاپ رسید و مورد استقبال قرار گرفت و پس از مدتی فترت، بارها توسط ناشران گوناگون، در زمانِ حیات مرحوم فصیح به چاپ رسید و با ادعایی که او در چاپ دوم این کتاب کرد، داستان برای کسانی که با تاریخ تهران آشنا نیستند، رنگ واقعیت به خود گرفت. او در مقدمهای دو صفحهای در ابتدای کتاب در چاپ دوم، ادعا کرد: «برخلاف سایر آثار این نگارنده، داستان جاوید، روایت زندگی واقعی یک پسرک از آیین کهن زرتشتی است که در دهه اول قرن و اوج فساد قاجار به وقوع میپیوندد... آشنایی نگارنده با قهرمان اصلی کتاب، در سالهای آخر زندگی او در دانشگاهی در خارج از کشور صورت گرفت و الهام بخش خلق این کتاب گردید. دستنویس اولیه این روایت در اوایل دهه پنجاه، پس از سالها پژوهش و پیگیری جداگانه آماده گردید، ولی شروع چاپ اول کتاب تا اواسط نیمه دوم این دهه به تأخیر افتاد...»
بیانصافی است که نگوییم این داستان بسیار پرکشش و خواندنی است و این امر که چرا اسماعیل فصیح ادعایی را مطرح میکند که هر تهرانشناس مبتدی، با خواندن آن، پی خواهد برد که تمامی داستان، حاصل خیالپردازی و ساخته و پرداخته ذهن وقّاد اوست، و واقعیت بیرونی نمیتواند داشته باشد؟ آیا او به دنبال این امر بود که به خوانندهاش القا کند، آنچه او میگوید راستی و درستی محض است و خواننده با قهرمان داستان ـ جاوید ـ همذات پنداری کند؟
او بارها در کتابش ادعا میکند جاوید به بیمارستان فیروزآبادی در شهرری مراجعه کرده است، و این در حالی است که داستان او در سال 1309 پایان میپذیرد و این بیمارستان در سال 1313 راهاندازی و توسط مرحوم حاج آقارضا فیروزآبادی ساخته و تکمیل شده است و بماند نشانیهای غلط دیگر، همانند حرکت «ماشین دودی» از تهران به حضرت عبدالعظیم(ع) در ساعت شش صبح، به هنگام فرار جاوید با مادرش، از خانه شاهزادهای به نام ملکآرا، که وجود خارجی ندارد و اگر شاهزادهای به این نام در دوران قاجار بود، همانان عباس میرزا ملکآراء برادر ناتنی و تبعیدی ناصرالدین شاه بودکه در ایام پیری، پس از سالها اقامت در عراق عرب به ایران بازگشت و کاری به کسی نداشت. ملکآرای اسماعیل فصیح، نامش کمالالدین ملکآرا است و ما چنین شخصی را در اواخر دوران قاجار نداریم و نمیشناسیم!
در سال 1396، در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران. تصمیم گرفتیم برای اسماعیل فصیح که دیگر در قید حیات نبود، بزرگداشتی بگیریم و در پی خانواده او، ازطریق کاظم علمی، برآمدم و با شمارهای که او در اختیارم نهاد، قصد تماس با سرکار خانم فرح عدالت، همسر مرحوم فصیح را داشتم. تماس گرفتم و ایشان، گویا در ایران، در آن موقع تشریف نداشتند. سالی گذشت و سرانجام خانم عدالت را در شهرک اکباتان، محل سکونتشان یافتم و لوح تقدیر و جایزه را تقدیمشان کردم و طبیعی بود که از مرحوم فصیح از ایشان بپرسم و با تمجید ایشان روبهرو شدم و از مقدمه و ادعای بر داستان جاوید گفتم، فرمودند: فصیح آنقدر، این قصه را دوست داشت که، خودش نیز باور کرده بود، داستان جاوید، واقعا به وقوع پیوسته است!
به هر رو، امروز تهران، و در آستانه روز تهران، گفتنیهای فراوانی دارد و صدها کتاب را میتوانیم بیابیم که از تهران میگویند: بهزادی، محمدرضا؛ تهرانی که هست، انتشارات روزنه با همکاری سازمان زیباسازی شهرداری تهران، رقعی، ۴۵۴صفحه، جلد سخت، چاپ اول، ۱۳۹۴، تهران.
و این کتاب از برخی از خانههای قدیمی تهران گفته و نوشته است: خانه شیخ فضلالله، عمارت عزیزیه، خانه قوام السلطنه، خانه وثوقالدوله، خانه مشیرالدوله، و ... خانههایی که بخشی مهم از هویت این شهر میباشند. با بازخوانی سرگذشت این خانهها و صاحبان و ساکنانش، در خواهیم یافت که تهران، دیدنیها و شنیدنیهای فراوانی دارد و باید به درد دلش گوش کنیم، تا نیالاییمش، آزارش ندهیم و هوایش را داشته باشیم، تا بتوانیم در آن زندگی کنیم.
نظرات