شاگردان فراوانی را تربیت کرده است و در بسیاری از اتفاقهای معماری و شهرسازی ایران در دوران اخیر ردپایی از حضور خود به جای گذاشته است.
از زمانی که در بنیاد مسکن در دهه ۶۰ بحث طرحهای هادی روستایی را آغاز کردیم، در میان دوستان و همکاران ما بود و تمام تلاشش این بود که این طرحها به سرنوشتی چون طرحهای جامع شهری مبتلا نشوند. برای او بیش از این که این طرحها یک نوع برنامهریزی کالبدی باشند، یک سامان اجتماعی بودند. این رویکرد و این نگرش در برنامه بازسازی مناطق زلزلهزده رودبار و منجیل از سوی او مورد تأکید قرار میگرفت و در طرح بسیج توان مهندسی ایران برای مقابله با زلزله نیز پیگرفته شد.
دکتر حبیبی در دوره وزارت مسکنوشهرسازی نیز همواره، یار و یاور من و همکارانم بود. ترکیب او و شادروان استاد دکتر مهدی طالب تعادلبخش نگاه کالبدی محض به شهر بود. شورای اجتماعی وزارت مسکنوشهرسازی را بنیان گذاشتیم و در پی شهرسازی انسانمحور بودیم. به کمک و یاری او بود که با مفهوم مسکن اجتماعی آشنا شدم و در سفری که با هم به پاریس داشتیم، نمونههای اجرا شده و نقاط قوت و ضعف آن را ارزیابی کردیم. هرچند هیچگاه موفق نشدیم این تجربه را آنچنان که شاید و باید در نظام آموزشی ایران جای دهیم یا به نظام سیاستگذاری ایران اعم از دولت و مجلس منتقل کنیم و اگر هم رد پایی در قانون دارد، بدون رویکرد سیستماتیک و حمایت همه ارکان دولت از آن است. به هر روی، مفهوم عمران و بهسازی شهری و برجستهشدن آن در وزارت مسکنوشهرسازی و اولویتیافتن آن بر احداث شهرهای جدید نتیجه این گفتوگوهای ممتد و مشاهده نمونههای عملی از جمله در سفرهای خارجی و داخلی بود. درست یادم است که با هم از میدان لئال در پاریس بازدید کردیم. به من میگفت که پیش از نوسازی آن، او در همین شهر دانشجو بوده و وضعیت نزار و کیفیت نازل اجتماعی آن را به چشم خود دیده است. در نتیجه این مشاهده و گفتوگو بود که ایده ارتقای منزلت اجتماعی محلهها پیش و بیش از عمران و بهسازی آنها در ذهن و جان من نشست.
از این رو شرکت عمران و بهسازی شهری را در وزارت مسکنوشهرسازی بنیاد نهادم و در دوره وزارت راه و شهرسازی به شرکت بازآفرینی شهری تغییر نام یافت و تبدیل شد به محور نظام توسعه شهری و مسکن در ایران. در دوره جدید که ایده ایران و بازخوانی تمدن ایرانشهری را بهعنوان جانمایه سیاستگذاری وزارت راه و شهرسازی قرار دادم، او همواره مشوق من بود. تقریبا در تمام جلسههایی که دراینباره در وزارتخانه یا خانه گفتمان شهر میگذاشتم، شرکت میکرد و با اندیشه، بیان و قلم خود ما را یاری میکرد. در همین خانه سخنرانی کرد و یکی از عکسهایی که از او انتشار یافته، در همین خانه از او گرفته شده است. چند بار که از پیگیری بحث در یک وزارتخانه صد درصد مکانیکی خسته شدم و میخواستم بحث را رها کنم، او از جمله کسانی بود که مانع من بود. از صمیم قلب ایراندوست بود. با عمق باورهای معرفتی ایرانیان آشنا بود، با تاریخ و ادبیات ایران خو گرفته بود، ایران را گشته بود و بهخوبی میشناخت و چون به کرامت انسان ایرانی باور داشت، در پی بازخوانی و بازآفرینی شهر ایرانی بود. حس تعلق او به ایران مانع فهم او از مدرنیته نبود. هرچند او بیشتر تمایل داشت که از واژه تجدد استفاده کند. تأمل او درباره شهر ژرف و تاریخی بود. بنابراین عنصر زمان را فراموش نمیکرد؛ همچنانکه عنصر مکان موضوع اصلی دانشپژوهی او بود. زیبا آن که تا رمق در بدنش بود، از تدریس و دانشپروری امتناع نکرد و هنوز با دقت و وسواس از هر جلسهای در آن دفتر کوچک و تمیزش یادداشت برمیداشت. بیگمان آن یادداشتها ارزشمند هستند. اینک او در میان ما نیست اما آثار وجودی گرانبهایی از خود به یادگار گذاشته است.
شاگردان فراوانی را تربیت کرده است و در بسیاری از اتفاقهای معماری و شهرسازی ایران در دوران اخیر ردپایی از حضور خود به جای گذاشته است. من ضمن این که خود در سوگ او غمین هستم، غم ازدستشدن او را به همسر مهربانش، سرکار خانم شهین اسکندری، فرزندان ارجمندش، همکاران گرامیاش، دانشجویان و دوستداران و جامعه حرفهای معماری و شهرسازی ایران تسلیت میگویم و برای او از درگاه باری تعالی رضا و شادمانی آرزو میکنم. روانش شاد و یادش گرامی باد.»
منبع: روزنامه شرق
نظر شما